close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

جامعه مدنی زیر کرسی برقی

۱۴ بهمن ۱۴۰۱
خواندن در ۱۱ دقیقه
جامعه مدنی زیر کرسی برقی

گردآفرید سلحشوری

شاید حرفی كه این‌جا می‌خواهم بزنم، به مردها و به‌ویژه پیرمردها بر بخورد و من پیرزن را به داشتن دیدگاه جنسیت‌زده علیه مردان متهم کنند اما باکی نیست.

مشاهدات و تجربه زیستی من موید دیدگاه من هستند. مادرم سال‌ها پس از فوت پدرم، تا همین پارسال توانسته بود برای خودش دوست و مصاحب پیدا کند و تا زمانی که می‌توانست عصازنان به پارك برود، به مانیكور دست‌ها، هم‌صحبتی با دختران و پسران جوان و كمك گرفتن از آن‌ها به هنگام خرید و حمل ساك خرید ادامه می‌داد.

تمیزی خانه هم برایش مهم بود و گنجه لباس‌هایش بوی گل می‌داد؛ درست مثل دورانی که من و برادرانم بچه بودیم. اگر مادرم زودتر درگذشته بود، طبق آن‌چه برای عموی بزرگم پیش آمد، خانه را بوی گند می‌گرفت و دخترها و عروس‌ها می‌بایست به نوبت هر روز غذا بفرستند تا شاید خُلق عمو جا بیاید و کمتر به فکر تجدید فراش بیفتد.

 این‌ها را گفتم تا پز بدهم که من هم حالا، در حدود هفتاد و چند سالگی، حکم بیوه شوهر مرده یا پیر دختری را دارم که برای خودش هدف‌های روزانه می‌تراشد تا به زندگی خود نظم و معنایی بدهد. کسی چه می‌داند، شاید پیش از درگذشتن از این دیر کهن، پیرمردی را از کسالت زندگی ودل‌مردگی در آوردم.

از این حدیث نفس شنیدن خلاص‌تان کنم. این روزها که ساختمان‌های محله ما به عللی که در یادداشت قبلی گفتم، راس ساعت ۹ شب شعار سر نمی‌دهند، دوست هم‌سن و سالی دارم که از ازدواج دومش دو دختر و یک پسر  مجرد جوان برایش مانده است و در شهرک «اکباتان» به لطف گرانی اجاره خانه و کمی در آمد یا بی‌کاری تحصیل‌کردگان جوان، هنوز با هم زندگی می‌کنند. آن‌ها به پیشنهاد من به مادر خانه، از بازار «مولوی» در شرق بازار بزرگ تهران یک کرسی برقی به قیمت ۴۰۰ هزار تومان و یک ترانس محافظ به قیمت ۱۶۰ هزار تومان خریدند تا از گرمای حرارت مركزی كمتر استفاده کنند تا شاید از كمبود گاز در خراسان جنوبی و شمالی، مرکزی و برخی شهرهای شمالی كم شود و هم‌چنین بتواند شب‌ها جوان‌ها و چند همسایه کتاب‌خوان و اهل سیاست‌ورزی را دور کرسی برقی بنشاند.

من خودم هنوز درست و حسابی به زیر کرسی برقی در شهرک اکباتان نخزیده‌ام که جوان‌ها شال گردن دور گردن می‌پیچند و چهرک (ماسک) به صورت می‌زنند و روانه راهروهای ستون‌دار  و «گذر تندرستی» می‌شوند تا شعارهای شبانه بدهند و از پشت سر و از گردن به پایین از راهپیمایی خود ویدیویی تهیه کنند و به چند تلویزیون و کانال تلگرامی و اینستاگرامی بفرستند.

از وقتی که لباس‌شخصی‌ها و پلیس یگان ویژه به شیشه پنجره‌ها در ساختمان‌های اكباتان گلوله ساچمه‌ای شلیک کرده‌اند و جعبه تقسیم‌های تلفن‌های ساکنان، «اف‌اف» و هر آن‌چه در ورودی‌های طبقات به دیوار‌ها بود و نبود را شکستند، معترضان اکباتان‌نشین که شهرک خود را گاهی «شهرک مقاومت مدنی» هم لقب می‌دهند، به راهروهای هم‌سطح با زمین و پارکینگ‌ها می‌روند و ضمن نوشتن شعارها روی تک‌تک ستون‌ها یا تجدید شعار پس از پاك شدن با رنگ شهرداری یا بسیج، از بلوکی به بلوک دیگر سر می‌خورند.

برای آن که عمق نارضایتی طبقه متوسط شهرنشین تحصیل‌کرده را در ایران بسنجیم، کافی است چشم‌ها را بر دیوارها و اضلاع بلوک‌ها تا ارتفاع دو متری به گردش در آوریم و ببینیم سطح بی‌شعاری یافت می‌شود یا خیر.

گاهی هم در گذر تندرستی که اطراق‌گاه گربه‌های شهرک نیز هست، از مقابل چند کافه، نانوایی و خواربارفروشی به طرف جنوب حدود نیم ساعتی بالا و پایین می‌روند و بعد نخود نخود، هر که به آپارتمان خود تا شبی دیگر. 

خب، برگردیم به زیر کرسی برقی؛ در حدود نیم ساعتی که جوان‌ها ما را تنها گذاشته‌اند، من و دوست قدیمی شوهر مرده‌ام به نسل ۱۳۵۷ که انقلاب کرد، گریزی می‌زنیم. دوستم مثل من نیست که از کارهای نسل خودش نادم باشد. او می‌گوید: «هر چه باشد، نادانی در رژیم گذشته و در همه ما، حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان، مشترک بود که نتوانستیم نتیجه براندازی حکومت را حدس بزنیم و ساز و کاری برای جلوگیری از رشد استبدادی دیگر از پیش ایجاد کنیم.»

می‌گویم: «با تو هم عقیده‌ام. حكومت استبدادی هم فرصت آشتی با رعایای خودش را می‌سوزاند و هم حکومت‌شوندگان فرصت یادگیری نحوه مشارکت در سرنوشت خود را در دوران استبداد نمی‌یابند. در نتیجه، بعد از فروپاشی استبداد حاکم، نسل جوان‌تر به طرف اختراع مجدد چرخ روی می‌آورد که شد آن‌چه نباید می‌شد.»

اضافه می‌کنم: «حالا قبول، من نادم. تو چون استبداد را مقصر می‌دانی، هر چه بگوییم، دیگر اصلا مهم نیست، چون نسل ۵۷ دیگر حدود پنج درصد جمعیت فعلی را تشکیل می‌دهد و کسی به نسل ما اهمیت نمی‌دهد و ما تجربه‌ای برای عرضه به جوانان نداریم تا كمكی به برآوردن  نیازهای امروز آن‌ها باشد. مهم‌تر از همه، نسل گذشته من و تو تجربه‌ای در مهار قدرت و ایجاد توازن بین قوا ندارد که به جوان‌ها یاد بدهد.»

صاحب‌خانه بی‌آن که از کنار کرسی برقی جُم بخورد، با یک‌دست استکان مرا بر می‌دارد و با دست دیگر چای دوم را می‌ریزد و بعد از نگاهی به كانال‌های تلگرام، با دیدن اعتراض‌های شبانه در «نارمك» در شرق تهران و «شهران» در شمال غرب، صورت چروكیده‌اش رنگ می‌گیرد و كمی صاف می‌شود: «بفرما، ببین.» 

کانال تلگرام  صفحه گوشی هوشمندش را جلوی چشمانم می‌گیرد: «درست است که در محله شما شب‌ها خبری نیست اما دوباره نارمك شروع كرده است. از گیشا هم ویدیو داریم. گوشه‌های از یوسف‌آباد و سعادت‌آباد هم دوباره از پنجره‌ها شعار می‌دهند. همین حالا بچه‌های ما در اکباتان جشن سده گرفته‌اند. چه کسی فکر می‌کرد جشن سده به بهانه‌ای برای اعتراض شبانه تبدیل شود.»

جوان‌ترها نفس‌زنان بر می‌گردند و پیروزمند از نبردی نیم ساعته، به زیر كرسی برقی می‌خزند. خلاصه بحث با مامان خانه را به عرض جوان‌ها می‌رسانم.

«زیبا» كه دختر كتاب‌خوانی است و من همیشه از او می‌آموزم، رشته كلام را به دست می‌گیرد: «نكته‌ای كه این روزها برخی از نسل پنج درصدی به جا مانده از ٥٧ یا نمایندگان امروزی آن فكر، اما به لحاظ سنی جوان دارن حقنه می‌كنند، این است که این رژیم باید هر چه زودتر سرنگون شود، چون اگر دیر شود، كل تمدن ایرانی نابود می‌شود.»

و این طور می‌فهماند كه مشكل بی‌آبی، بیابان‌زایی، نابودی جنگل‌های بلوط در «زاگرس»، ویلاسازی در جنگل‌های هیرکانی در البرز و فرار مغزها و مهم‌تر از همه، آزادی و برابری برای همه ایرانیان با هر هویت قومی و مذهبی و غیر مذهبی با چشم برهم زدنی در فردای تغییر نظام میسر خواهد شد. 

نسل شما در دو سال پیش از ۵۷- با عرض معذرت- گول وعده‌ها را خورده بود و نمی‌پرسید پول تغییرات از کجا می‌آید و اصلا متوجه نبود که قدرت بی‌مهار، خوب و بد و فرهمند و غیر فرهمند ندارد. حالا اگر این تمدن به قول شما شش هفت هزار ساله با تاخیر چند ماهه در براندازی نابود می‌شود، این خود بهتر، بگذار بشود!

برادر زیبا كه دارد خود را برای دفاع از پایان‌نامه كارشناسی ارشد مكانیك در «دانشگاه تهران» آماده می‌كند، من، مادر و خواهرش و دو جوان دیگر را مخاطب قرار می‌دهد: «آخر اگر تا چند ماهه دیگر این رژیم سقوط نكند، من چرا نباید دنبال دكترا گرفتن یا كار كردن در خارج و بعد هم ماندن در همان جا باشم؟»

مادرش  به بحث می‌پیوندد: «من این نوع حرف‌ها را در پس از جنگ هشت ساله دوره دوم رفسنجانی و بعدتر، در دوره اول محمد خاتمی و بعدها پس از اعتراضات ۱۳۸۸ (۲۰۰۹) هم شنیده‌ام. عصاره این حرف‌ها این بود که اگر رونق اقتصادی و آزادی مطبوعات، بیان و تشکیلات و تجمعات محقق نشود، دیگر این مملکت جای ماندن نیست. باز هم می‌گویید اگر پیروزی، یعنی براندازی به قول شما، به این زودی تا فلان روز یا ماه یا سال رخ ندهد، ما هم می‌رویم؟ خب باشد، بروید. اگر برای رفتن دنبال بهانه می‌گردید، راه باز و جاده دراز! این هم روی همه مصیبت‌ها.»

زیبا برافروخته و عصبانی رو به برادرش می‌گوید: «این روزها پس از حدود پنج ماه که از مرگ مهسا گذشته است، تو هنوز نفهمیده‌ای که راه حل تنها در تحول سیاسی نیست؟ یعنی با عوض شدن رژیم، مناسبت‌ها و روابط اجتماعی، تقسیم کار خانوادگی و اجتماعی و برابری شهروندان در برابر قانون رخ نمی‌دهد؟ انقلاب باید فرهنگی و اجتماعی باشد و مبارزه  پیش روی ما طولانی و به احتمال زیاد خونین خواهد بود؛ فارغ از این که ما خشونت‌پرهیز باشیم یا نباشیم. تازه مگر وقتی از این‌جا به کشور دیگری می‌روی، می‌توانی این‌جا را فراموش کنی؟»

‏دوست جوانی که بعدا متوجه می‌شوم از علاقه‌مندان به «رضا پهلوی» است، به میدان گفت‌وگو می‌آید: «اگر ما به تعداد کافی به شاهزاده رضا پهلوی وکالت بدهیم، او می‌تواند با جامعه جهانی مذاکره کند و کار رژیم را بسازد.»

‏زیبا با اعتماد بنفس رشته کلام را به دست می‌گیرد: «مگر تا به حال کسی او را نمی‌شناخت؟ مگر با کاخ سفید در دوران کلینتون تماس نداشت و با مرحوم ژیسکاردستن، رییس جمهوری سابق فرانسه معاشر نبود؟ کسی از دولت مردان و زنان غربی هست که نداند او پسر ارشد شاه سابق است؟ در چند گردهمایی بزرگ اخیر در تورنتو، برلین و استراسبورگ، چه وقت رضا پهلوی سازمان‌ده بوده است؟ به نظرم بهانه‌ای برای به میان کشیدن ایده نو پهلویسم، یعنی بازگشت به ۱۳۰۴ خورشیدی است که صد البته حق باورمندان این ایده است اما نه از کیسه دیگران. فعلا هم فقط در اجتماعاتی که دیگران زحمت سازمان‌دهی آن‌ها را می‌کشند، طرف‌دارانش با پرچم‌ها و عکس‌های او می‌آیند و دیگران  را مجاهد و چپی لقب می‌دهند. ما ایرانیان باید در آزادی و داوطلبانه، کنار هم بودن را انتخاب کنیم. آن‌چه هستیم و آن‌چه الان می‌خواهیم، حاصل تجربه زیستی ما در دوران استبداد دینی است. هیچ معلوم نیست در دوران گذار یا خلاء قدرت مستقر، خواسته‌های ما با آن‌چه امروز می‌خواهیم، یکی باشد. به هر حال باید این خطر را بکنیم و خود را پس از رهایی از استبداد موجود، محک بزنیم؛ درست مثل برخی از ایرانیانی که از ایران می‌روند و کمی بعد در جهان دمکراتیک‌تر، گرایشات دینی، جنسی و سیاسی دیگری می‌یابند.»

‏من می‌پرسم: «پس تا ماه‌ها و شاید سال‌های دیگر همین شعار زن، زندگی، آزادی و مرگ بر خامنه‌ای و دیکتاتور ما را بس؟»

می‌گوید: «بله، همان مارکس که شما، نسل قدیمی‌تر آثارش را خوانده‌اید، معیار پیشرفت، عدالت و توسعه یافتگی را در بهره‌مندی زنان هر جامعه از برابری با مردان در همه زمینه‌ها می‌داند. وانگهی ما باید کم‌کم برای  بخش اکثریت خاموش و ناظر خاکستری تفاوت آزادی‌خواهی امروز را با آزادی سال ۱۳۵۷ به قول خامنه‌ای تبیین کنیم. اگر لازم باشد، من کتاب آیزا برلین درباره تفاوت آزادی مثبت و منفی را صفحه به صفحه، بلندبلند در شب‌های اعتراضی اکباتان خواهم خواند تا همه بدانند که نسل ما، یعنی بخش قابل توجهی از جمعیت واجد شرایط برای رای دادن (بیش از ۵۰ درصد جمعیت ۸۳ میلیونی)، جمعیتی بین نوجوان تا زیر ۴۰ سال، بی‌ آن که رساله آیزا برلین را خوانده باشد، همان آزادی‌های مثبت مصرح آیزا برلین را می‌خواهد و نه آزادی از نوع نسل ۵۷ را که در واقعیت، آزادی از سلطه امپریالیسم بود، بی آن که قدر آزادی فردی پیش از ۱۳۵۷ را بداند و شد آن‌چه فکر نمی‌کردید بشود و در عمل به استقلال و آزادی از هنجارها و دستاوردهای بشری در ۵۰۰ سال گذشته ترجمه شد.»

مرد جوانی كه ظاهرا دوست زیبا است و پدر و مادرش زابلی مقیم گرگان هستند و جدش برای پنبه‌كاری به گنبد قابوس آمده بودند، از شنونده بودن دست می‌كشد: «ما معترضان نباید از نهادهای موجود كه در همین جمهوری اسلامی ایجاد شده‌اند، غافل باشیم. منظورم این است که حالا نماز جمعه زاهدان فرصتی است که هر هفته تنور اعتراضات را داغ نگاه می‌دارد، هرچند نزدیکان و مشاوران امام جمعه این شهر را یکی یکی بازداشت، دادگاهی یا امحای جسمی می‌کنند. كدام‌یك از شما فكر می‌كرد در خطبه‌های مولوی عبدالحمید اسماعیل‌زهی، در مورد دفاع از همه ایرانیان، حتی بهائیان و متخصصان بی‌اعتقاد به جمهوری اسلامی و معتقدان به انسانیت به طور كلی بشنویم؟ یا نهاد فوتبال كه هر كجا تماشاچی باشد، حتما شعارهای ضد رژیم به گوش می‌رسد و مقامات چاره را در بی تماشاچی یا کم تماشاچی کردن مسابقات می‌بینند. ما حالا حالاها تا مدتی نامعلوم به چانه زدن و گفت‌وگو و حتی جدال لفظی بین مخالفان نیاز داریم تا کم‌کم به خواست‌های مشترک برسیم و تفاوت‌ها را بپذیریم.»

فعلا هم وضع بد اقتصادی اصلا نمی‌گذارد  قشر خاکستری بی‌اعتنا به وضع موجود بماند؛ حالا بگیریم یک هفته یا ۱۰ شب شهری یا محله‌ای ساکت باشد یا نباشد.

من هم که یکی از دو پیرزن جمع زیر کرسی برقی هستم، از تجارب زندگی خود در بالكان برای استفاده از نهادهای رژیم محکوم به فروپاشی به نفع رژیم جانشین می‌گویم: «در صربستان تیم باشگاه ستاره سرخ از زمان یوگسلاوی كمونیست مانده بود و مخالفان از شعب این باشگاه علیه كمونیست‌ها و رژیم میلوسوویچ استفاده كردند.»

‏دیگر به نیمه شب نزدیک می‌شویم و همان زیبا خانم کتاب‌خوان داوطلب می‌شود مرا به خانه‌ام‌ برساند.

‏قبل از پیاده شدن از ماشین، برای آن که نشان دهم استدلال‌های او مرا هم مجاب کرده‌اند، می‌گوید:‏ «امیدوارم معترضان امروزی نخواهند خیلی زود با سزارین (رستم‌زایی)زود رس به نظام تازه‌ای برسند تا باز هم  چرخه استبداد باز زایی شود، بی‌ آن که انقلاب اجتماعی و فرهنگی رخ دهد.»

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ادیان

ابراهیم رئیسی؛ رییس جمهور در اعدام بهاییان چه نقشی داشته؟

۱۴ بهمن ۱۴۰۱
کیان ثابتی
خواندن در ۷ دقیقه
ابراهیم رئیسی؛ رییس جمهور در اعدام بهاییان چه نقشی داشته؟