close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هفتاد و نهم )

۹ آذر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هفتاد و نهم )
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هفتاد و نهم )


سه‌شنبه 29/4/89

   هر چه شرايط زندان برای حبس کشیدن مناسب است اما برنامه‌ريزي جديدی که کرده ام، امكان نوشتن در فضاي آزاد و هواخوري كارخانجات را از من گرفته است.  با مدارا و مداوايي كه صورت گرفت، درد كمرم تخفيف يافته و فرصت نرمش و ورزش بيشتري پديد آمده است كه جاي خواندن كتاب و نوشتن مطلب را تنگ كرده و تا اين مرحله  مرا از حسینیه به هواخوري كارخانجات بيرون پرتاب کرده است.

   در وضعيت كنوني، پيش از  وقت آمار صبحگاهی و باز شدن در هواخوري مدتي زمان برای مطالعه کردن وجود دارد. از زمانی که تفسير الميزان را پس دادم، مطالعات مذهبي ام در عمل متوقف شده است و جايش را مطالعات تاريخي و  خواندن کتاب های رمان و شعر گرفته است.

   با باز شدن در هواخواری راس ساعت هشت صبح، وقت پیاده روی  و نرمش روزانه ام  تا ساعت نه رسيد. بعد هم يك ساعتي وقت برای صبحانه خوردن صرف شد و شنیدن اخبار و تلفن زدن به این و آن. بعد هم يك ساعت وقت تنيس روي ميز، داخل محوطه ی حسينيه تا ساعت 11 صبح.

    از امروز  با اصانلو قرار بازی بدمينتون در فضای باز، زیر درختان کاج  انتهای هواخوری را گذاشتيم تا ساعت 12 ظهر. به احتمال زیاد از روزهاي آينده جمع ديگري نیز به ما خواهند پيوست. تا ساعت 12:30 كه زنگ نهار و نماز را مي‌زنند و بعد خروج افراد از محوطه، تنها نيم ساعتي وقت باقي مي‌ماند كه ديگر فرصت نوشتن نيست. اگر وقتي هم باشد،  مي‌ماند براي خواندن چند صفحه كتاب. در اين شرايط كار نوشتن مانند امروز منتقل مي‌شود به بعد از نهار كه ان هم در عمل نشد و انتقال یافت به عصر و بعد از خوردن شام. در اين وضعيت بايد از خواب ظهر بزنم و حتي در شرايط نبودن مجوز و دستور هواخوری بعدازظهرها، با دور زدن قانون خودم را به محوطه ی با صفای کارخانجات برسانم براي خواندن كتاب. كاري كه امروز نتوانستم انجام دهم و مي‌ماند تصميم و اراده‌اي براي روزهای بعد كه تنها خدا می داند چه میزان امکان تحقق آن وجود خواهد داشت و به چه ميزان این برنامه عملي خواهد شد.

   موج اول اخبار دادگاه هنوز تمام نشده، موج دوم آن به صورت گسترده‌تر در داخل کشور شكل گرفته است، علت اصلی آن هم وجود سانسور خبري شديد در روزنامه‌هاي داخلي و راديو و تلويزيون حکومتی است، در كنار پارازيت انداختن روی شبکه های تلويزيون‌ی برون مرزي فارسي و همچنین فيلتر  کردن سايت‌هاي خبري. پيامد اين امر و نتیجه ی این اقدام مي‌شود گسترش شایعه و انتقال خبر بین مردم به صورت شفاهي و گشتن آن از اين زبان به آن زبان به صورت فردي يا به صورت گسترده تر در محافل و مجامع جمعي، همراه با یک کلاغ و چهل کلاغ.

   امروز روز تجمع و به اصطلاح جلسه ی قران خانواده های زندانيان سياسي بود. عصر كه با رويا تماس گرفتم، در میان آن هابود. با شوق و ذوق فراوان مي‌گفت كه نمي‌داني خبر دادگاه و دفاعيه ات چه ولوله‌اي ايجاد كرده و چه انرژي و اميدي میان اصلاح طلبان و طرفداران جنبش سبز ایجاد کرده است!

    از او خواستم كه گوشي تلفن را به مهديه بدهد تا به همسر زیدآبادی بگويم كه ديروز عصر در مراسم جشن تولدش، احمد چه سنگ تمامی در حسينيه و مراسم جشن زندانيان سياسي گذاشته است و در نهایت اين كه در زندان چقدر به ما بد مي‌گذرد! اما رويا به جاي مهديه گوشي را به فرد ديگري داد با عجله  و تنها گفت: "بگير، بگير". آن سوي خط خانم رهنورد بود. با شوق و ذوق صحبت مي‌كرد و تشكر بابت دادگاه و دفاعيه. معتقد بود كه اين حركت و اين مطلب در تاريخ ثبت خواهد شد و باقي خواهد ماند. جا و فرصت براي صحبت بيشتر با او نبود، جز بیان تشكر متقابل بابت مقاومت و پایداری آن ها و سلام رساندن به ميرحسين موسوي.

   بانو رهنورد در جلسه، در پاسخ انتقاد زندانيان سیاسی و مطبوعاتی و  افراد جوانتر و ناشناخته‌تر كه انتظار تماس و ملاقات از آن ها را داشته‌اند، توضيح داده بود كه فرصت و شرايط نامناسب است! به گفته ی او " عده‌اي از خانواده های زندانیان سیاسی در تماس نيستند؛ عده‌اي خودشان ملاحظاتی دارند و مي‌گويند به ديدار ما نياييد چون وضع پسر يا دخترمان بدتر مي‌شود؛ در مورد عده‌اي هم خودمان ملاحظه مي‌كنيم! حتی در این  شرايط نیز وضعیت سخت است و حكومت هم حسابي فضا را بر ما تنگ گرفته است". او به دست آسيب ديده و باند پیچی شده ی خود در اثر حملات اقتدارگرایان اشاره كرده بود و صدماتي كه بستگان و نزديكانشان ديده‌اند و  اعمال حصر خانگي شدید علیه میرحسین موسوي.

  در این شرایط او تنها می تواند به محل کار خود برود و گاهی هم در جلسه ی قران خانواده های زندانیان سیاسی شرکت کند. به جز این در عمل امکان فعالیت دیگری برایش وجود ندارد، چون "محدوديت و ممنوعیت حاكم است و تعقیب و مراقبت شديد".

     ما جشن تولد مهديه را در زندان به این شرط گرفته بوديم كه  دامنه ی انتشار خبر آن محدود باشد و به جز مهدیه به ديگری نرسد، تا توقع اقدام مشابه ايجاد نگردد. جالب این که این  خود من بودم که پيش از همه این ممنوعيت را شكستم. تا آن زمان جمع زنان و دختران حاضر در جلسه از اين موضوع بي‌خبر بودند. با گفتن من پاي تلفن، آن ها شروع به تبريك گفتن به مهدیه كردند. او كه گوشی را به دست گرفت، ضمن تبريك، به شوخي گفتم: "باید خیلی هواي احمد را داشته باشی، چون او خيلي به تو مي‌رسد و بیش از اندازه بهت علاقه دارد!" مهدیه هم خیلی جدي جواب داد كه "احمد در زندان روحش خيلي لطيف شده است"، نكته‌اي كه بعد از انتقال موضوع به دوستان، دست مايه ی سر به سر گذاشتن زیدآبادی شد.

    او حرفش کاملا درست بود و تنها گوشه ای از حقیقت را بیان می کرد. زندان روح انسان را خيلي لطيف مي‌كند و كوچك‌ترين مساله و خاطره‌اي بغض را در گلوي انسان مي‌شكند و نم اشك را از مژگان سرازير مي‌كند. عصر كه شد، با ديدن گوشه‌اي از سريال "فاصله‌ها"، "او" آمد و ديگر نرفت. ماند و ماند و هر چه زمان گذشت حضورش سنگين‌تر شد تا جايي كه وقتي خاموشي را زدند تازه من كتاب "زيباي جاودانه"، گزیده ی اشعار" فريدون مشيري" را برداشتم و به خلوت آشپزخانه كه چراغش تا صبح روشن است، پناه بردم. دقايقي بعد منصورهم آمد. بین ما حرف شعر پيش آمد و بحث عشق. او از دوران جواني گفت و ... سفره‌ ی دل بي‌آنكه بخواهیم گشوده شد؛ آن گونه كه به قول منصور بعد از زدن پيكي، با خوردن مي، پس از مستي روي مي‌دهد. افراد ناخواسته سفره ی دل به روی یکدیگر مي‌گشايند و حرف‌هايي مي‌زنند كه در بامداد بعد و پس از خماری از گفته و کرده ی خويش پشيمان مي‌شوند!

   من و منصور تا صبح گفتيم و گفتيم، جواني و عشق ما را به سلول‌هاي زندان و دوران مبارزات مسلحانه برد و ممنوع بردن دوست داشتن و عشق ورزيدن، و از آن بدتر لب بستن و از هم گريختن تا عشق و عاطفه جاي سياست و مبارزه را نگيرد؛ يكي دستگير نشود و ديگري به دردسر افتد و تشكيلات سیاسی و چریکی بازنده!

  در تلقن از رويا در مورد نامه‌ی رفيعي پرسيدم و بازتاب آن در جامعه و میان خانواده های زندانیان سیاسی. از پاسخی که داد شگفت زده شدم: "در خبرها آمده بود، اما در جلسه عده‌اي بر اين باور بودند كه اين هم كار توست و شر سازي‌هايت! آن ها معتقد بودند که اگر او پيش تو نبود شاید دست به چنين كاري نمي‌زد". البته اينها تنها حدس و گمان های عده ای خاص بود و دور از واقعيت‌هاي موجود. رضا به طور مستقل به اين نتيجه رسيده بود و اقدام به نوشتن و انتشار وسيع داخلي و خارجي نامه اش کرده بود. هر چند كه نمي‌توان فضاي موجود در محيط حسينیه را نادیده گرفت و اقدام ديگران روی رفتار و كردار و برنامه‌هاي بقیه کم اثر.

   شب پيش از رفتن به آشپزخانه فرصتي شد تا سراغ  چند غزل حافظ، ارسالي توسط مهتاب بروم و  به شرح و تفسیر آن ها بپردازم تا در ملاقات آينده برایش بفرستم. کار يكي از سه شعرها امشب تمام شد و دو مورد دیگر ماند براي روزها و شب های بعد.

   امروز صبح با گرامي در مورد ملاقات‌هاي آینده صحبت كردم، زمان ملاقات ماه رمضان و ضرورت جلو انداختن ساعت آن. در مجموع اعلام موافقت كرد. اگر اين گونه شود خانواده‌ها مي‌توانند زودتر، در هوایي خنك‌تر بيايند و پيش از اذان ظهر به تهران برگردند، تا روزه‌اشان باطل نشود.

   از رئیس بند در مورد مجوز خريد وسايل هم سوال كردم. او برای این که پاسخ پرسش هایم را بدهد، اصرار کرد تا در دفترش مستقر شوم و بر روی صندلی کناری اش بنشینم! معمولا اين گونه است، جواب انسان را نمي‌دهد و كاري مي‌كند كه در عمل شاهد روند انجام امور در دفترش باشم. امروز هم وقتي اشاره كردم كه پاسخ این موارد را بده و نامه ی مجوزها را، به صندلی کنار خود اشاره کرد و  گفت: "بنشين و ببین! گوش كن اينها- زندانیان عادی- چه مي‌گويند، چه مي‌خواهند و چه مشكلاتي دارند". هنوز نمي‌توانم تشخيص دهم كه اين كار را از روي سادگي و خودمانی بودن مي‌كند يا نوعي زرنگی و آينده‌نگري!

   به هر حال گويا طلسم خريد وسايل شكسته شده است! اما نمي‌دانم اين بار شكستن آن باز به نقل و انتقال ارتباط دارد يا نه. غروب در جلسه ی خانواده زندانيان باز بحث ما بوده است و انتقال به بند 350، به نقل از سهراب سليمانی رئيس كل زندان‌ها. درشرایط ناراحتي و نگراني خانواده‌هاي زندانيان اوین، به دليل شرايط بسيار بد بهداشتي و مراقبتي، عده‌اي از خانواده‌ها مرددند كه در اين مورد كاري انجام دهند يا بيانيه‌اي تهيه نمايند.

   حال كه بحث انتقال ما است و هر لحظه موضوع جدي‌تر مي‌شود- داوود هم امروز خبري رسمي‌تر در اين خصوص آورد، خالي كردن طبقه دوم بند 350 براي اسکان ما- باز موافقت نامه خريدها رسيده است. آيا براي چهارمين بار يك ماجرا اتفاق خواهد افتاد؛ انتقال به مکانی دیگر در زمان در دست داشتن مجوز خرید کالاهای اساسی؟

    سرمنشا اين حوادث ناخواسته و مسائل نادانسته چيست؟ شايد هم اين بار من يك قدم جلوتر باشم. وسايل را بخرم، بعد حكم‌هاي انتقال برسد؟ امروز... نسخه‌ام را که تهیه کرده بود به من داد. با دفتري، افسر نگهبان به آنجا رفته بودم. او كاري هم در جايي ديگر داشت، ما را تنها گذاشت و رفت تا پس از بازگشت مرا نیز به بند بازگرداند. چه فرصتی بهتر از اين براي گفت‌وگو؟! من از وضعیت آينده‌ام گفتم و احتمال صدور حكم سنگين و مددكار از زندگي‌اش. داشتن ديسك كمر و دردي مشابه و تاكيدي كه مادرش براي تهيه فوري دارو و رساندنش به من در روز بعد داشته است. بعد من از ماجرای زندگي او پرسيدم. دانستم که فرزند شهید است و...

 چه کسی، چه زمانی به بیان و تحلیل اين بعد از جنگ خواهد خواهد پرداخت و  پیامدها و ضايعات آن؟ آيا اين سوژه‌اي است كه كسي به آن توجه ‌كند یا جرات نزديك شدن و طرح آن را داشته باشد. اين كاري است ميداني، و نيازمند صرف وقت زیاد و هزينه ی فراوان، با نتيجه‌اي مبهم و امكان انتشار نامشخص‌تر!

عصر روز چهارشنبه 30/4/89  ساعت 16:30 حسينيه سالن8 بند3 كارگري كرج

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

دکتر سیامند انوری:اسیدپاشان به شادی مردم حمله می کنند،اما مردم با این...

۹ آذر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۴ دقیقه
دکتر سیامند انوری:اسیدپاشان به شادی مردم حمله می کنند،اما مردم با این اقدامات از پا در نمی آیند