شایا گلدوست
من، «شایا گلدوست»، زن ترنس و کنشگر جامعه رنگینکمانی، هر هفته دوشنبه در اینستاگرام «ایرانوایر»، با یکی از اعضای جامعه رنگینکمانی درباره مسائل و مشکلات مربوط به این قشر گفتوگو میکنم. مهمان این برنامه «مانلی» است. زن ترنس بیست ساله ایرانی، که هماکنون در ارمنستان پناهنده است و زندگی خود را در این گفتوگو، اینگونه روایت میکند:
***
«احساس میکنم زندگی من یکی از بدترین و سختترین شرایطی است که یک فرد ترنس میتواند تجربه کند. اصالتا اهل لرستان هستم و در روستایی در خرمآباد به دنیا آمدهام و تا چهارده سالگی به همراه خانوادهام در روستا زندگی میکردیم.
وقتی گذشته را به خاطر میآورم میبینم همه کارها و رفتارهایم دخترانه بود، و از آنجا که بچه اول خانواده بودم، در دوران بچگی زیاد سختگیری نمیکردند، اما هرچه بزرگتر میشدم مشکلاتم هم زیادتر میشد. شرایط برایم سخت و جر و بحث و دعوا همیشه با خانواده بالا میگرفت. خیلی کتک میخوردم، چون خانوادهام فکر میکردند که به قول خودشان اینطور هدایت میشوم.
چهارده ساله بودم که خودم را به عنوان یک زن ترنس هویتیابی کردم و همان موقع آشکارسازی کردم و به خانوادهام گفتم که ترنس هستم و قصد دارم مراحل قانونی را طی کنم و جراحی انجام دهم و به عنوان یک دختر در جامعه زندگی کنم، که با مخالفت خیلی سخت خانوادهام روبهرو شدم.»
«ترنس» یا «ترنسجندر»، یک واژه چتری است و در واقع به شخصی گفته میشود که هویت جنسیتی خود را مغایر با جنسیتی که در بدو تولد براساس ظاهر اندام جنسی به او نسبت داده شده است، تعریف میکند.
به زبانه سادهتر، «زن ترنس» به شخصی گفته میشود که با جسم و اندام جنسی منتسب به مردانه متولد شده است و جنسیت مردانه به او نسبت داده میشود. در صورتیکه او خودش را یک زن میداند و هویت جنسیتی خویش را زنانه تعریف میکند.
«مرد ترنس» به شخصی گفته میشود که با جسم و اندام جنسی منتسب به زنانه به دنیا آمده و جنسیت زنانه به او نسبت داده میشود. در حالی که او هویت جنسیتی خود را مردانه تعریف میکند و خویش را یک مرد میداند.
البته ترنسها میتوانند هویت جنسیتی «غیردوگانه» یا «نانباینری» نیز داشته باشند و با وجودی که جنسیت نسبت داده شده به خود را نمیپذیرند، اما خودشان را متعلق به هیچکدام از دو قالب زنانه و مردانه ندانند.
او میگوید که در لرستان شرایط میتواند خیلی سخت باشد، مطرح کردن چنین موضوعی آن هم در جامعه سنتی و مذهبی و مردسالار ایران. میگوید که خانواده پدری موضوع را فهمیدند، پدرم به همه گفته بود این پسر میخواهد دختر شود و آبروی ما را ببرد. همین موضوع شرایط را خیلی بدتر کرده بود. میگوید که به یاد ندارد تا زمانی که با خانواده زندگی میکرد، روزی را بدون درگیری و دعوا گذرانده باشند.
«اولین باری که پدرم دست روی من بلند کرد را قشنگ به خاطر دارم. کلاس چهارم بودم. پدرم سیلی محکمی زد که هیچوقت از یادم نمیرود. هیچوقت خانوادهام را برای این همه بلایی که به سرم آوردند نمیبخشم. هنوز هم که به آن روزها فکر میکنم بیاختیار گریه میکنم. در زندگی خیلی شکنجه شدم. احساس میکنم قربانیام، قربانی تعصبهای مذهبی و کورکورانه خانواده و اطرافیان.
چهارده سالم بودم که به خرم آباد نقل مکان کردیم. فقط من، برادرم، خواهر و مادرم. پدرم روستا میماند و فقط آخر هفتهها او را میدیدیم. آرزو میکردم که آخر هفته نشود و جهنم دوباره تکرار نشود. نه میتوانستم چیزی بخورم نه کاری انجام دهم، فقط مورد حمله قرارمیگرفتم و اول هفته با چشم کبود و پای لنگلنگان به مدرسه بروم.»
داستان غمانگیز «مانلی» اما همینجا تمام نمیشود. شانزده ساله بود که از سوی داییاش مورد تجاوز قرار گرفت. قبل از آن رابطه جنسی را تجربه نکرده بود و این موضوع برای سلامت روح و روان او تجربه وحشتناکی بود. میگوید که اسمش رابطه جنسی نبود، چون هیچ میلی نداشتم که با دایی خودم رابطه داشته باشم. نه یکبار بلکه چندینبار، و چون کسی پشت من نبود و حرفم را باورنمیکرد، مجبور به سکوت بودم.
«از درون روز به روز بیشتر افسرده و ناراحت میشدم و قلبم هربار بعد از این تجاوز لعنتی میشکست. خیلی سخت بود که مجبور به سکوت بودم. بعد از دیپلم برای رفتن به دانشگاه اقدام کردم. رتبه ۱۰۸ کشوری، در دانشگاه انقلاب اسلامی پسرانه تهران قبول شدم. اما در دانشگاه مشکلات زیادی داشتم. تفاوتم باعث شد که نگذارند ادامه تحصیل دهم، میگفتند تو با این ظاهر نمیتوانی به این دانشگاه بیایی. بعد از منع شدن از رفتن به دانشگاه، به دلیل چیزی که دست خودم نبود، برای کار راهی تهران شدم. مجبور بودم کار کنم و پول دربیاورم تا بتوانم هزینه جراحیام را بپردازم.
اما وقتی برای اخذ مجوز به دادگاه مراجعه کردم متوجه شدم که رضایت کتبی والدین الزامی است. خانواده من با این موضوع کاملا مخالف بودند، هیچ امیدی وجود نداشت. زندگی در ایران دیگر فایدهای نداشت. بعد یک سال آوارگی در تهران، در یکی از این گروههای تلگرامی با مردی آشنا شدم. از این گروههایی که افراد را غیر قانونی به کشور دیگری میفرستند. گول حرفهایش را خوردم که میگفت میخواهم به تو کمک کنم و طعمه شدم.
هیچوقت او را ندیدم فقط در فضای مجازی ارتباط داشتیم. بعد از چند ماه برایم بلیط گرفت و من را پیش یکی از دوستانش در استانبول فرستاد. منم هم قبول کردم، چون واقعا راه دیگر و آیندهای در ایران نداشتم. به او و دوستش اعتماد کردم، غافل از اینکه آنها اعضای یک باند قاچاق اعضای بدن انسان هستند. هرچند توانستم از آن جهنم فرار کنم و به ایران برگردم، اما میدانستم که دیگر بین خانواده جایی ندارم.»
«مانلی» میگوید که در مدتی که جدا از خانواده هم زندگی میکرد، مدام از سوی آنها تهدید میشد، مخصوصا عموهایش. تهدید به اینکه پیدایش میکنند و او را میکشند، چون آبروی خانوادگیشان را برده بود. چند ماهی در ایران کار کرد تا پول بلیط ارمنستان را جور کند و اینبار به ارمنستان برود. به امید اینکه سازمان ملل او را به کشور امنی برساند که جانش به واسطه هویت جنسیتیاش در خطر نباشد. میگوید وقتی به ارمنستان رسیدم، هیچ پولی نداشتم. سازمانهای اینجا تا حدودی کمک میکنند، ولی این کمک برای ادامه زندگی کافی نیست.
«به یاد دارم که روزهایی حتی پول نداشتم آب بخرم و داروهایم را بخورم. در حال حاضر در شرایط بسیار بدی هستم، چند ماه اخیر بلاتکلیف ماندهام و سازمان ملل هیچ مسوولیتی را برعهده نمیگیرد. بدنم به داروهای هورمونی واکنش نشان داده، موهایم ریخته، رگهایم سیاه و متورم شده و نیاز به پزشک متخصص دارم، اما اینجا هیچ خدماتی برای افراد ترنس وجود ندارد، اینجا اصلا به حقوق جامعه الجیبیتیکیوپلاس اهمیت داده نمیشود. رفتار جامعه نیز با افرادی مثل ما بسیار خشن است. اما مجبورم اینجا بمانم تا به مقصد امنی برسم.
عاشق درس خواندن و تحصیل هستم. در ایران توسط جمهوری اسلامی این فرصت از من گرفته شده. اما از شما و سازمانهای مربوطه میخواهم که به من کمک کنید و این فرصت را به من بدهید تا زندگی کنم. کمک کنید که از این شرایط نجات پیدا کنم و به کشوری امن و آزاد برسم و فرد مفیدی برای جامعه باشم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر