close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
فرهنگ

گلشیفته فراهانی و جیم جارموش: پیروزی در ماندن است

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
محمد عبدی
خواندن در ۴ دقیقه
گلشیفته فراهانی در سکانسی از فیلم پترسون
گلشیفته فراهانی در سکانسی از فیلم پترسون
گلشیفته فراهانی در سکانسی از فیلم پترسون
گلشیفته فراهانی در سکانسی از فیلم پترسون
سکانسی از فیلم پترسون
سکانسی از فیلم پترسون

جیم جارموش- چه فیلمساز محبوب مان باشد یا نباشد- یکی از مهمترین سینماگران معاصر است که این بار در فیلم تازه اش، پترسون- در بخش مسابقه جشنواره کن امسال- یکی از بهترین ساخته هایش را عرضه می کند؛ با بازی گلشیفته فراهانی در نقش بازیگر زن اصلی فیلم که به خودی خود- و فارغ از کیفیت بازی گلشیفته- می توان از آن به عنوان مهترین حضور یک بازیگر ایرانی در فیلم یکی از ستایش شده ترین فیلمسازان تاریخ سینما یاد کرد.

گلشیفته زنی است ایرانی که در کنار مردی به نام پترسون زندگی می کند؛ یک راننده اتوبوس شاعر که در عین کار روزانه اش اشعار جذابی می نویسد.  ایرانی بودن گلشیفته و بحث هایی چون تطابق یا توافق فرهنگی بحث فیلم نیست و بر ملیت او تاکید مشخصی نمی شود: تنها آوازهای قدیمی فارسی را در چند بخش فیلم می شنویم (از جمله"کیه کیه در می زنه") و در یکی از صبح هایی که آنها از خواب برمی خیزند( ما یک هفته از زندگی آنها را روز به روز شاهدیم، با تاکید بر روزهای هفته و نمایی از رختخواب آنها در صبح، زمانی که از خواب بیدار می شوند) گلشیفته- که نامش در فیلم لوراست- خوابش را درباره ایران باستان و جنگ فیل ها برای پترسون تعریف می کند و البته خیلی زود در ادامه دیالوگ وجود فیل در ایران باستان را خودشان به زیر سوال می کشند و می خندند.

فیلم درباره روزمره گی است؛ با فضایی بسیار ساده و آدم هایی ساده که درگیر روزمره گی اند: پترسون – که دست بر قضا در شهر پترسون در نیوجرسی هم زندگی می کند؛ شهر شاعران شناخته شده ای از آمریکا- هر روز صبح زود در ساعت مشخصی از خواب بیدار می شود، قبل از راه افتادن اتوبوس اش ، شعر می نویسد( همین طور در وقت ناهار)، به دیالوگ های مردم در اتوبوس گوش می دهد و هر بار به یک دوقلو برمی خورد( یکی از موتیف های فیلم که بازتابی است از "رویای آمریکایی"، در اولین دیالوگ های فیلم شنیده می شود و تا به انتها به عنوان موتیفی تکرار شونده حضور دارد: لورا به او می گوید که خواب دیده بچه های دوقلو دارند؛ رویایی شاید سرخورده که بر تمام فیلم سایه می افکند).

در عین آن که سرخوردگی و نرسیدن به آرزوها، یکی ازمایه های اصلی فیلم است- تقابل "رویای آمریکایی" با واقعیت خسته کننده زندگی روزمره که می تواند مایه سرخوردگی شود- با این حال فیلم به طرز شگفت انگیزی از سردی و ملال روزمره به ستایش زندگی می رسد. تمام اتفاق هایی که به دقت طرح ریزی شده اند و در ساختاری مینی مالیستی فیلم را جلو می برند- و البته برای تماشاگر عجول و معتاد و به هالیوود می تواند بسیارخسته کننده هم باشد- پازلی از مفهوم زندگی را شکل می دهند و رفته رفته کامل می کنند. در واقع دوربین بدون احساس جارموش، تنها نظاره گر شخصیت هایی است سرد- مردی عموماً ساکت و زنی که با وجود علاقه به خلق هنری کمی سطحی به نظر می رسد- که در قبال زندگی روزمره – در پذیرش دلمردگی و شکست یا جدال برای پیروزی- مرددند و اتفاق تلخ نزدیک به انتها که به طرز کمدی ای با یک سگ گره می خورد ( سگی که اساساً روی دیگر شخصیت های اصلی را به شکلی نمادین بازگو می کند؛ با یک دعوت آشکار به شکست و خم شدن و ایستاده نماندن- با صحنه جذابی که بالاخره می فهمیم اوست که در حرکتی استعاری هر روز صندوق نامه ها را خم می کند).

در عین حال فیلم به مانند غالب آثار متاخر جارموش درباره سینماست. در بازی و فضای فیلم نوعی فاصله گذاری دیده می شود که به شکلی به ما یادآوری می کند ما در حال تماشای یک فیلم هستیم. دوربین همیشه بافاصله می ایستد و بازی ها، به ویژه بازی گلشیفته، عامدانه بسیار اغراق آمیز است(که به رغم آگاهی به این تعمد، به گمانم گلشیفته قابلیت هایش را در فیلم قبلی، "دو دوست"،در نوع دیگری از بازی به مراتب بهتر ارائه کرده بود) و در یک صحنه هم مرز بین بازی و زندگی واقعی شکسته می شود:جایی که یک مرد سیاهپوست در میکده، سخنرایی غرایی ارائه می دهد در این باره که حالا زندگی بدون عشق اش دیگر معنایی ندارد و صاحب میکده به او می گوید:"تو باید بازیگر می شدی!" و جواب صادقانه او شگفت انگیز است:«من یه بازیگرم!»( یادآور صحنه ای در یکی از فیلم های دیگر جارموش که در آن مرد و زنی در کافه می نشینند و هیچ اتفاقی نمی افتد و یکی از آنها بالاخره می گوید:«عاشق فیلم هایی هستم که یه مرد و زن در یک کافه همین طور نشسته اند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد!»)

این رجوع به سینما با صحنه نسبتاً طولانی ای که آنها به تماشای یک فیلم می روند، کامل می شود. فیلم کلاسیکی که تماشا می کنند از جهت مضمون گیر افتادن به زندگی آنها مربوط می شود و از طرفی اتفاق دراماتیک فیلم که توسط سگ در داخل خانه رخ می دهد، با سینما رفتن آنها مربوط می شود.

اما پازل با یک صحنه زیبای غیر شعاری در ستایش زندگی خاتمه می یابد. روبرو شدن اتفاقی پترسون با یک ژاپنی اهل شعر که به شهر شعرا آمده، می تواند تلنگری برای ادامه زندگی و خلق هنری- به هر قیمتی- باشد: به قول دوست نقاشم، "پیروزی در ماندن است." 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

جامعه مدنی

داستان سانسور در ایران یک درام کمدی است

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
مسعود بهنود
خواندن در ۲۳ دقیقه
داستان سانسور در ایران یک درام کمدی است