close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

چشم‌هایش؛ زنده می‌مانم تا سرنگونی جمهوری اسلامی را ببینم

۱۱ اسفند ۱۴۰۱
سولماز ایکدر
خواندن در ۵ دقیقه
«پنج عدد ساچمه٬ صاف توی چشمم؛ سه تا بالا و دوتا پایین. چیزی از چشمم باقی نمانده. مردمک و شبکیه پاره شده. الان قرنیه مصنوعی در چشمم هست.»
«پنج عدد ساچمه٬ صاف توی چشمم؛ سه تا بالا و دوتا پایین. چیزی از چشمم باقی نمانده. مردمک و شبکیه پاره شده. الان قرنیه مصنوعی در چشمم هست.»

 یک چشمش را ۲۹شهریور۱۴۰۱ از دست داده است٬ در نخستین روزهای اعتراضات سراسری. ماه‌ها درگیر درمان چشم آسیب‌دیده بود، که البته درمان هم نشد. با همه این‌ها می‌گوید: «هنوز هم اعتراض دارم٬ هنوز هم معترضم. چشمم را گرفتند٬ صدایم را ولی نمی‌توانند.»

او پسری ۲۶ ساله است که پدربزرگش را در جنگ ایران و عراق از دست داد، و پدرش هم از جانبازان همان جنگ است. 

او از اولین قربانیان شلیک هدفمند جمهوری اسلامی،‌ به چشمان معترضان است. «ایران‌وایر»، پیش‌تر در گزارشی اعلام کرد که طی چندین ماه تحقیقاتی که همچنان ادامه دارد، می‌توان اتهام «جنایت علیه بشریت» را برای جمهوری اسلامی، در خصوص شلیک هدفمند به چشم‌های معترضان مطرح کرد. در آخرین گزارش حقوقی، «ایران‌وایر»‌ در گفت‌وگو با دکتر «پیام اخوان»، چگونگی این اقدام را شرح داده است

***

او جوانی ۲۶ ساله است که همچون هم‌نسلان خود به دزدی، فساد، محرومیت و محدودیت‌ها اعتراض داشت، اما به قول خودش، هنوز «معترض» نبود. اما عصر روز ۲۹شهریور٬ یعنی تنها چند روز پس از کشته شدن «مهسا [ژینا] امینی»٬ که از سر کار برمی‌گشت، به یکی از اولین هسته‌های شکل گرفته اعتراضات خیابانی برخورد. خودش می‌گوید: «دیدم مردم جمع شدند به اعتراض. دختران صف اول ایستاده‌اند. جای خالی خودم را در بین مردم دیدم٬ به آن‌ها پیوستم.»

اما چشم‌هایش در همان روز، هدف شلیک نیروهای سرکوب قرار گرفت. آن صحنه یکی از آخرین صحنه‌هایی است که با هر دو چشم دیده است: «شعار می‌دادیم٬ موتورسوارهای با نقاب آمدند و به سمت‌مان گارد گرفتند٬ گاز می‌دادند و صداهای بلند ایجاد می‌کردند تا بترسیم. اما نترسیدیم؛ ما دیگر معترض شده بودیم.»

در روایت‌هایش اصرار دارد که دو عبارت «اعتراض داشتم» و «معترض بودم» را با دو معنای متفاوت استفاده کند: «اعتراض را که همه داریم. چهل سال است همه اعتراض دارند، اما معترض فرق دارد. کسی که اعتراض دارد غر می‌زند٬ اما معترض شدن یعنی به خیابان آمدن٬ با صدای بلند فریاد زدن و پای هزینه‌های این فریاد، ایستادن.»

آن روز که به معترضان در بلوار کشاورز پیوست٬ می‌دانست که ممکن است دستگیر٬ مجروح یا کشته شود٬ اما با قبول تمامی این احتمالات، تصمیم گرفت که برود و «معترض» بشود:‌ «آن روز که معترض شدم، از صدای اگزوزهای دستکاری‌شده موتورهای لباس‌شخصی‌‌پوش‌ها نترسیدم و بلندتر فریاد زدم مرگ بر دیکتاتور.»

شلیک شروع می‌شود. آن زمان هنوز کسی نمی‌دانست با تفنگ ساچمه‌ای قرار است چشم‌ها را هدفمند نشانه بگیرند. 

 

از اولین روزها «هدف» چشم معترضان بود

حوالی ۴ بعدازظهر ۲۹شهریور۱۴۰۱، اولین هسته‌های اعتراضی در بلوار کشاورز تهران شکل می‌گیرد. با وجود اختلال فراوان در اینترنت، شاهدان عینی گزارش می‌دهند که نیروهای امنیتی در تمامی مناطق مرکزی تهران برای مقابله با معترضان از شلیک گاز اشک‌آور٬ تفنگ پینت‌بال و دیگر سلاح‌ها استفاده می‌کنند.

با این وجود، معترضان با شعارهای «ننگ ما٬ ننگ ما٬ رهبر الدنگ ما»٬ «هم‌وطن هم‌وطن، حمایت حمایت»٬ «امسال سال خونه، سید‌علی سرنگونه» و در بلوار کشاورز، «مرگ بر حزب‌الله» و «مرگ بر دیکتاتور»، تجمعات اعتراضی شکل دادند.

سنگرها برپا می‌شد و معترضان برای جلوگیری از حمله نیروهای سرکوب، با کندن نرده‌های وسط خیابان، راه‌بندان ایجاد کردند. برای کنترل گاز اشک‌آور در جای‌جای خیابان آتش روشن شده بود. هرچند حداقل برای دست‌کم یک نفر در آن جمع، خیلی دیر شده بود؛ برای جوانی که چشم چپ خود را همان روز از دست داد.

 

چشمم را دوستم داشتم، اما دیدن رفتن این‌ها را بیشتر

«پنج عدد ساچمه٬ صاف توی چشمم؛ سه تا بالا و دوتا پایین. چیزی از چشمم باقی نمانده. مردمک و شبکیه پاره شده. الان قرنیه مصنوعی در چشمم است.»

این توضیحات را به سختی از لابه‌لای صدای بغض‌آلودش می‌شود تشخیص داد. چشمش را دوست داشت، ولی به‌قول خودش تا پیش از آن نمی‌دانست که چقدر چشم‌هایش را دوست می‌داشت. حالا هم می‌گوید از چشم سالم‌اش مراقبت می‌کند تا سقوط جمهوری اسلامی را ببیند: «می‌خواهم رفتن این‌ها را حتما ببینم. جز سرنگونی این‌ها به هیچ‌چیزی فکر نمی‌کنم.»

به روایت خودش، پیش از آن‌که درد شروع شود، فکر می‌کرد، مُرده است، اما دردی غیرقابل تحمل وجودش را گرفت. دیگر معترضان به دادش رسیدند و او را به بیمارستان منتقل کردند. هیچ کدام از بیمارستان‌ها او را نپذیرفتند و در یکی از بیمارستان‌ها، حتی مامورهای امنیتی با هجوم به داخل بیمارستان، باعث فرار آسیب‌دیده‌ها شدند. 

اگرچه در روایت برخی از آسیب‌دیدگان از ناحیه چشم، بسیاری از کادر درمان و پرسنل بیمارستان‌ها در پذیرش و درمان آن‌ها کوشیده‌اند و برخی از چشم‌پزشکان حتی دستمزد نیز دریافت نکرده‌اند، اما هرچه تحقیقات «ایران‌وایر» پیش‌تر می‌رود، از گوناگونی روایت‌ها می‌توان به حقایق بیشتری دست یافت. خصوصا که فضای بیشتر بیمارستان‌ها هم به‌روایت معترضان، امنیتی بوده است. 

رسیدگی اولیه که از جمله‌ مهم‌‌ترین اقدامات در وقت آسیب است، به او نرسید. ناچار به خانه برگشتند تا پزشکی آشنا پیدا کنند. آن شب این معترض جوان تا صبح با درد ساچمه‌ها در چشمش سر کرد. 

او در روایت‌هایش از اضطراب و استرس تخلیه چشم، از لفظ «مُردن» استفاده می‌کند. ۱۰آبان بالاخره چشم او مورد عمل جراحی قرار گرفت. 

 

هنوز هم معترضم

«چشمم را از دست داده‌ام٬ جسارتم برای معترض بودن را نه.»

این جوان همچنان هم به فعالیت مشغول است و در خیابان حضور دارد. خودش می‌گوید هرطور که بتواند این خشم و سوگ از دست دادن چشم خود و صدها معترض دیگر را به مبارزه تبدیل می‌کند؛ از عمامه‌پرانی تا شرکت در مراسم‌های چهلم کشته‌های این اعتراضات سراسری و مواجهه چند‌باره با نیروهای سرکوب. 

معترض بودن برای او به این فعالیت‌ها محدود نمی‌شود. به گفته خودش از کارش در نهادی دولتی هم استعفا داد و پس از پرداخت ضرر و زیان بیکار شد: «احساس می‌کردم شرفم با ادامه کار کردن در آنجا زیر سوال می‌رود، دیگر تحمل نداشتم. پس از پایان دوران نقاهت٬ رفتم و استعفا دادم. قید بیمه‌ام را زدم و خسارت نقدی پرداخت کردم. اما آمدم بیرون.»

او می‌گوید: «می‌دانید وضع اقتصادی چطور است٬ بعضی روزها تنها یک وعده غذا می‌خورم؛ گرسنه‌ام، اما شرافتمند.»

در یکی از مراسم‌هایی که شرکت کرده بود، نیروهای سرکوب گاز اشک‌آور به‌سمت معترضان پرتاب کردند و باعث شد چشم‌هایش عفونت کند. مساله‌ای که برعکس هدف سرکوبگران، بر خشم معترضان می‌افزاید. 

 

غرامت به شرط تهدید

از خانواده جانباختگان و جانبازان جنگ هشت ساله با عراق است؛ پدربزرگش کشته شد و پدرش جانباز. «بنیاد شهید» به او خبر داده است که می‌تواند به‌خاطر از دست دادن چشمش، پس از شکایت از نهاد شلیک‌کننده، درخواست غرامت کند. اما پیش از آن‌که اقدام به شکایت کند، از سوی نیروهای امنیتی تهدید می‌شود که «می‌کنیمت تو گونی و جنازه‌ات را هم تحویل خانواده‌ات نمی‌دهیم.» 

دیگر نه شکایتی شکل گرفت و نه غرامتی دریافت کرد. 

به گفته خودش، وقتی برای مراجعه به اداره بیمه و پیگیری وضعیت چشم‌هایش قدم در خیابان گذاشت، مدارک او را دزدیدند و حالا حتی برگه گارانتی قرنیه مصنوعی را هم ندارد، و این یعنی احتمال لغو عمل جراحی دوم چشم‌اش. برای همین به بیمارستان مراجعه کرد تا نسخه‌ای دیگر تهیه کند، اما آن‌جا هم از ارائه مدارکش خودداری کردند: «گفتند بخش‌نامه شده که به هیچ‌کس مدارک ندهند.» 

گویی تمامی ارکان نظام در تلاش هستند تا جلوی افشای حقیقت این جنایت را بگیرند.

او که برای همین تهدید‌ها خواست تا اسمش محفوظ بماند، در پایان روایت‌هایش تاکید می‌کند: «تلاش می‌کنند٬ اما به نتیجه‌ای نمی‌رسند. من٬ ما٬ همه قربانیان این نظام٬ سندهایی زنده هستیم و زنده می‌مانیم تا آن روزی که در دادگاه، علیه‌شان شهادت دهیم.»‌

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

حسین ثوری: دوران رئیسی فشار روی من بیشتر شد، چون بلوچ بودم

۱۱ اسفند ۱۴۰۱
پیام یونسی‌پور
خواندن در ۱۴ دقیقه
حسین ثوری: دوران رئیسی فشار روی من بیشتر شد، چون بلوچ بودم