بریتانیا در ماه آوریل سال جاری در توافق با رواندا، اعلام کرد پناهجویان مرد مجردی که از ژانویه ۲۰۲۲ با قایق از کانال «مانش» به بریتانیا میرسند، به کشور رواندا منتقل خواهند شد. این طرح هنوز اجرایی نشده اما ساختار زندگی پناهجویی و وضعیت امنیت روانی آنها را تغییر داده است. برای همین در سفر به شهرهای «کاله» و «دانکرک»، یعنی دو شهر اصلی در مرز شمال فرانسه که نقطه حرکت پناهجویان به بریتانیا است، شرایط زندگی و روانی آنها را روایت میکنیم؛ مردان مجردی که یک جمله در صحبتهای هرکدام، فارغ از ملیت آنها، بدون آن که زبان یکدیگر را بشناسند، یکسان است: «ما مردان مجرد هم انسان هستیم، ما را هم ببینید.»
***
تا دو سال پیش اگر به دنیای پناهجویی «کاله» سفر میکردید، پناهجویان صبح تا غروب، پراکنده یا در گروههای چند نفری در حال حرکت بودند و در داخل جنگل ساکن میشدند. نیروهای امدادی نهادهای مختلف هم دو یا سه بار در روز در محلهای مشخص به آنها غذا، پوشاک، موتور برق برای شارژ تلفن و نوشیدنی میرساندند. حالا اما در پی تشدید شرایط کنترل مرزی از سوی فرانسه و بریتانیا و حتی پس از دو هفته از توافق بریتانیا و رواندا، تغییرات بسیاری اتفاق افتاده است.
از لحظه ورود به شهر کاله تا انتهای خط مرزی، تا چشم کار میکند فنس و حصار دیده میشود؛ دور تا دور خط مرزی، ورودی گیتهای کامیون، پیرامون ریلهای قطار و حتی گرداگرد جنگلی که تا چند سال پیش محل زندگی و تجمع پناهجویان بود. در اطراف فنسها و حصارهای جدید هم هر چند متر، دوربینهای ۳۶۰ درجهای خودنمایی میکنند.
از سال ۲۰۱۵، در پی موج ورود پناهجویان به اتحادیه اروپا تا ماه جون سال ۲۰۲۰، بریتانیا ۱۱۴ میلیون پوند به فرانسه پرداخت تا مقابل ورود غیرقانونی پناهجویان را بگیرد. بین سالهای ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲، بیش از ۵۲ میلیون پوند دیگر توسط بریتانیا پرداخت شد تا پلیس مرزی فرانسه تقویت شود.
در کنار افزوده شدن بر شمار پلیس در مرز فرانسه، تعداد بیشتر دوربینهای کنترلی در مرز و همینطور حصارکشیهای بیشتر از جمله هزینههایی هستند که فرانسه در کنترل ورود غیرقانونی پناهجویان تخصیص داده است. هر از گاهی هم خبری منتشر میشود از بازداشت باندهای قاچاق انسان که در بسیاری موارد صرفا پناهجویانی دستگیر میشوند که برای تامین هزینه سفر به بریتانیا، با قاچاقچیان همکاری میکنند؛ همانهایی که به زبان پناهجویی به آنها «خدنگ» یا «کمکی» گفته میشود.
از خبرهایی که منتشر نمیشوند، افزایش بازداشت پناهجویان در مرز شمال فرانسه است که گاهی با خوشحالی از آن یاد میکنند. انگار اتفاق مهمی نیفتاده است بلکه برگه حقوقی ترک خاک باعث میشود در پرسهزنیهای بعدی اگر پلیس جلوی آنها را بگیرد، برای یک هفته برگه قانونی دارند؛ بازداشت نمیشوند و فرصت دارند شانس خود را برای رسیدن به بریتانیا امتحان کنند.
«پلیس فرانسه کاری ندارد. جلویت را میگیرد، بازداشتت میکند و تو را به بازداشتگاه میبرد و بعد از چند ساعت اگر اثر انگشت کشورهای دیگر را نداشته باشی، برگه ترکخاک میدهد و میتوانی همینجا برگردی.»
این جملات را پناهجوی افغانستانی میگوید که تازه چهار روز پیش به کاله رسیده است. برگه ترک خاک را نشانم میدهد که یک هفته به او فرصت داده شده است خاک فرانسه را ترک کند؛ آنهم بعد از سفر طولانی که داشته است: «دو روز بعد از سقوط افغانستان، قاچاقی به ایران رفتم و بعد ادامه دادم و بعد از بلغارستان و مجارستان، همینطور جلو آمدم تا به اینجا رسیدم. حالا هم میخواهم به بریتانیا بروم. آنجا خانواده دارم. امکان ندارد من را به رواندا برسانند. خانوادهام گفتهاند خودت را برسان اینجا، بقیه را با وکیل جلو میبریم. فقط هوا سرد است و باید سرپناهی پیدا کنیم.»
اما یکی دیگر از پناهجویان افغانستانی که زاده ایران است، روایت دیگری از بازداشت توسط پلیس فرانسه دارد. او در یونان، کرواسی و اسلوونی اثر انگشت داده است؛ یعنی درخواست پناهجویی او پس از بازداشت توسط پلیسهای مرزی ثبت شده است. زمانیکه همراه چند پناهجوی دیگر در نقطه حرکت منتظر کمکی قاچاقبر بود، پلیس فرانسه آنها را بازداشت کرد: «ما را که بازداشت کردند، به بازداشتگاهی بردند که دو طرفش فنس و میله بود و دو طرفش دیوار. یک هفته آنجا نگه داشتند. دادگاه تشکیل دادند و گفتند باید به یونان برگردانده شوم. شوکه شدم. گفتم من آنجا شکنجه شدهام. سه ماه در زندان جزیره بودم و آسیب جسمی و روانی دیدهام. برای همین به کمک وکیل، از بازگردانده شدن به آن جهنم نجات پیدا کردم.»
وقتی از او درباره توافق بریتانیا و رواندا پرسیدم، خندهای کرد و گفت: «برادرم گفته است که برایم وکیل میگیرد. مادرم هم شش ماه پیش رسید بریتانیا و مدارکش را گرفت. اما اگر بریتانیا نشد، یک جای دیگر. راه قاچاق هیچوقت بسته نمیشود. قاچاقچی همیشه یک قدم از قوانین جلوتر است.»
چند پناهجوی اریترهای در گوشهای از خیابان که محل قدیمی ورود به جنگل است و حالا حصارکشی شده، جلوی توالت و حمامهای صحرایی چادر زدهاند. یکی از آنها پسری ۱۷ ساله، با موهایی بلند است که به سبک آفریقایی بافته شدهاند. او یک هفته میشود به کاله رسیده و هنوز قدم به دریا و قایقهای کوچک برای عبور از کانال مانش نگذاشته است: «من زیر سن هستم. من را به رواندا نمیفرستند. بالاخره باید به لندن برسم. همه رفتهاند و ما هم میرویم. اما اگر کسی را هم به رواندا بفرستند، باز برمیگردیم.»
در حالیکه میخندد، سیگاری آتش میزند و ادامه میدهد: «فقط میخواهند ما را بترسانند. [اشاره به توافق بریتانیا و رواندا] من دیگر از هیچچیز نمیترسم. تمام این مسیر را تنهایی آمدهام. باز هم ادامه میدهم.»
ساعت نزدیک به دو بعدازظهر است. پیرمردی تنها که لباسی آلوده به تن دارد، همان خیابان را مدام بالا و پایین میرود. میگوید کُرد است و به زبان فارسی مدام ساعت را میپرسد. منتظر رسیدن نیروهای مردمی است برای پخش غذا. اما تعداد پناهجویان نسبت به سالهای پیش کمتر است. بیشتر آنها به کمپها منتقل شدهاند، در بازداشت پلیس هستند و از ادامه سفر منصرف شدهاند یا به نقطه دیگری که جنگل است، رفتهاند.
پناهجوی ایرانی که او هم سه هفته پیش به کاله رسیده است، سرتاسر خیابان را نشان میهد که آثار زندگی خیابانی در آن موج میزند: «ایرانیها معمولا اینجا چادر میزنند اما بیشترشان الان به کمپها یا به کشورهایی رفتهاند که اثر انگشت دارند. بعضیها هم به دانکرک رفتهاند. این هفته هوا خراب است، نباید قدم به دریا گذاشت.»

ماشین پلیس سر خیابان ایستاده است. باد سردی میوزد. انگار که طوفان در راه باشد. مرد کُرد همچنان راه میرود و به هیچ سوالی پاسخ نمیدهد. به این میماند که در جهانی دیگر سیر میکند و کسی هم داستانش را نمیشناسد. مردها به درون چادرهای خود میروند و من همراه با پناهجوی ایرانی، راهی محل جدید جنگل میشویم.
جنگل نام منطقهای است که تا سال ۲۰۱۶ زندگی پناهجویی را در کاله تعریف میکرد؛ مکانی که پر از چادر، کانکس و ساختمانهای نیمهکاره بود و به روایت پناهجویان قدیمی، شهری شده بود برای خودش. مغازه داشت و مردم محلی هم به آن سر میزدند. اما در پی تشدید ورود پناهجویان به اروپا و راهی شدن آنها به بریتانیا، به دستور «نیکولا سارکوزی»، رییسجمهوری سابق فرانسه، تمام آن کمپ تخریب شد و پناهجویان آوارهتر از پیش شدند. بعد از آن، پناهجویان در محلی سراسر درخت، چادر و زبالههای رها شده جمع شده بودند. آنجا هم جنگل نام گرفته بود؛ همین جایی که حالا گرداگردش حصار کشیده شده است.

در پی حصارکشی جنگل پیشین، جایی دیگر جنگل نامیده میشود که از محل قبلی نزدیک به ۱۰ دقیقه با ماشین فاصله دارد؛ در انتهای کوچهای که خانههای مسکونی در آن قرار دارند. چند قدم مانده به ورودی آنچه جنگل خوانده میشود، درختی با زرورق زرد جلب توجه میکند؛ مثل بیپناهی پناهجویانی که دریا مسیرشان را به سمت رهایی ترسیم کرده است.

کوچه که تمام میشود، تعدادی درخت نشان از جنگل دارند. چند مانع در ورودی به همراه تابلوی «ورود ممنوع» به چشم میخورد. اما دود و بوی آتش میگوید انسان در آن منطقه زندگی میکند. بعد از پشتسر گذاشتن تابلوی ورود ممنوع، سمت چپ کارگرانی مشغول به کار هستند و زمین از درخت خالی شده است. سمت چپ اما چادر و زباله به چشم میخورد. هرچه جلوتر میرویم، تعداد چادرها و بوی دود بیشتر میشود. بتنهای چیده شده انگار زندگی پناهجویی را با آنچه در شهر جاری است، جدا میسازند.

بیشتر پناهجویان ساکن آن آفریقایی و عرب هستند. چادرها کنار هم در لابهلای درختان قرار دارند. اغلب ساکنانی که با چشمانی پرسشگر و بیاعتماد به تازهواردان خیره شدهاند، در سکوت دیگری را دنبال میکنند.
پسری تنها روی صندلی چرخدار شکسته نشسته است. آتشی برپا ساخته و خودش را گرم میکند. اهل سوریه است. هنوز در چشمانش زندگی جریان دارد، با آن که میگوید برادر و خواهرش را در جنگ سوریه از دست داده است. پیراهنش را بالا میزند و جای گلوله را نشان میدهد که اثر جنگ بر تن خود او است. سه هفته میشود که به کاله رسیده است: «پنج سال در ترکیه گیر کردم. بعدش یونان و بعد هم زمینی از صربستان و بوسنی، کرواسی و اسلوونی و بالاخره رسیدم اینجا. خودم آمدم. همه مسیر را تنهایی آمدم. هیچ پولی برایم نمانده است. تنها پناهجوی اهل سوریه هستم اینجا. پلیس یک روز درمیان میآید و چادرها را خراب میکند و وسایلمان را میشکند. همه وسایل و چادرم را دیروز برد. نیروهای امدادی دوباره چادر میدهند. منتظرم تا بالاخره به بریتانیا برسم. آنجا هم من را به رواندا برگردانند، باز هم ادامه میدهم. از جنگ تا حالا آوارهام. هیچ انسانیتی وجود ندارد. حکومتها آشغال هستند. اروپا هم فقط حرف حقوق بشر میزند. کدام حقوق بشر؟ اینجا را نگاه کن فقط!»
دور میشود، عکسی میگیرد، نزدیک میشود و شکلاتی تعارف میکند: «نگهش دار. وقتی به بریتانیا رسیدم، بهت خبر میدهم و عکس این شکلات یا حداقل عکس پوستهاش را برایم بفرست.»

مرد اریترهای از راه میرسد. در قوطی حلبی آب ریخته است و روی آتش میگذارد. میخواهد ما را به چای میهمان کند. دستانش را گرم میکند و تعارف میکند که بنشینم: «ما میدانیم رواندا یعنی چه. بریتانیا ایرانیها، عربها و افغانستانیها را برنمیگرداند، فقط ما را برمیگرداند. ولی هنوز که کسی را برنگرداندهاند. اینجا میمانم تا معلوم شود چهقدر این خبر حقیقت دارد. ما از بدبختی فرار کردیم اما بدبختی دنبال ما است.»
در حاشیه سمت راست آنچه این روزها جنگل کاله نامیده میشود، تا چشم کار میکند چادر و زباله است. به گفته ساکنان این جنگل، پلیس هر دو روز یک یا دو نوبت، صبح و عصر به آنجا میرود و چادرها را تخریب میکند. در میان آن هیاهو هم گاهی پناهجو مقابل پناهجو قرار میگیرد. گوشیهای تلفن، لباس و کفشها دزدیده میشوند.
شکایت از حکومتهای دیکتاتوری، استثمار، خفقان سیاسی، نابودی اقتصادی، جنگ و آوارگی در صحبتهای پناهجویان عباراتی ثابت هستند. بحث سیاسی درباره خاورمیانه با اهالی آن، شکایت از برخورد پلیس در کشورهای مختلف اروپایی، از جمله یونان و کرواسی و همینطور روایتها از بازداشتگاهها و زندانهایی که گاه سلول انفرادی هستند و گاه سولههایی محصور در میله و فنس، کنترل تغذیه و بدن پناهجویان با حداقل امکانات پزشکی و درمانی، به دردهای ناگفتهای میمانند که میزبانان کاله با آن از تازهواردان پذیرایی میکنند.
روایتهای آنها پر از درد و آوارگی است ولی با امید رسیدن به زندگی بهتر، یاد گرفتن زبان انگلیسی، انجام کار سیاه و البته نگرانی از اجرایی شدن توافق میان بریتانیا و رواندا.
به گفته ساکنان جنگل نوساخته، هیچ ایرانی و افغانستانی در آنجا زندگی نمیکند. آنها به دانکرک رفته یا در کمپها ساکن شدهاند؛ کمپها و جنگلی دیگر در شهر نزدیک به کاله که موضوع گزارشهای بعدی «ایرانوایر» است؛ از پناهجویان ایرانی کُرد و تهرانی، ترک و سردشتی گرفته تا سازماندهی سازمانها و نهادهایی که زندگی پناهجویی را کمی تسهیل کردهاند.
با پناهجوی ایرانی که همراهم است، پیش از سفر به دانکرک، راهی کمپ میشویم؛ کمپی که پناهجویان داوطلبانه با کمک سازمانهای حامی حقوق آنها، به عنوان استراحتگاه از آن استفاده میکنند.
ادامه دارد…
ثبت نظر