نخستین حلقههای زنجیره فساد
وقتی از دری که در اصلیِ ورود به محوطه بزرگ «جامجم» بود و به آن «در زنجیر» میگفتند، عبور کردم و از سربالایی تندی که به ساختمان ۱۳ طبقه ختم میشود، نفسنفس زنان بالا رفتم تا به اتاق خانم «شفایی»، تهیهکننده برنامه «نقاشی نقاشی» بروم و در مورد ساخت انیمیشن کامپیوتری با او صحبت کنم، نمیدانستم در کمتر از یک سال بعد تمام انیمیشن کامپیوتری صداوسیما زیر نظر من قرار میگیرد.
پس از ملاقات با «محمد هاشمی»، ریاست وقت سازمان و رفتن پیش معاونت فنی و مدیرکلی که مسوولیت خرید دستگاهها را داشت، متوجه شدم یکجای کار میلنگد. تمام مدارکشان برای خرید سه مجموعه، هر کدام ۱۵۰ هزار دلار و روی هم ۴۵۰ هزار دلار، یک صفحه آچهار بود و بس! البته شرکتی که این خرید از آن انجام شده بود، یک شرکت معروف و معتبر فرانسوی به نام «تامسون سیاساف» بود.
تاریخچه این شرکت مفصل است و از قرن نوزدهم در آمریکا تا فرانسه ادامه دارد. در ویکیپدیای انگلیسی شرحی در مورد آن نوشته و منابعی هم برایش معرفی شده است. این شرکت هرچند در زمینه «برادکستینگ»، تجهیزات پخش مشهور بود اما در زمینه کامپیوتر یا انیمیشن فعالیت نمیکرد بلکه در زمینه تجهیزات رادیو و تلویزیونی فعالیت داشت. تجهیزات «سکام» تلویزیون ایران از این شرکت خریداری شده بود.
بیشتر انتقادها به این شرکت این بود که تجهیزات خریداری شده توسط رادیو و تلویزیون در زمان پهلوی را پس از انقلاب، به عراق تحویل داده است. مدتی بین صداوسیما و این شرکت اختلاف بود که ظاهرا حل کرده بودند و حالا این اولین قرارداد بعد از آن اختلافات و کشاکشها بود.
بعد از جلسات مکرر، برای من مسجل شد که خرید خوبی در کار نبوده است. معلوم شد در واقع ۳۰ دستگاه قرار است خریداری شود و در وهله نخست، این سه دستگاه خریداری شده است و بعد به مرور برای هر مرکز استان یک دستگاه خریداری خواهد شد.
گزارش مفصلی برای محمد هاشمی فرستادم و ماجرا را کامل شرح دادم و گفتم منتظر نباشند با این دستگاهها، انیمیشن دیجیتال صداوسیما راه بیفتد. پیشنهاد دادم از شرکت فروشنده تجهیزات بخواهند اجازه بازدید از استودیوهایشان که از این دستگاه استفاده میکنند را بدهند. چند میلیون دلار خرید، ارزش این بازدید را دارد.
چند روز بعد محمد هاشمی مرا به دفترش که دیگر در ساختمان شیشهای بود، فراخواند و ضمن تشکر از پیگیری که انجام داده بودم، گفت این سه دستگاه چون خریداری شدهاند و السی آنها باز شده است، دیگر قابل پس دادن نیستند ولی خرید آن ۲۷ دستگاه دیگر را فعلا مسکوت گذاشتهام. هاشمی گفت طبق قرارداد، یک نفر را با تجهیزات میفرستند برای دادن آموزش و بعد در مورد خرید بعدی تصمیمگیری میکنیم.
همانجا طی حکمی، مرا مسوول تحویل گرفتن تجهیزات خریداری شده کردند و قرار شد یک تیم فنی برای این منظور تشکیل دهم و اتاق بزرگی هم در ساختمان موسوم به «ساختمان مدرسه» که جنب ساختمان ۱۳طبقه بود، به این کار اختصاص دادند.
ساختمان مدرسه از ساختمانهای نسبتا قدیمی جامجم به شمار میرفت و واحد انیمیشن دستی، دوبلاژ و چندین استودیو و بار «میترا» در آن بود که از «بار» بودنش، تنها اسمش باقی مانده و تبدیل به کافه شده است.
اتاق را تحویل گرفتم و تحقیقات اولیه برای یافتن نیروهای انسانی کارآمد را شروع کردم. وقتی دستگاهها رسیدند، متوجه شدیم هر سیستم، یک دستگاه «پیسی ۳۸۶» است با یک باکس بزرگ که کارش انتقال اطلاعات از کامپیوتر روی نوار «یوماتیک» بود و نرمافزاری روی یک دیسکت ۳٫۵ اینچی حاوی نرمافزار انیمیشن دو بعدی «ماکسیپینت».
این مجموعه روی هم ۱۵۰ هزار دلار امریکا قیمت داشت که چون سه تا بودند، روی هم ۴۵۰ هزار دلار خریداری شده بودند. منتظر شدیم تا فرستاده شرکت از فرانسه بیاید.
آنروزها دانشجو بودم و هر چند بیشتر دوستانم از دانشجویان علوم سیاسی بودند اما دوستانی هم در دانشکده فنی داشتم. بنابراین، جمع فنی کوچکی تدارک دیدم و با کمک دوستانی که در سینما و تئاتر داشتم، چند انیماتور علاقهمند به انیمیشن سهبعدی هم پیدا کردم و گروه نسبتا قوی از زنان و مردان جوان، خوشفکر و با انگیزه تشکیل شد.
روز موعد فرا رسید. با دو نفر از دوستان، یکی دانشجوی دانشکده فنی و دیگری از انیماتورهای دستی، به فرودگاه رفتیم و آقای «اولیویه» از طرف کمپانی تامسون آمد.
مرد حدود ۵۰ ساله خوش مشربی بود. برای او اتاقی در «هتل رویال هیلتون» تهران رزرو کرده بودند. این هتل پس از انقلاب ۱۳۵۷ مصادره شد و به «هتل استقلال» تغییر نام داد.
این هتل جزو اولین هتلهای بینالمللی ایران بود و چون در شمال محوطه جامجم قرار داشت، محل بسیار مناسبی بود برای میهمانهای خارجی که به صداوسیما میآمدند.
برای آقای الیویه هم اتاقی در آن هتل رزرو شده بود و آمد و رفت و پذیرایی او برعهده ما بود. خیلی زود، هنوز به هتل رویال هیلتون تهران نرسیده بودیم که متوجه شدیم تقریبا هیچ اطلاعی از کامپیوتر و انیمیشن ندارد. صبح روز بعد به محل پروژه رفتیم و مشغول راهاندازی دستگاهها شدیم. دوستان فنی که متوجه بیاطلاعی او شده بودند، سربهسرش میگذاشتند. در نهایت، آن دستگاه بزرگ که تنها کارش انتقال و چاپ فریم به فریم تصاویر تولیدی روی نوار ویدیویی بود، راه افتاد.
یک کلاس آموزشی برای نرمافزار انیمیشن دوبعدی آن راه انداختیم و همکاران واحد انمیشن دستی و چند نفری که در این مدت یافته بودم، در این کارگاه سه روزه شرکت کردند تا جناب اولیویه به آنها طرز کار با دستگاه را نشان دهد.
خانم جوانی هم به عنوان مترجم بود که صحبتهای فرانسوی ایشان را ترجمه همزمان میکرد و سوالات بچهها را هم اگر فارسی سوال میکردند، به فرانسه ترجمه میکرد. خوشبختانه آقای اولیویه انگلیسی بلد بود و گفتوگوهای خصوصی ما انگلیسی انجام میشدند.
از صبح که برای آوردن او به هتل میرفتیم تا شب که خسته به هتل میرساندیمش، لحظهای از تبادل اطلاعات دست برنمیداشتیم و اطلاعات فنی از او میپرسیدیم؛ مثلا در مورد اتصالات نرمافزار و سختافزار سیپلاس پلاس از او پرسیدیم، که گفت: «من چه میدانستم در اینجا با کسانی روبهرو میشوم که سیپلاس پلاس بلد هستند؟ ما فکر میکردیم در ایران فقط یک تعداد ملا است.»
به انگلیسی میگفت ملا. الیویه گفت:«کسانی هم که برای خرید آمده بودند، اصلا اطلاعات فنی نداشتند. در مورد جنگ ایران و عراق با هم حرف زدیم و علاقهمند بودند ماشین پاترول برای صداوسیما بخرند. خلاصه در مورد همهچیز حرف زدیم بهجز سیپلاس پلاس!»
گفتیم شما که خودتان هم اطلاعات فنی لازم را ندارید. گفت: «کسی حاضر نبود به کشور ناامن و تازه از جنگ خلاص شده شما بیاید. من مدیر فروش هستم، چند روز یادم دادند و آمدم.»
یک بار که میرفتیم هتل تا او را برسانیم، گفت دلش برای خانوادهاش تنگ شده است و کاش میشد شبی با یک خانواده ایرانی شام میخوردیم. من از دهانم پرید که فردا شب به خانه ما بیاید و او تشکر کرد. بعد هم حرفهای دیگر به میان آمد و من تصور کردم متوجه شده است تعارف ایرانی کردهام. اما فردا شب که او را به هتل رساندیم، گفت کمی بمانید و رفت به سمت گلفروشی. گفتم چه میکنید؟ گفت دسته گلی برای همسرتان میگیرم.
آن روزها ما در خانهای اجارهای در نظامآباد زندگی میکردیم با دو فرزند کوچک و همسرم که دانشجو بود و وسط فصل امتحانات دانشگاه. من که موضوع را تعارف تلقی کرده بودم، همسرم هم بچهها را پیش مادرش گذاشته و برای درس خواندن، به خوابگاه دانشجویی رفته بود. مانده بودیم چه کنیم که یاد دوست نسبتا ثروتمندی افتادم که مجرد بود و خانهشان اطراف میدان «ونک». با او تماس گرفتم و قرار شد به خانه آنها برویم و از رستوران غذای ایرانی بگیرد.
به اولیویه گفتیم به خانه برادر همسرم میرویم. خلاصه آن شب پس از طی این ماجرای پیچیده و تاحدودی مضحک، وقتی در خانه دوستان شام ایرانی خوردیم، صمیمیتر شدیم و او حرفهای بیشتری زد.
باز پرسیدیم که چرا در مورد نرمافزار و سختافزار شما هیچ مقاله یا آگهی فروش یا نشست و سمیناری در هیچجا نیست و در چه استودیوهایی از این استفاده میشود؟ حقه را از سر دهان برداشت و رازهای مگوی خود را بیرون ریخت و گفت: «شما اولین مشتری این نرمافزار و سختافزار هستید. ما یک شرکت قطعات الکترونیکی هستیم و سفارشی از طرف شما آمد که تجهیزات تولید انیمیشن میخواهید.
در همان زمان هم کمپانی ورشکستشدهای آگهی زده بود که سورسهای نرمافزارش برای تولید انیمیشن را میفروشد. من دیدم خیلی ارزان میتوانیم آن را بخریم و با ۳۰ دستگاهی هم که قرار بود به شما بفروشیم، در این معامله سود فراوانی میکردیم و میتوانستیم کار خود را در این زمینه توسعه دهیم. برای همین شما اولین استفاده کننده از این تجهیزات هستید و سودان هم سفارش خرید داده است.»
حالا مستندات زیادی در اختیار داشتم تا بتوانم جلوی این فساد مالی آشکار را بگیریم. فساد مالی که میرفت چند میلیون دلار به سازمان و مردم ایران خسارت وارد کند. باید جلوی خرید بقیه دستگاهها گرفته میشد اما کار آسانی نبود. آیا میتوانستیم؟
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید: www.journalismisnotacrime.com
مطالب مرتبط:
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما -۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما-۶
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر