close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

چشم‌هایش؛ سهیل: اسلحه دست‌شان است، هر کاری بخواهند با تو می‌کنند

۳ بهمن ۱۴۰۱
آیدا قجر
خواندن در ۱۱ دقیقه
روایت سهیل که ساچمه‌‌ای از جنبش «زن، زندگی، آزادی» را در چشمانش حمل می‌کند
روایت سهیل که ساچمه‌‌ای از جنبش «زن، زندگی، آزادی» را در چشمانش حمل می‌کند

در روزهای گذشته «ایران‌وایر» در گزارشی خبر داد که پرونده‌ برخی از قربانیان شلیک نیروهای سرکوب به چشم‌هایشان را بررسی کرده است و توضیح داد که چرا این اقدام، «جنایت علیه بشریت» محسوب می‌شود. ما در مجموعه‌ای از گزارش‌ها، روایت‌های این قربانیان را منتشر می‌کنیم؛ تعدادی از آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی با نام و تصویرشان، زندگی‌ خود را قبل و بعد از شلیک به چشم‌هایشان روایت کرده‌اند و برخی دیگر، با حفظ هویت واقعی، در گفت‌وگو با «ایران‌وایر» از خودشان و آن شب واقعه، صحبت کرده‌اند. هویت،‌ مدارک پزشکی و اسناد مربوط به آسیب دیدن آن‌ها، نزد «ایران وایر» محفوظ و قابل ارائه به مراجع حقوقی بین‌المللی است. 

آن‌چه می‌خوانید، حکایت زندگی «سهیل» است. پسری ۲۹ ساله، کافه‌رستوران‌دار که در شب ۲۵‌آبان۱۴۰۱ در «شیراز»، صورت و بدن‌اش هدف گلوله‌های ساچمه‌ای قرار گرفت. او حالا، ساچمه‌ای از جنبش «زن، زندگی، آزادی» را با خود حمل می‌کند، هر روز و تا همیشه. 

***

«مامورها پشت دیوار بودند. فقط لوله‌های تفنگ را می‌دیدم که روی هم هستند و به ما شلیک می‌کنند. جلوی سنگری که بچه‌ها ساخته بودند، ایستاده بودم و شعار می‌دادم. یک لحظه حس کردم چشم‌ و صورتم درد گرفت. سرم را پایین آوردم، هنوز می‌دیدم، خوشحال شدم که تیر نخوردم. چند دقیقه بعد حس کردم چشم‌‌ام سفید می‌بیند و شروع به اشک‌ریزی کرد. فکر کردم اشک‌آور است. تا آن‌که همه‌چیز سفید شد.»‌

۲۵آبان۱۴۰۱ است. معترضان در شهر «شیراز» استان «فارس» در پی فراخوان‌های عمومی برای سالگرد آن آبان خونین در سال ۱۳۹۸، مثل بسیاری دیگر از شهرهای ایران، به خیابان آمده‌اند. مردم معترض خیابان را بسته‌اند. سهیل که در تجمع‌های اعتراضی قبل، در پی قتل «مهسا [ژینا] امینی» به خیابان آمده‌ بود، به صف جلوی معترضان رفت.

در جنبش «زن، زندگی، آزادی» یکی از المان‌های قابل بررسی در تمامی رسانه‌های دنیا، حضور جوانان در خط مقدم این مبارزه است. همان‌هایی که جمهوری اسلامی احتمالا از آن‌ها به عنوان «لیدر» یاد کرده و به آن‌ها اتهام‌های امنیتی وارد کرده است. افرادی که مقابل نیروهای سرکوب سرتاپا مسلح، سینه سپر کردند و دیگران را به ادامه حضور در خیابان و تجمع‌های اعتراضی، فرا می‌خوانند. 

 

معالی‌آباد شیراز - تاریکی شب ۲۵آبان 

«آن روز نمی‌خواستم به خیابان بروم. اما حدود ساعت ۷ عصر بود که دلم طاقت نیاورد. مردم خیابان را بسته بودند و شعار می‌دادند. رفتم جلو. خط مقدم بودم، شعار می‌دادیم. به خودروهایی که بوق می‌زدند می‌گفتیم با ماشین نیایند چون نیروهای سرکوب ماشین‌ها را می‌زدند و سرنشین‌ها را دستگیر می‌کردند. همه‌جا بسته بود. یا معترضان خیابان‌ها را بسته بودند، یا در مقابل، پلیس. لوله‌های روی دیوار را بچه‌ها کنده بودند و سنگر درست کرده بودند. یکی سنگ دست‌اش بود و دیگری کوکتل‌مولوتوف، یکی چوب و یکی لوله.» 

معترضان در گروه‌های چند نفری، اطراف خیابان‌ها و کوچه‌ها ایستاده بودند و به قول معروف «آمار می‌دادند»، یعنی به‌هم خبر می‌دادند که نیروهای سرکوب از کدام سمت می‌آیند: «ناگهان از یک سمت خیابان بچه‌ها خبر دادند که [ماموران] دارند می‌آیند.» 

مامورها به سر خیابان رسیدند: «همه سنگ پرتاب می‌کردند. تنها چیزی که دیدم لوله‌‌های تفنگ بود که از پشت دیوار به سمت ما نشانه رفته بود. خود مامورها را نمی‌دیدیم. فقط تیر می‌زدند. تیرهای ساچمه‌ای. ناگهان روی بدنم احساس کردم تیر خوردم. سوزش هم نداشت، مثل این می‌ماند که یک چیزی به تن‌ات می‌خورد. سنگ پرت می‌کردم. ماموران را از کوچه فراری دادیم. چند دقیقه بعد، با تعداد بیشتر از روبه‌روی‌مان آمدند.»‌

همان لحظه از میان جمعیت معترضان، یکی فریاد کشید که «فرار کنید»، اما سهیل با داد و بیداد دیگران را فراخواند که بمانند تا جمعیت‌شان پراکنده نشود: «مردم به حرف نفرهای جلویی گوش می‌دادند. شروع کردم شعار دادن و داد کشیدن که "بمونید. نروید." بچه‌ها از پشت‌سرم سنگ می‌زدند. فکر کردم ما هم باید برای نیروهای سرکوب احساس رعب و وحشت ایجاد کنیم. صدای شلیک تیر و اشک‌آور می‌آمد. بچه‌ها اشک‌آورها را با شال و دستمال برمی‌داشتند و به سمت ماموران پرتاب می‌کردند.» 

همان‌ لحظه‌ها بود که گلوله‌های ساچمه‌ای به بدن و چشم سهیل برخورد کرد. به غیر از دید چشم‌اش که ناگهان سفید شد، چند ساعت بعد، با ناخن ساچمه‌‌ها را که خیلی عمیق نشده بودند، با کمک دوستانش از تن‌اش خارج کرد. 

آن شب، آخرین تجمعی بود که سهیل در آن شرکت کرد. 

 

بیمارستان و پرونده پزشکی سهیل؛ آغاز زندگی مخفیانه 

سهیل بعد از آن‌که چشمانش سفید شد. با دوستانش تماس گرفت. آن‌ها به سراغش آمدند. او را به اورژانس بردند. آن‌ها به بیمارستان گفتند که شاخه‌ای به چشم سهیل برخورد کرده است. اما پزشکان انگار که آماده بودند، او را بدون نوبت و بدون هزینه، معاینه کردند. همان زمان بود که در بیمارستان دولتی، فردی لباس شخصی به سراغش آمد و سوال و جوابش کرد. او مدام اصرار داشت که سهیل در تجمعات اعتراضی بوده است. 

یک ساعت بعد، پرسنل بیمارستان به او گفتند:‌ «برو و نمان.» 

سهیل و دوستانش در حالی بیمارستان را به سوی بیمارستانی خصوصی ترک کردند که متوجه حضور شخصی دیگر شدند که هر دو چشمش تیر خورده بود. 

دکتر «روزبه اسفندیاری» پزشک سابق اورژانس تهران و پژوهشگر پزشکی هسته‌ای، پس از بررسی مدارک پزشکی سهیل به «ایران‌وایر» گفت که در نخستین معاینه، سهیل توانسته است از فاصله دو متری، تعداد انگشتان پزشک را تشخیص دهد. او دچار افتادگی پلک به عنوان واکنش غیرارادی بدن و خون‌‌ریزی شدید شده است. وضعیت مردمک هر دو چشم او و همچنین مسیر عصب نرمال بوده است. لنز چشم‌اش سالم است. در سیتی‌اسکن مشخص شده که یک جسم فلزی ۴ میلی‌متری و در واقع ساچمه در میان لایه‌های داخلی و میانی دارد که به لایه‌های عصبی آسیب نزده است. 

سهیل می‌گوید: «پزشک بیمارستان خصوصی، گفت معجزه است. اگر یک‌صدم میلی‌میکرون پایین‌تر بود، کور شده بودی. اما نباید کارهای سنگین کنم که باعث جابه‌جایی ساچمه شود.» 

دکتر اسفندیاری توضیح می‌دهد: «آسیب‌دیده به هیچ‌وجه نباید حتی وارد اتاق ام‌.‌آر.آی شود. ام‌.آر‌.آی یک میدان مغناطیسی بسیار بزرگ است که می‌تواند هر جسم فلزی را به حرکت درآورد؛ مثل ساچمه. اگر این فرد وارد این اتاق شود، ساچمه تکان می‌خورد. این حرکت میلی‌متری نیست. بلکه می‌تواند سانتی‌متری باشد و کره چشم را پاره کند، از استخوان رد شود و وارد مغز شود.» 

سهیل پس از آن شب، دیگر به خانه برنگشت. او در مکان‌های مختلف نزد دوستانش جابه‌جا شد. در آن مکان‌ها، آسیب‌دیده‌های دیگری را دید که از نواحی مختلف بدن‌شان مورد هدف نیروهای سرکوب قرار گرفته بودند. 

پس از چند روز، وزارت اطلاعات سعی کرد او را از طریق خانواده‌اش پیدا کند. تماس‌های مکرر و مداوم نیروهای امنیتی وزارت اطلاعات و سوال و جواب‌ها از خانواده او همچنان ادامه دارد. 

«با پدرم تماس گرفتند. او را احضار کردند. به او گفته‌اند که من بی‌گناه آسیب دیده‌ام و می‌خواهند مقام "جانبازی" و دیه به من بدهند. با وکیلم مشورت کردم. به من گفت که آن‌ها تو را شناسایی کرده‌اند، اما نتوانستند دستگیرت کنند و برای همین از این طریق وارد شده‌اند.» 

وکیل سهیل به او گفته است: «اگر بروی، دیگر معلوم نیست چه بر سرت می‌آید. هرچه بخواهند باید امضا کنی. آن‌ها افرادی را که هیچ نکردند، بازداشت و به اتهام‌های سنگین محکوم کرده‌اند. تو را هم احتمالا شناسایی کرده‌اند.» 

 

ماموران شناسایی می‌کنند، معترضان سازماندهی 

سهیل می‌گوید نیروهای سرکوب سوار بر موتور دوربین دارند، این دوربین یا دست یکی از سرکوبگران است یا جلوی موتور بسته شده است. در عین‌حال، آن‌چه تاکنون پس از چهار ماه مشخص شده است، نیروهای امنیتی، دوربین‌‌های محل درگیری را ضبط و طبق همان‌ها افراد فعال در اعتراضات را شناسایی کرده‌اند. 

اما روش‌های دیگر هم برای نیروهای سرکوب وجود دارد: «بارها در تجمعات دیدم که افرادی جوان با موهای بسته و هم‌تیپ خودمان در کوچه‌ پس‌کوچه‌ها شروع به بحث می‌کنند. مثلا می‌گویند اصلا چرا به خیابان باید آمد؟ بعد از چند سوال می‌روند و بعد از چند دقیقه، نیروهای موتورسوار در تعداد بالا به سراغ‌مان می‌آیند.» 

مورد قابل توجه دیگر، لباس شخصی‌هایی هستند که ایجاد رعب و وحشت می‌کنند: «بارها امتحان کردم. تجمع کرده‌ایم یا در حال جمع شدن هستیم. ناگهان تعداد زیادی از افراد با لباس‌هایی عادی از روبه‌رو به سمت می‌دویدند، داد و فریاد می‌کردند که فرار کنید، دارند می‌زنند. تجمعات پراکنده و سرکوب آسان می‌شد. چندین بار من از پیاده‌رو مسیرم را ادامه دادم. هیچ‌کس نبود. فقط می‌خواستند ما را بترسانند و پراکنده کنند.» 

معترضان در مقابل اما سازماندهی خود را داشتند. آن‌ها در مسیرهای اصلی اعتراضات در گروه‌های مختلف مسوولیت آماردهی داشتند و ورود نیروهای سرکوب را به همدیگر خبر می‌دادند. 

یا در نمونه‌ای دیگر، در محل‌هایی که بلوک‌های ساختمانی کنار هم قرار دارد، برای معترضان امن‌تر است. ماموران نیروهای سرکوب، کمتر وارد آن می‌شوند. خصوصا که به روایت سهیل، مردم در ساختما‌ن‌ها و خانه‌هایشان را برای حمله ناگهانی ماموران و پناه‌گیری معترضان باز می‌گذاشتند. 

همچنین، مردم محلی در مکان‌های مختلف، آب‌های معدنی، ساندویچ، لوازم پزشکی قرار داده شده بود که به بی‌پناهی معترضان، پناهی باشد. 

 

ملغمه‌ای از خشم و مظلومیت تمام 

«آن دختر ۱۲ ساله که روی پل عابر پیاده مدام گریه می‌کرد و آن زنی که در کانال افتاد و پلیس شوهرش را وحشیانه کتک می‌زدند، تا آخر زندگی‌شان کابوس خواهند داشت.» 

تجمعات اعتراضی در شیراز ابتدا در چند محله «بلوار زند» و «ارم» برگزار می‌شد. بعدتر بیشتر تمرکز در «معالی‌آباد» بود. سهیل از نخستین فراخوان‌ها برای تجمعات اعتراضی در مهر، حضور مداوم داشت و جدای از فعالیت‌های خودش، شاهدی است از آن‌چه بر دیگران گذشت. 

او از میان آن‌چه به چشم دیده است، به چند مورد که در او تاثیر گذاشته، اشاره می‌کند: «در معالی‌آباد، یک کلانتری هست که فرمانده‌هان همان‌جا بودند. وسط بلوار هم مردم ایستاده بودند. عجیب‌ترین چیزی که دیدم لباس‌شخصی‌هایی بودند که چماق‌هایی داشتند با سری آهنی و پوست گاو! کار آن‌ها شکستن ماشین‌ها بود. ترافیک می‌شد و آن‌ها شروع به شکستن شیشه‌های ماشین‌ها می‌کردند. هوا نبود؛ فقط اشک‌آور بود.» 

سهیل همراه برخی معترضان روی پل عابر پیاده رفت. پدری با دو فرزندش آن‌جا بودند. یکی از آن‌ها پسری حدودا هفت ساله و دیگری دختری ۱۲ ساله: «هیچ‌وقت چنین ترسی را در چشم بچه‌ها ندیده بودم. چشمان دختر می‌سوخت، نمی‌توانست نفس بکشد. پدر هم وحشت‌زده بود گریه می‌کرد. سیگار دود می‌کردیم در چشم‌های‌شان. دختر حاضر نبود پل را ترک کند. پدر آن‌قدر ترسیده بود که یادش نمی‌آمد ماشین‌اش را کجا پارک کرده است.» 

سهیل مدام میان صحبت‌هایش تکرار می‌کرد: «در همه این شب‌ها، به چشم دیدم که مامورها به هیچ‌کس رحم نمی‌کردند. بچه، بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد. [ماموران] به راحتی مردم را با شوکر می‌زدند.» 

در میان دود و صدای تیر، معترضان شروع به پراکنده شدن کردند: «دویدیم به سمت ساختمان‌ها. یک کانال آن‌جا هست. خانمی کنار من می‌دوید، آن زن در کانال افتاد. دستش را گرفتم و بلندش کردم و داد زدم "بدو" و همه می‌دویدیم. مامورها رسیدند. شوهرش را گرفتند و شروع کردند به زدن. بد می‌زدند. دست آن زن را گرفتم و کشیدم و پریدیم به داخل ساختمان. نمی‌دانم چه بر سر شوهرش آمد.» 

روایت او با یک جمله قطع می‌شود: «آن‌جا خیلی احساس مظلومیت می‌کنی. به بدترین شکل ممکن به تو بد و بیراه می‌گویند. اسلحه دست‌شان است. هر کاری بخواهند با تو می‌کنند.» 

و به خاطراتش برمی‌گردد که وقتی ۱۳ - ۱۴ ساله بود، پلیس او را به همراه دختر عمویش سوار ماشین کرد و هرچه می‌توانست به او و آن دختر، توهین کرد. سهیل همچنان از راه رفتن با یک زن در خیابان‌های ایران، وحشت دارد. 

 

فرمانده باتوم‌زن محبوب شبکه‌های اجتماعی 

سهیل از آنچه به چشم خود دیده روایت می‌کند، به برخی نیروهای سرکوب هم اشاره دارد که جز کتک زدن و فحاشی، کار دیگری هم می‌کردند. همان‌ها که به او گفته بودند «برو در صورت آن خانم سیگار دود کن، چشمانش می‌سوزد.» اما در میان روایت‌هایش به ویدیویی اشاره می‌کند که در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها هم منتشر شد و انگار که یک پلیس خوب را به تصویر می‌کشید. 

زنی بر سر جمع پلیس‌ها فریاد می‌کشد که «خجالت بکشید. بزن، بزن» و پلیسی که دیگر نیروها را از آن زن دور می‌کند. اما سهیل می‌گوید که این مامور را به خوبی به یاد دارد. او کسی است که در چند  تجمع‌ اعتراضی شیراز، حضور داشت و سهیل را با باتوم زده بود: «ما چشم در چشم شدیم. وقتی حرف می‌زد، مشخص بود که شیرازی نیست.» 

وقتی از سهیل درباره حس‌اش نسبت به ضارب چشمانش پرسیدم گفت: «فضا به شدت دو قطبی شده است. من سال‌ها پیش دوستی داشتم که یگان‌ویژه نیروی سرکوب شد، آن‌ها ما را انسان نمی‌بینند، دشمن می‌بینند. مهم نیست برادرشان جلوی روی‌شان ایستاده یا مادرشان، ما برای آن‌ها دشمن هستیم. پول است یا شست‌وشوی مغزی، فرقی نمی‌کند. برای آ‌ن‌ها مثل بازی‌های کامپیوتری است. در تظاهرات گاهی مسخره می‌کردند، می‌خندیدند، به زن‌ها متلک می‌انداختند. اصلا شاید همان رفیقم به من شلیک کرده باشد.» 

چشم‌های سهیل هنوز گاهی تار می‌شود. هر‌ از گاهی هم نور سفیدی انگار از درون چشم‌هایش رد می‌شود. اما می‌گوید پشیمان نیست. حتی ساچمه‌ای را که هنوز و هر روز و تا همیشه باید با خود داشته باشد، دوست می‌دارد. خودش می‌گوید که برای او نشانی است همیشگی از ایستادگی مقابل ظلم به امید آزادی: «ما سمت درست تاریخ ایستادیم و کاری را که باید، کردیم.» 

بنا به مشورت «ایران‌وایر» با حقوقدان‌ها، آن‌چه نیروهای سرکوب با چشمان معترضان کردند، به خاطر گستردگی، نظام‌مند و عامدانه بودن و همچنین آگاهی حکومت از این الگوی رفتاری «جنایت علیه بشریت» شناخته می‌شود

سهیل تنها یکی از قربانیان این جنایت است که سند آن را همواره در چشم خود خواهد داشت.

ثبت نظر

بلاگ

چرا حضور جامعه رنگین‌کمانی در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی مهم است؟

۳ بهمن ۱۴۰۱
رنگین کمان ایران
خواندن در ۳ دقیقه
چرا حضور جامعه رنگین‌کمانی در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی مهم است؟