close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

نمایشگاه کتاب تهران؛ مصلای کتابخوانی و شکم‌چرانی

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
بلاگ تهران
خواندن در ۶ دقیقه
نمایشگاه کتاب تهران؛ مصلای کتابخوانی و شکم‌چرانی

می‌خواهم با نمایشگاه کتاب آشتی کنم. قصد ده روز کرده‌ام. دلم لک زده برای بی‌دغدغه در نمایشگاه چرخیدن. درست مثل همان سال‌هایی که بیشتر از آدم‌ها، کتاب‌ها مهم بودند و جلد به جلد، غرفه به غرفه دلبری می‌کردند. دلم می‌خواهد لذت هیاهوی کتاب‌خرها و کتاب‌خوان‌ها را ببرم. وقتی کشمکش می‌کنیم سر ورق زدن کتاب‌هایی که می‌خواهیم، در ازدحام پیشخوان غرفه‌ها. با این حس و واگویه پا گذاشتم توی مصلا. نمایشگاه انگار کمی سر و سامان گرفته بود. با دردسر کمتری مسیریابی می‌کردم از در شمالی تا شبستانِ ناشران عمومی. صدای موسیقی ِ بلند می‌آمد از دور و نزدیک. این حالِ جشن‌طور نمایشگاه جگر آدم را حال می‌آورد. فستیوالی می‌شود برای خودش. صدای زنانه، صدای مردانه، پشت سر هم با هیجان مشغول تبلیغ این ناشر و ‌آن ناشرند. کنکوری‌ها! دانش‌آموزها! همه خطاب می‌شوند. ناشرها نوبت به نوبت آگهی پخش می‌کنند. ایستگاه‌های شبکه‌های رادیویی مستقر در نمایشگاه کتاب با مجری‌های هیجان‌زده، آیتم‌های کوتاه زنده پخش می‌کنند و لابه‌لای همه‌ي این‌ها، دست‌فروش‌های غرفه‌های خوراکی دعوتت می‌کنند به قوت غالب نمایشگاه‌بروها: سیب‌زمینی سرخ‌کرده و ساندویچ.

رستوران ایتالیایی‌های مقیم تهران

این‌ها همه پیچ اول بود. پیچ دوم کم‌کم چیزهای تازه می‌دیدم. دونِر کبابی‌ها، انواع و اقسام برندهای بستنی. رستوران لوکس. غذاخوریِ پلوچلودار. تصورش را که کردم ابروهایم پرید بالا. چند نفر با کیسه‌های خرید پر از کتاب و لیست کتاب‌های ناشرها می‌نشینند پشت میزهایی که واقعاً شیشه‌ای هستند. بعد قزل‌آلا سفارش می‌دهند و سبزی پلو. یا شاید هم بختیاری با چلوی اضافه. انواع و اقسام غذاها را می‌شد دید. می‌ترسیدم بیشتر بگردم و یکهو پاستافروشی مقیم نمایشگاه کتاب را هم پیدا کنم. این هم اما قصه‌ی تازه‌ای نیست: تعجب ما جماعتِ کتاب‌خوان از تنوع خوراکی‌های توی نمایشگاه. و یک گیرِ همیشگی که نمی‌توانی کتاب را، کتاب واقعی را بگذاری کنارِ این همه تنوع شکمی، و نمی‌توانی فکر کنی به آن‌هایی که آمده‌اند کتاب درسی بگیرند، و تفریح کنند و بروند و به قول خودشان «فازشون یه چیز دیگه‌اس». ما به این بخش‌های نمایشگاه که می‌رسیم همیشه تعجب می‌کنیم. نچ‌نچ می‌کنیم و رد می‌شویم و حرص می‌خوریم از شلوغی نفس‌گیر این بازار شکم‌چرانی. من هم تعجبم را کردم و رد شدم!

پسر با تی‌شرت سفید پرید جلوی پایم و بروشور بنفش را گرفت جلوی رویم و با خنده گفت: «فقط بیست تومنه. دو تا سیم‌کارت با –نمی‌دونم چند-هزار دقیقه مکالمه‌ی رایگان. رایتل می‌خری؟» بروشور بنفش را گرفتم و دور شدم، نزدیک به بیست پسر دیگر با تی‌شرت سفید چند قدم آن‌طرف‌تر بودند و با دیدن‌شان فهمیدم وارد مرحله‌ی اپراتورهای تلفن همراه شده‌ام. همراه اول، ایرانسل، رایتل، کمی آن‌ورتر هوآوی با آن رنگ قرمز جیغش. نرم‌افزارفروش‌ها و بیمه و همه‌ی چیزهایی که به هر آدمیزادی مربوط می‌شود. چه نمایشگاه کتاب آمده باشد، چه نمایشگاه لباس‌های بهاره. از میان این‌ها هم رد شدم. با چاشنی گاری‌چی‌هایی که لابد روحشان هم خبر نداشت از روز کارگر و لابه‌لای هیاهوی سیم‌کارت‌ها کتاب‌ها و جعبه‌ها را جابه‌جا می‌کردند و با فریادهای منقطع پیاده‌ها را کنار می‌زدند و پیش می‌رفتند.

روز اول نمایشگاه یک صحنه‌هایی همیشه تکرار می‌شود. غرفه‌هایی که دیر رسیده‌اند، نمایشگاه شروع شده و آن‌ها تازه داربست آورده‌اند و یک نفر را گذاشته‌اند بالای سر داربست‌ها هم برای غرفه هم دیزاین پیشنهاد کند. توی سالن‌ها هم وضع همین‌طور است. جا به جا غرفه‌هایی را می‌بینی که خالی‌اند و یا تازه رنگِ دکورشان را شروع کرده‌اند به مالیدن و بوی تینر راه انداخته‌اند دور خودشان. روز دوم اما سروسامان بیشتری دارند.

کمپین فیروزه‌ای و مچ دست‌ها

جمعیت کوچکی زیر تابلوی فیروزه‌ای بنفش جمع شده بودند. روی تابلو نوشته بود «با بستن روبان به کمپین نه به دانلود غیرقانونی کتاب بپیوندید» جلوتر که رفتم میز ساده‌ای را دیدم با چند روبان فیروزه‌ای که رویش نوشته بود «فیدیبو، کمپین نه به دانلود غیرقانونی کتاب» روبان را اگر می‌بستی به دستت و همراه با کمپین «نه» می‌گفتی، هدیه می‌گرفتی.

تا مسیر شبستان اصلی، پای ثابت نمایشگاه‌های کتاب را هم دیدم. ایستگاه‌های سؤال‌های شرعی و رفع شبهات. با صندلی‌های خالی و آخوندهایی که رفت و آمد مردم را نگاه می‌کنند. کم‌کم رسیدم به محوطه‌ی وسیعی که پشت‌بام حیاط ِ شبستان است. به همین پیچیدگی! دخترک‌های مدرسه‌ای با لباس‌های فرم و مقنعه‌های عقب کشیده، با کیسه‌های توی دستشان که پوسترهای لوله‌شده از گوشه و کنارشان بیرون زده، ژست می‌گرفتند جلوی دوربین و موبایل و با صدای بلند از «فیس‌بوکی» بودن عکس‌های‌شان حرف می‌زدند. از کنار این‌ها هم رد شدم. پله‌های طولانی منتهی به حیاط شبستان اصلی را گرفتم و سرازیر شدم.

ما کتاب‌خوان‌هایِ نمایشگاه‌برو با آن حساسیت‌مان سر خوراکی‌های جانبی نمایشگاه، با پدیده‌ی جدیدی روبه‌رو شده‌ایم: تونل طویل غرفه‌های کالای دیجیتال. از برندهای مربوط به کتاب‌خوان‌ها و تبلت‌ها گرفته، تا نرم‌افزارها و اپلیکیشن‌ها و سی‌دی‌ها و برنامه‌های کامپیوتری. از یک فستیوال جمع و جور دیجیتال رد می‌شوم و یادم می‌افتد به خبر اپلیکیشن نمایشگاه کتاب. تونل دیجیتال منتهی می‌شود به شبستان اصلی. زیر سقف بلندی که از دلش اخبار مهم نمایشگاه بلند می‌شود...

شبستانِ ناشران عمومی

یک‌سال در میان جهت حروف الفبای‌شان عوض می‌شود. یک‌سال از درهای اصلی که وارد می‌شوی غرفه‌ها با آ شروع می‌شوند، سال بعد از ته حروف الفبا چیده شده‌اند. ناشران خاص و ناشران بزرگ و ناشران پارتی‌دار و ناشران دولتی و ناشران کلفت و ناشران شیرین هم که هرسال جای مخصوص خودشان را دارند. با دکورهای آنچنانی و فضاهای آنچنانی.

روز اول مثل همیشه‌ کاسبی کساد بوده. و روز دوم که خورده به آخر هفته و فراغت مردم، غرفه‌ها شلوغ شده و لبریز. شلوغی نمایشگاه یک ور دردناکِ دهن‌کج‌ هم داشت: انبوه ون‌های گشت ارشاد و پلیس امنیت اخلاقی که انگار لشکرکشی کرده باشند، صف کشیده بودند دور نمایشگاه و در شمالی ِ کنار اتوبان. هرکه پوسترهای دورتا دور شهر را نمی‌دید و خبر نمی‌شد که موسم نمایشگاه کتاب رسیده، با آن وضع امنیتی امکان نداشت فکر کند پشت آن دیوار ارشادی، ورودی‌های شمالی نمایشگاه کتاب تهران است.

ناشران عمومی امسال به ترتیب از اول الفبا نشسته بودند توی شبستان. روز اول و دوم،‌ روز بگیر و ببندها و خط و نشان‌هاست. به طور علنی لیست «نبایدها» منتشر می‌شود و می‌گوید چه کارهایی تخلف محسوب می‌شود: عرضه کتاب بدون شناسنامه، کتب غیرمرتبط با سالن، کتاب‌های منتشر شده قبل از سال ۱۳۸۷ به غیر از کتاب‌های مرجع و فاخر، عدم تحویل گرفتن غرفه (که در نمایشگاه بیست‌وهفتم شش مورد وجود داشته است)، واگذاری غرفه به غیر، ارائه اطلاعات نادرست، فروش کالا غیر از کتاب (به جز سی‌دی کتاب)، معاوضه بن کتاب با وجه نقد، نپذیرفتن بن کاغذی یا الکترونیکی، اجرای برنامه‌های جنبی بدون هماهنگی با مسئولان نمایشگاه، تبلیغ خارج از ضابطه، در نظر نگرفتن تخفیف ۱۰ درصدی برای فروش کتاب‌ها، مخدوش بودن قیمت پشت کتاب‌ها، به هم زدن نظم عمومی، فقدان کپسول آتش‌نشانی در غرفه‌ها، ایجاد مزاحمت‌های صوتی، عدم رعایت شئونات اسلامی برای غرفه‌داران.

فکر می‌کنم به ناشران متخلف تمام سال‌های پیش. و باز هم انگار قرار است خبر یک‌سری را بخوانی با تیتر «از نمایشگاه جمع شدند» - امسال چه پیش می‌آید؟ روزهای اولِ کشتن گربه‌های دم حجله و آیین ِ متخلف‌یابی که تمام بشود... می‌توانم آشتی کنم با نمایشگاه؟ قصد ده روز کرده‌ام، دو روزش گذشت... 

ثبت نظر

بلاگ

آلبوم فردا

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
بلاگ میهمان
خواندن در ۴ دقیقه
آلبوم فردا