close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

تولد کیان پیرفلک؛ آیا ماه‌منیر دوباره خواهد خندید؟

۲۰ خرداد ۱۴۰۲
مریم دهکردی
خواندن در ۵ دقیقه
با فرزندم ایستاده بودیم به تماشای جدال باران و رعد با نسیم و آفتاب که کسی گفت: « مهمون داریم. آسمونو ببینین کیان اومده.»
با فرزندم ایستاده بودیم به تماشای جدال باران و رعد با نسیم و آفتاب که کسی گفت: « مهمون داریم. آسمونو ببینین کیان اومده.»
ماه‌منیر مولایی‌راد که کیانش کشته شد، من انگار دوباره بچه از دست دادم. اندوه او اندوه من بود. داغ او، داغ هزاران زن حتی مادر نشده که کیان را دیده بودند و آرزوهایش را شنیده بودند
ماه‌منیر مولایی‌راد که کیانش کشته شد، من انگار دوباره بچه از دست دادم. اندوه او اندوه من بود. داغ او، داغ هزاران زن حتی مادر نشده که کیان را دیده بودند و آرزوهایش را شنیده بودند
به چشم برهم زدنی یک ایران کیان را شناخت. پسری که عاشق روبوتیک بود و محیط‌زیست
به چشم برهم زدنی یک ایران کیان را شناخت. پسری که عاشق روبوتیک بود و محیط‌زیست
توی تاریکی، ویدیو تن نازک و غرق به خون کودکی دراز شده بود بین قالب‌های یخ. صدای ضجه می‌آمد و کسی می‌گفت از ترس اینکه جنازه‌اش را ندزدند از همسایه‌ها یخ قرض کرده‌ایم برای «کیان»
توی تاریکی، ویدیو تن نازک و غرق به خون کودکی دراز شده بود بین قالب‌های یخ. صدای ضجه می‌آمد و کسی می‌گفت از ترس اینکه جنازه‌اش را ندزدند از همسایه‌ها یخ قرض کرده‌ایم برای «کیان»
عصر آن روز، ماه‌منیر را با لباس عزا و کاپشنی سرخ نشاندند مقابل دوربین اعتراف اجباری
عصر آن روز، ماه‌منیر را با لباس عزا و کاپشنی سرخ نشاندند مقابل دوربین اعتراف اجباری
روزی که آمران و عاملان قتل کیان و صدها جان شیرین در پیشگاه عدالت محاکمه شوند. روزی که «میثم پیرفلک» دوباره روی پاهایش بایستد، ماه‌منیر حتما می‌خندند؛ هرچند که چیزی در درونش شکسته باشد
روزی که آمران و عاملان قتل کیان و صدها جان شیرین در پیشگاه عدالت محاکمه شوند. روزی که «میثم پیرفلک» دوباره روی پاهایش بایستد، ماه‌منیر حتما می‌خندند؛ هرچند که چیزی در درونش شکسته باشد

یک آن آسمان تیره و تار شد. ابرهای سیاه لایه لایه روی خورشید را پوشاندند و  رعد و صاعقه بود که می‌ترکید. آسمان این شهر بعد از گذر سال‌ها هنوز من را شگفت‌زده می‌کند. این‌بار هم به سیاق قبل حیران مانده بودم. یک‌طرف سیاهی ابرها و شلاق باران بود و یک‌طرف برق آفتاب و خنکای نسیم.

با فرزندم ایستاده بودیم به تماشای جدال باران و رعد با نسیم و آفتاب که کسی گفت: « مهمون داریم. آسمونو ببینین کیان اومده.»

چشمم خیره ماند به قوس بلند رنگین‌کمان که از پس ساختمان روبرویی نیمی‌اش را به وضوح می‌دیدم. نم اشک مثل همه روزهایی که نام کیان را می‌شنیدم بی‌اذن و اجازه چکیده بود. کیان، درست در روز شنبه‌ای که ایرانیان ساکن در ۲۰ شهر جهان با یاد و خاطره‌ او و به مناسبت تولدش دور هم جمع شده بودند به میهمانی خانه من آمده بود.

آبان ۹۸ وقتی نیزار را به رگبار بستند من مبهوت چشم دوخته بودم به صفحه موبایلم و به تصویر آشنای جاده جراحی به سمت ماهشهر ماتم برده بود. مسیری که چهارسال از آنجا گذشته بودم برای رسیدن به شهرک «ممکو» و یاد صدها جان جوان با من بود. همکلاسی‌هایم که حالا شاید خودشان یا برادرها و بچه‌هایشان توی نیزار خاکستر شده بودند. آن‌روزها خیالم این بود که تلخ‌ترین آبان تاریخ معاصر را به چشم دیده‌ام.

۲۵ آبان‌ماه ۱۴۰۱ اما باز همه جا صحرای محشر بود. دستم روی اسکرین موبایل می‌لغزید. سعی می‌کردم اسم شهرها را بخوانم ولی تا جای ممکن ویدیوها را باز نکنم. دیدن نام ایذه اما قلبم را فشرد. توی تاریکی ویدیو تن  نازک و غرق به خون کودکی دراز شده بود بین قالب‌های یخ. صدای ضجه می‌آمد و کسی می‌گفت از ترس اینکه جنازه‌اش را ندزدند از همسایه‌ها یخ قرض کرده‌ایم برای «کیان»

ایذه، در سال‌های کودکی و نوجوانی و جوانی تفریحگاه و گریزگاه ما از جهنم گرمای خوزستان بود. نیمی از مردم شهر پدرم را «دایی» صدا می‌زدند اما خواهرزاده‌هایش نبودند. مادرم برای بسیارانی در آن شهر «خاله» بود. توی ایذه انگار در یک فامیل بزرگ زندگی می‌کنید و حالا من صاحب عزا بودم.

به چشم برهم زدنی یک ایران کیان را شناخت. پسری که عاشق روبوتیک بود و محیط‌زیست. بسیار شبیه پسرم. کنجکاو و شاد و خوش‌اندیشه. پر از آرزوها و خیال‌های رنگی. اولین ویدیویی که از او دیدم نشسته بود کنار یک سینی کنگره دار پر از آب و قایقی را با ذکر «به نام‌خدای رنگین‌کمان» به آب می‌انداخت.

همان‌ شب‌ها دانستم قلبم تا ابد سوگوار کیان و معصومیت‌اش خواهد ماند. وقت خواب فرزندم را در آغوش گرفتم و برای جای خالی کیان در آغوش مادرش تا توانستم زار زدم.

ماه‌منیر در مراسم خاکسپاری فرزند دردانه‌اش در میان هزاران نفری که در مراسم شرکت کرده بودند گفت: «به شوهرم گفتم خيابان‌ها شلوغ است، بيا از کمربندی برويم. رسيديم جلوی هلال‌احمر، نيروهای امنيتی با لباس گاردی يک طرف ايستاده بودند و نیروهای لباس شخصی روبه‌روی‌شان و در طرفی ديگر. يكی از آن‌ها داد زد برگرديد. كيان گفت بابا، اين دفعه را به پليس‌ها اعتماد كن و برگرد. ميثم درجا دور زد اما ماشين را به رگبار بستند.»

عصر آن روز او را با لباس عزا و کاپشنی سرخ نشاندند مقابل دوربین اعتراف اجباری. من نگاه می‌کردم و دستی قلبم را رنده می‌کرد. مادر داغدار را نشانده بودند که اعتراف کند که کسی که با صدایی به خش نشسته از مویه و شیون خواند «اتل متل توتوله، آسدعلی چجوره؟ یه ریش داره تا سینه، سینه پر زکینه؛ قلبش مثال سنگه، حرف‌هاش همه جفنگه» او نبوده است.

ماه‌منیر از آن روزها تا امروز داغش را به دل کشیده اما هرچه حکومت رشته پنبه کرده است. من از روز کشته شدن کیان تا امروز هزاران بار به روزهایی که نوزاد دو روزه‌ام از پس نه ماه مراقبت تنها با خطای پزشک مثل یک فاخته کوچک از آغوشم پر کشیده بود پرت شده‌ام. به روزهایی که  من بودم و اندوهی به وسعت جهان که کسی به رسمیت نمی‌شناختش. می‌گفتند نوزاد عزا ندارد برای همین سال‌ها غمم را بلعیدم و بی‌صدا اشک ریختم تا روز کشته شدن کیان.

ماه‌منیر مولایی‌راد که کیانش کشته شد من انگار دوباره بچه از دست دادم. اندوه او اندوه من بود. داغ او داغ هزاران زن حتی مادر نشده که کیان را دیده بودند و آرزوهایش را شنیده بودند. از فردای کشته شدن کیان تا امروز هر بار ماه‌منیر مولایی‌راد، مادر کیان عکس یا ویدیویی از روزهای پیش از کشته‌شدن فرزندش به اشتراک گذاشته من فرو ریخته‌ام.  هزاران بار از خودم پرسیده‌ام «آیا بعد از این زندگی برایش زندگی خواهد شد؟آیا هرگز دوباره خواهد خندید؟»

صدها بار به اینکه تا به حال چند بار سرش را فرو برده توی بالشت و از بن جگر نام فرزندش را فریاد زده فکر کرده‌ام. به اینکه وقتی بچه‌های همسن و سال کیان را می‌بیند چه حسی دارد. به شب‌هایی که آغوشش خالی از کیان است و فکر و خیال او به سرش می‌زند. به وقتی چشمش به عکس‌ها و لباس‌ها و وسایل او می‌افتد. فردا تولد کیان پیرفلک است.او اگر بود یازده ساله می‌شد، شاید نهال تازه‌ای می‌کاشت. کیکی به شکل روبات روی میزی مقابلش می‌گذاشتند. شاید جعبه ابزار تازه‌ای هدیه می‌گرفت حالا اما او را به خاک بخشیده‌اند و اندوه عالم روی دل مادر و پدرش چمبره زده.

«آیا آن‌ها هرگز دوباره خواهند خندید؟» پاسخ به این سوال دشوار است. حتما خواهند خندید. روزی که دادخواهی به نتیجه برسد. روزی که آمران و عاملان قتل کیان و صدها جان شیرین در پیشگاه عدالت محاکمه شوند. روزی که میثم پیرفلک دوباره روی پاهایش بایستد ماه‌منیر حتما می‌خندند هرچند که چیزی در درونش شکسته باشد.

 صدای حامد اسماعیلیون پدر دادخواه دوران ما در گوشم می‌پیچد: «ما زیباترین بچه‌های جهان را در خاک گذاشته‌ایم و باید بهشان وفادار بمانیم. ما رقصنده‌های شورنگیز و صداهای پر از شور زندگی را به خاک سپرده‌ایم و باید به مرگشان معنا ببخشیم. شدنی‌است و ما همه در یک قایق به سوی نور می‌رانیم.» فقط باید کنار هم بمانیم.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

اخبار

یک نماینده مجلس مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا را تایید کرد

۲۰ خرداد ۱۴۰۲
خواندن در ۲ دقیقه
یک نماینده مجلس مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا را تایید کرد