در روز پناهجویان و هفتهای که رسانهها نگاهی ویژهتر به این گروه اجتماعی دارند، میتوان در هر رسانهای گزارشهای مختلفی از آمار و گوشهای از زندگی پر درد آوارگی را پیدا کرد. روز و هفته که تمام میشود، دوربینها هم خاموش میشوند و پناهجویان به زندگی خود در خیمه، جنگل، کمپ و مرز برمیگردند. در آن تاریکی مبهم، اندک انسانهایی هستند که زندگی روزانهشان را برای تاباندن حداقل نوری به آن تاریکی، اختصاص میدهند.
در این مقاله، به زندگی «شیدا حسامی» قدم میگذاریم؛ زنی اهل کوهستانهای هورامان کردستان از خانواده مذهبی مشایخ «طریقت نقشبندی» و علمای اهل تسنن که در نوجوانی یاغی بود و به خاطر آزادی بیان با مرگ مواجه شد و در آن سوی مرزهای خانهاش، با دنیای هنر و روزنامهنگاری وارد فعالیتهای حقوق بشرانه شد. او موسس و مدیر سازمان غیردولتی «کمکهای بشردوستانه و روزنامهنگاری» در فرانسه است؛ دختر مفتی و نماینده سابق تمامی اهل سنت ایران به انتخاب آیتالله «روحالله خمینی» بنیانگذار جمهوری اسلامی که قدم گذاشتن به کمپ پناهجویان ایزدی و رویارویی با زنان گریخته از داعش، زندگیاش را برای بار چندم، دستخوش تغییر کرد.
***
شروع و پایان روایت «شیدا حسامی» از زندگی پر فراز و نشیبی که حالا کولهبار تجربه زیسته او به حساب میآید، تکیه بر روایتگری زندگی کنشگران و پناهجویان توسط خودشان است. شاید شما هم در رسانههای مختلف و کنفرانسهای گوناگون در داخل و خارج از ایران بارها پای صحبتهایی نشستهاید که کارشناسان ایرانی درباره پناهجویان افغانستانی و پاکستانی سخن برانند و غربیها درباره ما شرقیها یا اهالی خاورمیانه. اما چه کسی بهتر از ساکنان این سرزمین میتواند تصویری دقیق از خود ارائه کند و چه کسی بهتر آن خطههای خشونتزده را میشناسد تا با فعالیتهای مدنی، بتواند بر ارتقای حقوق بشر بکوشد؟ برای همین پای صحبتهای او نشستیم تا خودش روایت کند که دختری از اهالی کوهستان، کرد، اسلامگرا، چرا وارد دنیای روزنامهنگاری و حقوق بشر شد و چه کرد. شیدا حسامی میان روایتهایش گاه با صدایی بلند قهقهه میزند، گاه در خود فرو میرود و صدایش به غم مینشیند.
قهرمان کردستان که طی ۲۴ ساعت به مرگ محکوم شد
«ما از مناطقی جنگزده و آمیخته با تبعیضهای جنسیتی میآییم؛ ما نسل جنگ هستیم و آوارگی و مرز را زندگی کردهایم. ما با تبعیضهای جنسیتی بزرگ شدیم و وقتی از حقوق بشر حرف میزنیم، مثل یک شهروند تمامی نقض حقوق انسانی را تجربه کردهایم.»
شیدا حسامی متولد سال ۱۳۵۶ در کردستان ایران است. او در خانوادهای قدم به این جهان گذاشت که پدرش مفتی شناختهشدهای در کردستان بود و مادرش دختر شیخی نامدار از طریقت «نقشبندی» و میزبان مراسمهای خیریه و مذهبی زنانه در خانهای بزرگ و ثروتمند. پدرش بعد از انقلاب توسط آیتالله «روحالله خمینی»، بنیانگذار جمهوری اسلامی به نمایندگی اهل تسنن ایران انتخاب شد تا بلکه روابط میان شیعه و سنی تقویت شود.
او هم مثل دختران ایرانی از ۷ سالگی روسری بر سرش نشاندند؛ اما او دختری تابوشکن، مستقل و متفاوت بود. پدرش مدام میگفت: «ایکاش شیدا پسر بود.» او زندگیاش را در کتابخانه پدرش تعریف کرده بود و غرق در کتابهایی که بیشتر مربوط به فقه و شرع بود. شیدا بیشتر نوجوانیاش را یا در کتابخانه بود یا جلسات مردانهای که حول مسائل سیاسی میگشت. آنها راننده و محافظ داشتند و برای همین از جامعه هم دور نگه داشته میشدند.
شیدا اما عاشق نقاشی بود. خودش را در این چهارچوبها تعریف نمیکرد و دلش برای هنر پر میکشید. اما به گفته پدرش نقاشی در اسلام حرام بود. پس به تشویق او به خوشنویسی روی آورد تا متونی را که او تایید میکرد، خوشنویسی کند. شیدا در ۱۳ سالگی نفر اول کردستان و نماینده این استان در مسابقات کشوری شد. وقتی پس از مسابقات به کردستان بازگشت، مثل یک قهرمان از او استقبال کردند و از استاندار، مدیر مدرسه و از بنیانگذاران انجمن خوشنویسان سنندج تا مردم محلی به پیشوازش آمده بودند: «اعتراضها و مخالفتها را در خودم نگه میداشتم و به خوشنویسی منتقل میکردم.»
اما عشق به نقاشی در او مدام شعلهورتر میشد. پس پنهانی، بوم و قلممو خرید تا طرح بزند. ۱۴ ساله شده بود. یک روز که از مدرسه به خانه بازگشت، تمامی نقاشیها و بومهایش پاره شده بود. او هیچ نگفت؛ اما انگار طنابی هم در وجودش پاره شد. صبح که فرا رسید، شال و کلاه کرد تا به مدرسه برود، اما قدم به ساختمان مدرسه نگذاشت، تا غروب در سنندج قدم زد. تصمیم گرفت و سوار اتوبوس شد و به تهران رفت تا آزادی را زندگی کند و نقش زند. ۲۴ ساعت نگذشته بود که عمویش او را پیدا کرد و به کردستان برگرداند؛ اما او دیگر قهرمان نبود؛ بلکه دختری فراری به حساب میآمد.
«یکی میگفت شیدا به احزاب سیاسی پیوسته و یکی دیگر میگفت به خانههای تیمی تهران رفته است. وقتی به خانه رسیدیم، ۱۵۰ نفر در خانه بودند و دادگاه خانوادگی تشکیل شد. برخی از اعضای خانوادهام گفتند، باید من را بکشند. پدرم که پسر بزرگ شیخ مسعود هورامان بود و به حکم قدرت و باوری که به من داشت، جانم را نجات داد. بعد از دادگاه خانوادگی هم به من گفت، باور دارم پاک هستی و به زنی بزرگ تبدیل میشوی. اما من را به آزمایشگاه بردند و آزمایش بکارت انجام دادند و البته پدرم گریست.»
شیدا دیگر آن شیدای قبل از فرار، دادگاه خانوادگی، محکومیت به مرگ، نجات و آزمایش بکارت نبود، انگار خودش را هم گم کرده بود. زندگیاش را به همراه گربهاش در همان کتابخانه پدر با حبسی خودخواسته ادامه میداد: «احساس میکردم من از سیارهای دیگر آمدهام و به آن محیط تعلق ندارم. این تغییر خشونتبار از قهرمان تا محکومیت به مرگ، من را نسبت به تمام محیط غریبه کرد. هیچ مدرسهای حاضر به ثبتنام من نبود. احساس دیگری نداشتم. مثل دیوانهها روی فرش و دیوار و شیشه خوشنویسی میکردم.»
بالاخره پدرش او را در مدرسه ثبتنام کرد و تعهد داد که شیدا دیگر فرار نمیکند. ۱۶ ساله بود که مدرسه را تمام کرد؛ اما شیوخ و مردان بزرگ خانواده برای بهبود وضعیت روحی شیدا، حکم به ازدواج دادند. شیدا زیر ۱۸ سال بود که به ازدواج یکی از مردان اقوام درآمد؛ پسرعمویی که در کردستان عراق زندگی میکرد و ملیت عراقی داشت. آنها ازدواج شرعی کردند به این شرط که شیدا تا دکترایش در خانه پدر بماند. اما جمهوری اسلامی حکم داد که مردان عراقی نمیتوانند از ایران خارج شوند و ازدواجشان با زنان ایرانی ثبت نمیشود. مادر شیدا با او خداحافظی نکرد و پدرش مدام میگریست؛ اما او تصمیم گرفت تا با همسرش از طریق مسیر قاچاق به «سلیمانیه» در کردستان عراق برود. زندگی روی دیگری هم برای او داشت؛ تحصیل و ثروت کنار رفت و قدم به جایی گذاشت که نه برق و آب داشت و نه جامعه کردها او را آشنا حساب میکردند.
نوری بر تاریکی؛ روزنامهنگاری و حقوق بشر
جامعه کردهای عراق شیدا را به راحتی نپذیرفتند تا وقتی که مادر شد. او قاچاقی به ایران برگشت تا پسرش را در کردستان به دنیا آورد، اما ایران هم به فرزندش شناسنامه نداد. اما انگار شیدا را پای نشستن نبود. وقتی برای روز جهانی زن (هشت مارس سال ۱۹۹۷) نخستین نمایشگاه خوشنویسی را برپا کرد، به او کارت سندیکای خوشنویسی کردستان و عراق را دادند.
«شوکه شده بودم. تازه فهمیدم تنها زنی هستم که از نظر هنر و خوشنویسی در عراق وجود دارم. فهمیدم که اگرچه زنان در آن منطقه حجاب ندارند؛ اما زنان ایرانی بسیار بازتر و پیشرفتهتر بودند. با خوشنویسی دری به سمت جامعه بر من باز شد و با نهادها و مقامات آشنا شدم و شروع کردم به ترجمه تا متون متفاوتی را در اختیار جامعهای بگذارم که در آن زندگی میکردم.»
او همزمان متون روانشناسی و جامعهشناسی را از فارسی به کردی ترجمه میکرد؛ از کتاب تا مقاله. همزمان، چندین بار به شکل قاچاقی از طریق شبکه خانوادگی به ایران بازگشت و با هنرمندانی مثل «شهرام ناظری» و «همایون شجریان» و برخی کنشگران عرصه زنان و سینما مصاحبه کرد و در کردستان عراق در مجله «خاک» به چاپ رساند. او در سال ۲۰۰۴ قدم به دانشگاه گذاشت و روزنامهنگاری خواند و توانست به رسانهها و نهادهایی مثل «روان» در عراق راه پیدا کند.

پس از سقوط «صدام حسین» در عراق، رادیو «نوا» توسط آمریکاییها تاسیس شد. شیدا حسامی در این رادیو مشغول به کار شد و بخش چاپ و پخش مجله را راهاندازی کرد و فصلنامه «سیو» [به معنای سیب در زبان کردی] را پایهگذاری کرد.

فصلنامه «سیو» سال ۲۰۰۵
قربانی نباش؛ صدا باش
«جلوی در خیمه رفتم. درون خیمه تاریک بود. زنی مظلومانه در حالیکه سرش را میان دو زانو گرفته بود، میان تاریکی به سختی به چشم میآمد. گفتم سلام. داد زد که نمیخواهم روزنامهنگار ببینم. گفتم من روزنامهنگار نیستم. واقعا هم آن روز برای فیلمبرداری یک مستند از کودکان در کمپ بودم. به او گفتم فقط آمدهام به تو بگویم اگر من هم ایزدی بودم و داعش حمله میکرد، احتمالا من امروز جای تو بودم. اجازه داد داخل شوم. وقتی پرسیدم چرا نمیخواهی با روزنامهنگاران صحبت کنی، گفت، برای اینکه آنها با ما مصاحبه میکنند، حرفهای ما به همه زبانها ترجمه میشود و ما نمیدانیم درباره ما چه میگویند، آنها از داستانهای ما پول درمیآورند، میروند و ما میمانیم وهمینجا میمیریم.»
این تصویری است که شیدا حسامی از سال ۲۰۱۴ همیشه در ذهن خودش دارد: «جملههای آن زن مثل پتک بر سرم فرود آمد. چون در اصل من روزنامهنگار بودم و هستم. برای همین تصمیم گرفتم صدای زنان ایزدی را درون خودشان بسازم. هرکسی هم از من خواست در آن کمپ به زنان ایزدی معرفیاش کنم، فریاد زدم که آنها سوژه نیستند، انسان هستند. اولین سوال روزنامهنگارها از این زنان همیشه درباره تجاوزهای جنسی بود.»
مواجهه با دنیای پناهجویان برای شیدا حسامی از سالها پیش شروع شده بود؛ همان زمان که کردهای عراق آواره شده بودند و او ۱۳ یا ۱۴ ساله بود و همراه مادرش به کمپها میرفت تا کمک برساند. یا وقتی که قوم و خویش آوارهشدهاش را به ایران میآوردند. او در سال ۲۰۰۸ برای فوق لیسانس به فرانسه رفت و برای مدتی در سازمان پناهجویان این کشور مشغول به کار شد. اما وقتی به عراق برگشت، بازگشت او مصادف شد با حمله داعش به این کشور.
او از سال ۲۰۱۵ که با سازمان ملل با پروژه توانمندسازی زنان ایزدی شروع به همکاری کرد، خواستهاش تبدیل جایگاه قربانی برای زنان به صدایی بلند و رسا بود: «خواستم به جای آنکه به این زنان به عنوان قربانی نگاه شود، مثل یک صدا ابراز شوند. برای همین با آنها کار کردم تا خودشان صدای خود شوند؛ نه من که نسبت به آنها خارجی هستم.»

سنگاندازیهای سازمان ملل و نهادهایی که بیشتر به فکر کسب درآمد بودند تا توانمندسازی زنان، او را از چنین سازمانهایی دور کرد تا خودش به فرانسه بازگشت و سازمان «کمکهای بشردوستانه و روزنامهنگاری» بنیان نهاد: «شروع کردم به شناساندن این زنان به جامعه بینالمللی و توانستم برخی از آنها را از کمپها خارج کنم. مثلا، زینه حموه، یکی از دختران کمپ ایزدیها بود، الان سال سوم دانشگاه در کانادا است. او با آگاهی و فعالیتهایی که پیدا کرد، توانست روی خانواده خودش و بخشی از جامعه ایزدیها هم تاثیر بگذارد. برای بسیاری از این زنان پناهجو نمایشگاه برگزار کردم، آنها را با رسانهها و نهادهای حقوق بشری و مدنی آشنا کردم و ایدهام به نتیجه رسید؛ آنها خودشان صدای خودشان شدند.»

«صدای زنان بدون مرز» یکی از پروژههای شیدا حسامی است که زیر مجموعه سازماناش ادامه دارد؛ زنانی از لبنان، یمن، سوریه، فلسطین، عراق و ایران و این سرزمینهای جنگزده و استبدادزده که کنار هم آیند و صدایی علیه خشونت و به دفاع از حقوق بشر از سرزمین خودشان شوند: «من و زنانی مثل من که روی مسائل حقوق بشری کار میکنیم با کارشناسهای خارجی متفاوت هستیم. آنها تحقیق میکنند و گزارش مینویسند؛ اما تحقیقها و گزارشهای آنها، زندگی تکتک ما است. ما میدانیم چگونه میتوان مردمان این خطه را توانمند ساخت، ما میدانیم فعالیت در این خطهها چه خطرات روزانهای را دارد؛ چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی. کسی که خودش پناهجویی را زندگی کرده است میتواند کمکی موثر به پناهجویان کند.»
رویا؛ نجات یک انسان
وقتی از شیدا حسامی درباره رویایش پرسیدم، خندهای زد و گفت: «نمیدانم» و ادامه داد: «شاید آنقدر با حقیقت زندگی برخورد داشتم که هیچوقت خودم را در رویاپردازی تصور نمیکنم. در دورانی زندگی میکنیم که هر روز ویرانی همهجانبه را حس میکنیم. جنگها عادی میشوند و نابرابری جنسیتی در زندگی روزمرهمان به چشم میخورد. برابری جنسیتی مساله مهمی است. اما جواب کلیشهای میشود، رویای نبودِ جنگ؛ اما پایم را که روی زمین واقعیت میگذارم، شاید بتوانم شعارمان را تکرار کنم که روزنامهنگاری برای حقوق بشر و نجات حتی یک انسان. توجه به اهمیت روزنامهنگاری که میتواند چطور در زندگی بشر موثر باشد. نجات هر یک انسان، نجات جامعه است.»

این همان تجربه زیسته شیدا حسامی است: «من این را خودم حس کردم. من یک نجاتیافته هستم. چندین بار با مرگ روبهرو شدم. خواستند من را بکشند. اما قدرت پیدا کردم، زنده ماندم و شروع به کار کردم و توانستم تاثیرگذار باشم. هرکدام از دخترهایی که با آنها کار کردم، در موصل و بغداد و سوریه و لبنان و کردستان و مناطق دیگر، جایگاه واقعی خودشان را پیدا کردند و توانستند روی خانواده خود در قدم اول و بعد دیگران تاثیر بگذارند. شاید اینگونه بتوانیم مقابل روند رو به رشد خشونت، مقاومت کنیم.»
شیدا حسامی شخصیت سال ایتالیا در سال ۲۰۱۸ است. مستندهای او درباره دختران ایزدی جایزههای فستیوال بینالمللی روزنامهنگاران، روزنامهنگاری حقوق بشری و آژانس خبری ایتالیا را در همان سال برنده شد. او همچنین برای ساخت مستند «خانم» که تصویر یک روز زندگی زنی مسن در بازار سلیمانیه است، جایزه فستیوال فیلم مستند «توار» سلیمانیه را از آن خود کرد. شیدا حسامی ۱۵ مستند ساخته که بیشتر آنها برای سازمان ملل بوده است. فعالیتهای او در زمینه حقوق بشر و روزنامهنگاری همچنان ادامه دارد و رویاهایش قرار است انسانهای بیشتری را بدون مرز، به بخشی از رویاهایشان برساند.
ثبت نظر