close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

چشم‌هایش؛ بهزاد همراهی: هر لحظه صدای انفجار تخم چشمم را می‌شنوم

۱۹ بهمن ۱۴۰۱
آیدا قجر
خواندن در ۶ دقیقه
یک نفر از پشت دست‌هایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینت‌بال زد توی چشمم
یک نفر از پشت دست‌هایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینت‌بال زد توی چشمم
طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، به گواه شهادت‌های پزشکان که منتشر شده است، صدها نفر از معترضان با شلیک هدفمند گلوله‌های سرکوبگران، چشم و بینایی خود را از دست داده‌اند
طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، به گواه شهادت‌های پزشکان که منتشر شده است، صدها نفر از معترضان با شلیک هدفمند گلوله‌های سرکوبگران، چشم و بینایی خود را از دست داده‌اند

طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، به گواه شهادت‌های پزشکان که منتشر شده است، صدها نفر از معترضان با شلیک هدفمند گلوله‌های سرکوبگران، چشم و بینایی خود را از دست داده‌اند. برخی از آن‌ها همچنان امیدوار به بهبود بینایی چشم آسیب‌دیده‌شان هستند و گروهی دیگر، به‌دنبال چشم‌های مصنوعی. 

مشخص نیست دقیقا چندین تن از معترضان در سراسر ایران، سند جنایت جمهوری اسلامی را هر روز در آینه می‌بینند، یا آن‌که هر دو چشم خود را از دست داده‌اند و نور برای همیشه از چشمان‌شان رفته است؛ ولی ما در «ایران‌وایر»، طی بیش از دو ماه گذشته توانستیم مستندات حقوقی و پزشکی‌ای را به دست آوریم تا مدعی شویم که جمهوری اسلامی را می‌توان بابت شلیک هدفمند به چشمان معترضان، از نظر حقوقی به «جنایت علیه بشریت» متهم کرد.

در ادامه انتشار روایت‌های آسیب‌دیده‌ها از ناحیه چشم، در این مطلب درباره «بهزاد همراهی» می‌خوانید؛ مردی ۴۳ ساله که چشم چپ‌اش را برای همیشه از دست داد، اما در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «چشمم را نشانه گرفتی، ولی قلبم هنوز می‌تپد.» 

***

«لحظه‌ای نیست که به اتفاق آن شب فکر نکنم. هرآن صدای منفجر شدن تخم چشمم را در گوش‌هایم می‌شنوم.» 

 

 ۲۴آبان۱۴۰۱، خیابان صادقیه تهران 

مردم در گروه‌های چند ده یا چند صد نفره در سر کوچه‌ها و محله‌ها تجمع کرده بودند و شعار می‌دادند. سالگرد کشتار معترضان در آبان۱۳۹۸ بود و پایان دومین ماه از اعتراضات سراسری در پی کشته شدن «مهسا [ژینا] امینی.» 

ساعت هفت و نیم شب بود. نیروهای سرکوبگر برای پراکنده‌ کردن معترضان به آن‌ها هجوم بردند. ده‌ها نفر از جمله «بهزاد همراهی» به داخل کوچه دویدند و در پارکینگ ساختمان‌ها پناه گرفتند. وقتی از پناهگاه خارج شدند، ساکنان ساختمانی در میانه کوچه مشغول شستن رد خون بر زمین بودند. یکی از معترضان که پسری جوان بود به دست نیروهای سرکوب افتاده بود و آن‌قدر او را کتک زده بودند که سرش شکافته بود و خون لخته بر زمین مانده بود. 

نیم ساعت بعد که کمی فضا آرام شد، معترضان دوباره به سر کوچه برگشتند و شعارها اوج گرفت. 

ساعت هشت شب شده بود. نیروهای سرکوب دوباره بر سر مردم معترض ریختند. معترضان به سمت کوچه فرار کردند و این‌بار بهزاد همراهی و چندین معترض دیگر وارد پارکینگ همان ساختمانی شدند که لخته‌های خون از جلوی آن شسته شده بود. این‌بار نیروهای سرکوب نیز به داخل پارکینگ وارد شدند: 

«در پارکینگ باز بود که به ما حمله و شروع به کتک زدن کردند. از پشت سر موهای یک دختری را گرفتند و کشیدند تا او را با خود ببرند. نتوانستم تحمل کنم، دختر را از دست آن‌ها رها کردم اما ناگهان یک نفر از پشت دست‌هایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینت‌بال زد توی چشمم.» 

بهزاد عینک به چشم داشت. شیشه عینک خرد شد و به داخل چشمش رفت. در آن لحظه فقط توانست بگوید که «وای کور شدم.» و همان‌جا نشست. نیروهای مسلح یگان‌ویژه با آن‌ کلاه‌کشی‌هایی که فقط چشم‌ها و لب‌شان معلوم است، کلاه کاپشن را بر سر او انداختند و بهزاد را در پارکینگ روی زمین کشیدند و هم‌زمان با لگد و باتوم او را کتک می‌زدند. 

«نمی‌دانم چرا من را ول کردند. شاید چون چشمم خونریزی شدیدی داشت.» 

او چند قدم که جلو رفت، روی زمین افتاد. ماموران رفته بودند که زن و مرد جوانی زیر بغل بهزاد را گرفتند و او را به داخل خانه‌شان بردند. او توانست با خانواده‌اش تماس بگیرد و پزشکی از آشنایان خبر کنند که بیاید و حداقل خرده‌های شیشه را از چشمانش خارج کند. 

این آخرین‌باری بود که بهزاد در تظاهرات شرکت کرد. پس از آن، در پی درمان بود. 

 

۲۵آبان و آغاز درمان 

او از همان فردای آسیب دیدن به بیمارستان‌های مختلفی مراجعه کرد، اما تنها یک بیمارستان بدون پذیرفتن بیمه «تامین اجتماعی» او را بستری و معاینه کرد. همان روز اول پزشکان به بهزاد گفتند که راهی برای نجات چشم‌اش ندارد و باید تخلیه شود. 

بهزاد دو ماه مقاومت کرد، اما وضعیت چشم‌اش وخیم شد و چشم راست‌اش را هم تحت تاثیر قرار داد. شماره چشم راست او پیش از آسیب چشم چپ‌اش ۱.۷۵ بود، اما به نمره ۴ رسید. 

چشم بهزاد در ۱۷دی۱۴۰۱ تخلیه شد و او برای همیشه یک چشم خود را از دست داد. 

چشم‌هایش؛ بهزاد همراهی: هر لحظه صدای انفجار تخم چشمم را می‌شنوم

از آن زمان به بعد باید به دنبال چشم و کره‌های مصنوعی می‌بود. کره‌های مصنوعی ابزاری هستند که تا زمان کارگذاری چشم مصنوعی، حالت کره چشم تخلیه شده را در صورت فرد حفظ می‌کنند تا گوشت نبندد. بهزاد دو هفته گشت تا توانست یک کره‌ای مشابه کره‌های «هیدروکسی آپاتیت» پیدا کند. 

دکتر «روزبه اسفندیاری»، پزشک سابق اورژانس تهران، در همین‌ رابطه به «ایران‌وایر» توضیح می‌دهد: «هیدروکسی آپاتیت شامل کلسیوم و فسفات است و به شکل طبیعی در بدن و دندان انسان وجود دارد. برای قرار دادن چشم‌های مصنوعی از چشم‌هایی استفاده می‌کنند که متشکل از هیدروکسی آپاتیت است. هنگامی که چشم را در می‌آورند، هیچ رگ و عصبی دیگری وجود ندارد و این کره‌های مصنوعی باعث آلرژی یا پس زدن بدن نخواهند شد.» 

 

ضارب را به دست روزگار می‌سپارم 

از دست دادن عضوی از بدن، یعنی یک یادآوری روزانه از فاجعه‌ای که برای انسان اتفاق افتاده است. هر لحظه که به آینه نگاه می‌شود، هر آن که چشم‌ها بسته می‌شود، قبل از خواب، به یاد می‌آوری که در آن شب چه شد و چرا؟ 

سوال‌هایی که شاید اگر ضارب مقابل آسیب‌دیده‌ها باشد، هر کدام از خود خواهند پرسید: «از او می‌پرسم چقدر پول گرفتی که بزنی چشم مردم را دربیاوری، پولی که گرفتی شرف داشت؟ راحت بردیش سر سفره زن و بچه‌ات؟ در چه خانواده‌ای بزرگ شدند؟ آن پدر و مادر ذره‌ای برای بچه‌های‌شان وقت نگذاشتند که انسانیت را به آن‌ها یاد بدهند؟ همه‌چیز پول نیست. انسانیت خیلی مهم است. او را به دست روزگار می‌سپرم تا انتقام من و امثال من را از او بگیرد. باید تقاص‌اش را در همین دنیا پس بدهد.» 

بهزاد متاهل و دارای دو فرزند خردسال دو و شش ساله است. در پی این واقعه، پسر شش ساله‌اش هر بار که نگاه به صورت پدر می‌اندازد، سرش پایین می‌افتد و بی‌صدا به داخل اتاق خودش می‌رود. دختر دو ساله اما با هر بار صدای آلارم گوشی، مادرش را صدا می‌زند یا خودش قطره به دست به سراغ پدر می‌رود و می‌گوید: «چشم بابا اوف شده.» 

 

راهی که انتخاب کردم؛ نمی‌توانم سکوت کنم  

«این راهی است که من انتخاب کرده‌ام و ترسی ندارم. برای مملکت خودم نمی‌توانم سکوت کنم. من واقعا خاک خودم را دوست دارم.» 

بهزاد همراهی، از بازداشتی‌های وقایع کوی دانشگاه سال ۱۳۸۲ است، همان‌زمان که گفته شد «محمدباقر قالیباف»، ریيس مجلس فعلی و فرمانده پلیس آن زمان، مجوز ورود و تیراندازی در اعتراضات را از شورای امنیت وزارت کشور گرفته بود. 

او در روز دوم سرکوب، بازداشت شد و شش ماه را در انفرادی ۲۰۹ زندان اوین گذراند.  قاضی «ابوالقاسم صلواتی» برایش یک سال حبس نوشت. بهزاد همراهی پس از شش ماه، با قید وثیقه آزاد شد و برای شش ماه باقی مانده از حکم‌‌اش مشمول «عفو» شد. 

۲۴خرداد۱۳۸۸ و در پی شکل‌گیری «جنبش سبز»، نیروهای امنیتی بار دیگر او را بازداشت کردند و پس از یک هفته حبس، بدون هیچ توضیحی آزاد شد. 

این‌بار هم ۲۴آبان۱۴۰۱، چشم‌اش را از او گرفتند: «هر وقت به‌یاد می‌آورم گریه‌ام می‌گیرد. خوشحالم که توانستم جان یک دختر را نجات بدهم. چشمم را از دست دادم، ولی واقعا خوشحالم که توانستم جان یک نفر را نجات دهم.» 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

صفحه‌های ویژه

ابراهیم واحدیان، مترجم و فیزیکدان بهایی؛ اخراج از دانشگاه به خاطر عقیده

۱۹ بهمن ۱۴۰۱
کیان ثابتی
خواندن در ۷ دقیقه
ابراهیم واحدیان، مترجم و فیزیکدان بهایی؛ اخراج از دانشگاه به خاطر عقیده