close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

روایت سی و چهارم؛سفر به کاله، رویایی به نام انگلیس

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
آیدا قجر
خواندن در ۱۵ دقیقه
داستان شهر کاله، روایت رویای رسیدن به انگلیس است. شمال فرانسه و هرکجا که بندری و کشتی به سمت انگلیس دارد، قصه همان رویا است.
داستان شهر کاله، روایت رویای رسیدن به انگلیس است. شمال فرانسه و هرکجا که بندری و کشتی به سمت انگلیس دارد، قصه همان رویا است.
دورتادور شهر را فنس کشیده‌اند، پلیس‌ها در شهر به تعداد پناه‌جویان در حرکت هستند
دورتادور شهر را فنس کشیده‌اند، پلیس‌ها در شهر به تعداد پناه‌جویان در حرکت هستند
در تمام رسانه‌ها، کاله جنگلی معرفی می‌شود که از آن قاچاق‎چی بیرون می‌آید و مسافرانی که در پی رویای رسیدن به انگلیس، دست و پای‌شان قطع می‌شود یا جان می‌بازند.
در تمام رسانه‌ها، کاله جنگلی معرفی می‌شود که از آن قاچاق‎چی بیرون می‌آید و مسافرانی که در پی رویای رسیدن به انگلیس، دست و پای‌شان قطع می‌شود یا جان می‌بازند.
هر هفته پلیس پناه‎جویان را جمع‌آوری می‌کند و به شهرهای مختلف فرانسه می‌فرستد. هرچند رویای انگلیس هم‎چنان در فکر و خیال مسافرانش ادامه دارد.
هر هفته پلیس پناه‎جویان را جمع‌آوری می‌کند و به شهرهای مختلف فرانسه می‌فرستد. هرچند رویای انگلیس هم‎چنان در فکر و خیال مسافرانش ادامه دارد.

زمانی‌که قرار شد در «ایران‌وایر» درباره «قاچاق انسان» تحقیق کنیم، فکر نمی‌کردم که یک روز لباس پناه‌جویی به تن کنم و به داخل جنگل‌های شمال فرانسه بروم. هیچ فکر نمی‌کردم با دنیایی غریب و پر از رنج و استرس مواجه شوم که موازی با زندگی هر روزه‌ ما در جریان است. خیال نمی‌کردم قدم به خانه قاچاق‎چیان انسان بگذارم و با برخی از آن‌ها هم‌مسیر و هم‌کلام شوم. اما یک روز بلیت اتوبوس گرفتم، کوله به دوشم انداختم و راهی «کاله» شدم؛ شهری در شمال فرانسه که خبرها از آن بیش‌تر رویای رسیدن به انگلیس بود و بازداشت قاچاق‌چیان و تخریب کمپ‌های پناه‎جویی.

سال ۲۰۱۲، اولین باری که به کاله رفته بودم، هنوز کمپ‌ها و ساختمان‌ها در جنگل‌های این شهر وجود داشتند و برخی پناه‌جویان با دست‌ها و پاهای شکسته، در انتظار رسیدن به انگلیس بودند. نخستین بار بود مردی را می‌دیدم که در آرزوی رسیدن به انگلیس، پایش را از دست داده بود. او زیر محور کامیون نشسته بود تا نزدیک به دو ساعت را طاقت بیاورد و به شهر رویاهایش برسد؛ مقصدی که در بیش‎تر موارد، با بی‌رحمی، تن و روح از مسافرانش می‌گیرد و ناکام رهایشان می‌کند.
قصه‌های ما از کاله شروع شدند و به شهرهای دیگر رسیدند و سر از اتریش و سالزبورگ درآوردند؛ روایت‌هایی که گاه شبیه به هم می‌شدند اما هر کدام حکایت زندگی یک انسان بودند که به هر دلیلی، ایران و وطن را ترک کرده بودند. برای آن‌ها ایران جایی است که دیگر نمی‌توان در آن ادامه زندگی داد یا آزادانه قدم برداشت. برای هرکدام از آن‌ها دلایل ترک وطن، موجه و از روی ناچاری است.

تصویری از جنگل‌های کاله، جایی که پناه‌جویان رها شده اند

داستان شهر کاله، روایت رویای رسیدن به انگلیس است. شمال فرانسه و هرکجا که بندری و کشتی به سمت انگلیس دارد، قصه همان رویا است. دورتادور شهر را فنس کشیده‌اند، پلیس‌ها در شهر به تعداد پناه‌جویان در حرکت هستند و مردمانی در آن سکونت دارند که اکثریت‌شان در انتخابات ریاست‌جمهوری، به «ماری لوپن»، رهبر گروه راست افراطی رای داده بودند تا بلکه بتواند جدال کاله را به اتمام برساند؛ جدالی که هر روز در شبکه‌های ملی فرانسه و انگلیس بر سر آن بحث است و هیچ‌کدام از دو کشور مسوولیتی در قبال آن برعهده نمی‌گیرند. در تمام رسانه‌ها، کاله جنگلی معرفی می‌شود که از آن قاچاق‎چی بیرون می‌آید و مسافرانی که در پی رویای رسیدن به انگلیس، دست و پای‌شان قطع می‌شود یا جان می‌بازند. برخی هم حتما به انگلیس می‌رسند، برای همین این مسیر هم‎چنان پرازدحام است.

این جدال نابرابر میان ساکنان شهر و دولت فرانسه، در نهایت به جمع‌‌آوری کمپ‌ها و ساختمان‌های پناه‎جویان در سال ۲۰۱۶ انجامید. صورت‌مساله برای سیاسیون پاک شد اما پناه‎جویان بی‌پناه در وسط جنگل رها شدند. آخرین کمپ‌ آن‌ها هم اول ژوئن ۲۰۱۸ در جنگل‌ شهر «دانکرک» در نزدیکی کاله تخریب شد. حالا هر هفته پلیس پناه‎جویان را جمع‌آوری می‌کند و به شهرهای مختلف فرانسه می‌فرستد. هرچند رویای انگلیس هم‎چنان در فکر و خیال مسافرانش ادامه دارد. برای همین، باز هم به شمال فرانسه برمی‌گردند. آن‌ها پراکنده در اطراف شهرکاله و جنگل‌های اطراف آن روزگار سپری می‌کنند تا بلکه بالاخره کامیونی آن‌ها را به انگلیس برساند.


پناه‎جویان در هر کجای اروپا که باشند، اگر خیال انگلیس در سر داشته باشند، مسیرشان به شمال فرانسه می‌رسد. طبق «قانون دوبلین»، اگر در میان راه پلیس هر کشوری از آن‌ها انگشت‌نگاری دیجیتال کند، به محض بازداشت، به همان کشور بر‌گردانده می‌شوند؛ قانونی که بسیاری از مسافران از آن بی‌خبرند یا حتی جدی نمی‌گیرند. برای همین، قصه سرگردانی آن‌ها بیش از تصورشان به طول می‌انجامد. البته پلیس فرانسه زمانی از پناه‌جویان انگشت‌نگاری می‌کند که آن‌ها درخواست پناهندگی بدهند. به همین دلیل، فرانسه سال‌ها است که کشوری ترانزیت برای مسافران انگلیس به شمار می‌رود؛ مسافرانی با رنگ‌ها و نژادها و زبان‌های گوناگون که برای بقا، گاهی به جنگ هم برمی‌خیزند.

اگر پناه‎جویان پولی در بساط داشته باشند تا به قاچا‌ق‌بر برسند، وضعیت‌شان متفاوت است. در غیر این صورت، باید خودشان با شناخت راه‌های خروج از فرانسه، دست به کار شوند. آن‌ها با پرداخت مبلغی بین دو هزار و ۵۰۰ تا چهار هزار پوند، می‌توانند از خدمات قاچاق‌برها استفاده کنند.

مسافران ابتدا رابط‌های قاچاق‌چیان را می‌یابند و رابط‌ها آن‌ها را به قاچاق‎چیان معرفی می‌کنند. مسافران با آن‌ها وارد مذاکره و چانه‌زنی می‌شوند و پس از توافق، قاچاق‌چیان مسافران را به قاچاق‌برهایی می‌سپارند که مسیر یا نحوه سفر قاچاقی را به مسافران می‌گویند.

البته زندگی در جنگل قانون دیگری هم دارد؛ تمامی قاچاق‌چیان انسان با «رییس جنگل» در ارتباط هستند و به ازای زندگی، استفاده از پارکینگ‌های قاچاق و معاملات اقتصادی، به او سهمیه پرداخت می‌کنند. ملاقات با رییس جنگل به راحتی میسر نیست. همگی آن‌ها مسلح، مخفی و بسیار محتاط هستند. رییس جنگل سرگروه قاچاق‌چیان انسان است. او قوانین را تعیین می‌کند و هنگام دعوا و زد و خورد میان قاچاق‌چیان و مهاجران، حَکَم قرار می‌گیرد؛ مردی در سایه‌ درختان که عنوانش هم پناه‌جویان را می‌ترساند.

قاچاق‌برها پارکینگ‌های کامیون‌ها را شناسایی می‌کنند و هرچه پول بیش‌تری بگیرند، در مقابل رساندن مسافران به مقصد، ضمانت بالاتری می‌دهند. مسافران باید کامیون‌هایی را بیابند که به سمت انگلیس می‌روند؛ یا از طریق کانال «مانش» و یا از طریق کشتی. برخی از مسافران هم سعی می‌کنند خود را به کشتی‌هایی برسانند که در بندر لنگر انداخته‌اند تا به سمت رویای این مسافران بروند.

به روایت پناه‎جویان، هر ملیتی در جنگل مکان و رابط‌های مخصوص خود را دارد. رابط‌ها و قاچاق‎چیان پناه‎جویان ایرانی، بیش‎تر ایرانی هستند اما قاچاق‌برها و حتی روسای جنگل در اکثر مواقع کُرد هستند. بیش‏تر از همه، کردهای عراق.

مسافران چندین راه برای سوار شدن بر کامیون دارند. آن‌ها باید به کمین بنشینند. البته اگر پول بیش‎تری پرداخت کنند، قاچاق‌بر هم با آن‌ها به کمین می‌نشیند و راه و روش را بهتر آموزش می‌دهد. زمانی‌که راننده کامیون در استراحت شبانه است یا برای خرید به فروشگاهی وارد شده است، روی کامیون می‌روند. اگر کانتینر کامیون چادر برزنتی باشد، مسافران با تیغ یا چاقو آن را به شکل حرف انگلیسی «ال» می‌برند و به داخل می‌پرند و با بند کفش یا چسب محل پارگی را می‌بندند. اگر کامیون‌ها کانتینرهای آهنی داشته باشند، قاچاق‏چی در را برای مسافران باز می‌کند؛ گاه در حال حرکت و گاه در زمان استراحت راننده‌ها.  حال این‌که بار کامیون چه باشد، بستگی به شانس مسافران دارد.

روایت سی و چهارم؛سفر به کاله، رویایی به نام انگلیس

جایی که پناه‌جویان در انتظار کامیونی برای گذر از مرز کاله و رفتن به انگلیس می‌مانند

در میان روایت‌های این مسافران و تجربه‌های‌شان، ناکامی بسیاری از آن‌ها به خاطر بار کامیون‌ها است؛ مثلا بار پیاز و ساعت‌ها انتظار برای حرکت و احساس خفگی از گاز پیاز باعث می‌شود مسافران با کوبیدن به اسب کامیون، راننده را با خبر کنند. برخی از کامیون‌ها یخچال‌های مواد خوراکی هستند و مسافران ساعت‌ها در سرمای وحشتناک سعی می‌کنند طاقت بیاورند. در هر صورت اما به محض عبور از مرز، ماموران مرزی به روش‌های مختلف کامیون را تست می‌کنند و مسافران را پیاده. این ماموران به محض پیاده کردن مسافران، آن‌ها را رها می‌کنند. پناه‎جوها از کامیون پیاده می‌شوند و در دل تاریکی شب به سراغ کامیون‌های دیگر می‌روند. راننده کامیون هم پس از کمی سوال و جواب، به راهش ادامه می‌دهد. این سیر، هر شب ادامه دارد.

کامیون‌ها وقتی به مرز می‌رسند، به چند روش تست می‌شوند. ماموران با دستگاهی، میزان دی‌اکسید کربن داخل کامیون را اندازه‌ می‌گیرند و به حضور مسافران پی می‌برند. برخی دیگر با وزن کردن کامیون متوجه آن‌ها می‌شوند. گاه عبور کامیون از اشعه و گاه سگ‌هایی که دور کامیون هستند، مسافران را لو می‌دهند. جدا از حضور همیشگی نیروهای پلیس در اطراف مرز و گیت‌های عبور کامیون‌ها، حالا هر ساله بر سیم‌های خاردار و فنس‌هایی که دورتادور گیت‌ها و شهر کشیده شده است هم اضافه می‌شود؛ بی‌آن‌که از تعداد مسافران کم شود. انگار هر روز مسافران تازه‌ای برای رسیدن به انگلیس از راه می‌رسند.

برای سوار شدن بر کامیون، روش دیگری هم هست. مسافران با به خطر انداختن جان خود روی محور زیر کامیون که بین لاستیک‌ها قرار دارد، می‌نشینند. کامیون یا با طی مسیر کوتاهی به کشتی وارد می‌شود یا از تونل مانش نزدیک به دو ساعت با سرعت حرکت می‌کند. مسافران باید با دستان خود دو میله‌ بالای سرشان را نگه دارند واین مسیر را طاقت آورند. اما اگر خسته شوند، خواب‌شان بگیرد یا به هر دلیلی دست‌شان رها شود، سفرشان با مرگ‌شان پایان می‌یابد. هرچند این رویا را پایانی نیست.

رویای رسیدن به انگلیس شاید برای ساکنان این کشور شناخته نشده باشد. چرا مسافران چنین می‌جنگند تا به انگلیس برسند؟ وقتی این سوال را از آن‌ها پرسیدم، پاسخ‌های متفاوتی داشتند. در کنار ارزش پولی بیش‏تر و زبان آشناتر، آن‌ها خیال می‌کنند که بازار کار انگلیس بیش از دیگر کشورها پذیرای آن‌ها است. برخی هم بر این باورند که سیستم تحصیلی انگلیس برای فرزندان آن‌ها قوی‌تر است. اما مثالی که می‌زنند، از نداشتن اطلاعات کافی‌ آن‌ها خبر می‌دهد؛ مثل آن‌که در انگلیس بچه‌های محصل یونیفرم‌های یک‌دست می‌پوشند یا آن‌که در خیال‌شان تصور می‌کنند به محض رسیدن به انگلیس، دولت این کشور برای هر کودک هشت هزار پوند در نظر می‌گیرد و مخارج سفر قاچاقی آن‌ها را پوشش می‌شود. برخی از پناه‎جویان جنگل که فکر می‌کردند من هم پناه‎جوی مسافر هستم، پیشنهاد می‌دادند که بچه‌دار شوم و از این پول بهره‌مند!

رختخواب‌های نمناک وکفش‌های پاره مسافران در میانه جنگل کاله

لحظه‌ای که با یک کوله‌پشتی و دو مرد از همکارانم قدم به جنگل کاله گذاشتم، مرا ترساندند. بی‌هیچ تصوری میان شاخه‌ها می‌چرخیدیم و به رخت‌خواب‌های نمناک و پاره می‌رسیدیم و کفش‌های پاره‌ مسافران که جا مانده بودند. ظرف‌های غذا و بطری‌های نوشیدنی، لباس‌های پاره و چادرهایی که در میان شاخه‌ها قرار بود ناپیدا باشند.

چند ساعتی هم کنار جاده نشستیم. پناه‎جویی سیاه‌چرده که به نظر آفریقایی می‌رسید، از جمع دوستانش که کنار جاده نشسته بودند، جدا شد و به سمت کامیونی رفت که راننده‌اش احتمالا در حال استراحت بود. روی کامیون رفت و بین اسب و کانتینر خوابید. راننده سوار کامیون شد و به راه افتاد. ما هم کنار جاده به تماشا نشسته بودیم در میان دیگر پناه‎جویان. دوستان پناه‎جو اما به محض چرخیدن کامیون، جلوی آن را گرفتند و دوست‏شان را لو دادند. پسر جوان از کامیون پایین آمد و راننده چندین سیگار به آن‌ها داد. هنوز نمی‌دانم آیا این روش به دست آوردن سیگار است یا واقعا رفیق‌شان را لو داده بودند.

از میان شاخه‌ها و کنار جاده که گذشتیم، به پناه‎جوی افغانستانی برخوردیم که گفت حاضر است ما را نزد فارسی‌زبان‎ها ببرد. گفت پناه‎جویان ایرانی در جنگل کاله نیستند و مدتی است به جنگل دانکرک رفته‌اند. تصمیم گرفتیم فردای همان روز به دانکرک برویم؛ شهری در ۴۵ کیلومتری شهر کاله. قصه‌های پناه‎جویان افغانستانی در جنگل هم شنیدنی بود؛ کسانی که در ایران کار کرده یا مستقیم از افغانستان آمده‌ بودند. آن‌ها از سیاست‌های دولت خود شکایت داشتند یا فرودست ماندن و پناه‎جوستیزی ایرانی‌ها به ستوه آورده بودشان و یا از دولت‌های غربی گلایه‌مند بودند که بیش از نیم‌قرن است کشورشان را به میدان جنگ بدل کرده‎اند؛ انسان‌هایی که احساس می‌کردند زندگی‌شان در آوارگی خلاصه شده است و کشورهای متعددی را زیرپا گذاشته بودند تا شاید بتوانند به کشور امنی برسند، کار کنند و پول برای خانواده‌های‌شان بفرستند. برخی‌ از آن‌ها بیش از پنج سال بود که از ایران یا افغانستان قدم به خاک پناه‎جویی گذاشته بودند.

تا پاسی از شب را در جنگل گذراندیم؛ میان قصه‌ها و ترس از دعواها. شب قبل دعوای شدیدی میان افغانستانی‌ها و افریقایی‌ها رخ داده بود؛ دعوایی که البته نه نخستین بار بود و نه آخرین بار. در تمامی قصه‌های پناه‏جویانی که مدتی را در خیابان، جنگل یا کمپ گذرانده‌اند، روایت‌های بسیاری از جنگ میان آن‎ها با دیگر پناه‌جویان وجود دارد؛ دعوای بقا و جنگ بر سر غذا یا دریافت کمک‌های مردمی بیش‎تر. ضرب و شتم میان خود پناه‏جویان برای دزدی یا تهدید و... جنگ در جنگل اما معنای دیگری هم دارد؛ دعوا بر سر مسافران میان قاچاق‎چیان و یا قاچاق‌برها و رابط‌ها که بر سر سهم‌شان قیام می‌کنند. اما در این مبارزه برای بقا و رسیدن به رویای آزادی و زندگی بهتر و امن‌تر، جنگ میان پناه‎جویان درد مضاعفی برای بسیاری از آن‌هاس ات. در هیچ‌کدام از این دعواها هم پلیس دخالت نمی‌کند و تنها ناظری‌ است بر پایان شب. شب اما راوی جنگ است.

این دعواها در جنگل دانکرک هم عینا تکرار می‌شوند. بعد از عبور از میان شاخ‌ساران این جنگل، به میدانی می‌رسیم مملو از ایرانی. رابط‌ها با دیدن مسافران جدید به سراغ آن‌ها می‌روند و راه رسیدن به مقصد را تنها از طریق خود می‌دانند. به مسافران سیم‌کارت‌ها می‌دهند و وعده می‌کنند که به زودی با قاچاق‌بر آشنای‌شان می‌کنند. ما هم به انتظار نشستیم تا «میثم» حاضر به دیدار با ما شد. او بعد اصرار داشت من را جدا از همراهان مرد سوار کامیون کند؛ من را تضمینی و مردان را شانسی. قیمت تضمینی، یعنی این که راننده در جریان مسافرهای قاچاق است. بهای آن ۱۲ هزار پوند بود. البته داستان‌های بسیاری شنیدم که قاچاق‌برها زنان را جداگانه می‌برند تا پس از سوء استفاده جنسی از آن‌ها، راهی انگلیس شوند.

برخی از مسافران هم زخم خورده و خسته از راه، کوله‌بار بر زمین گذاشته‌اند تا بلکه فرصتی بیابند و شانسی و به مقصدی که می‌خواهند، برسند. گاه اما این کوله‌بار سفر، برای همیشه در شهرهای شمالی ایران به زمین گذاشته می‌شود؛ مثل ایرانی‌های ساکن کاله، دانکرک و شهرهای اطراف آن. در روایت‌هایی که ما راوی آن هستیم، با ایرانی‌هایی هم‌کلام شده‌ایم که سال‌ها است قاچاقی به کشورهای اروپایی رسیده‌اند، یا بار سفر زمین گذاشته‌اند یا همچنان بی‌سرنوشت، آواره خیابان و جنگل‌ و کمپ هستند. هرچند بعد از عبور چندین گروه ایرانی از بندر کاله و رسیدن به انگلیس در ماه‌های پایانی سال ۲۰۱۸ ایرانی‌ها به کاله بازگشته‌اند و زندگی در جنگل را پیش گرفته‌اند.

نمایی دیگر از محل اسکان پناهجویان در میانه جنگل های کاله

پیدا کردن آن‌ها کار راحتی نبود. چندین سفر لازم داشت و اعتمادسازی که قصه‌های آن‌ها قرار است شنیده شود. قصه‌هایی که گاه مسیر و دردها عینا تکرار شده بود. ایرانی‌هایی که طی سال‌های اخیر خصوصا، از ترکیه با قایق‌های بادی پرمسافر، خطرناک و بدون راهنما تن به دریا سپردند. به یونان رسیدند. انگشت‌نگاری شدند، قدم به مقدونیه نهادند، راه صربستان در پی گرفتند، از مجارستان یا بلغارستان یا کرواسی راهی اتریش شدند که یا به آلمان برسند، یا به فرانسه بروند و با عبور از گیت‌های «کاله» راهی انگلیس شوند.

در این مجموعه از روایت‌هایی که قرار است ما راوی‌اش باشیم، با داریوش گفت‌وگو کردیم، مردی که از سال ۱۹۹۷ ایران را ترک کرده و بعد از سال‌ها زندگی در خیابان‌ها و جنگل، می‌گوید در این مسیر غرورش از بین رفته است. پای قصه‌های آپو نشستیم که پناهجویان را در خانه‌اش پناه می‌دهد و سال‌ها خودش، آدم‌پران بوده است. پریا در کنار همسرش از تجاوزی می‌گوید که قاچاقچی بر او روا داشته اما همسرش همچنان در فکر رسیدن به انگلیس است. اشکان موزیسینی است که نزدیک یک ماه در گندم‌زاری در شمال شهر «کان» تنهایی زندگی کرد تا بلکه به انگلیس برود. مهیار قصه نوجوانی‌اش را گفت که چطور به خواست پدرش پناهنده شد و حالا می‌خواهد در فرانسه رپر شود. به سراغ رضا رفتیم که با خریدن ویزا راهی فرانسه شده و می‌گوید فضای ایران دیگر قابل تحمل نیست.

برخی از این پناهجویان که با ما هم‌کلام شدند و قصه‌های‌شان را روایت کردند، بعد از انجام مصاحبه‌ها درخواست‌های مختلف داشتند. یکی از آن‌ها پول خواست و دیگری مدام پیغام داد که هزینه‌ای به او بدهیم تا بتواند قایق بخرد و از طریق دریا به انگلیس برسد. دیگری مدام پیام می‌دهد که دوستان دیگری دارد که حاضرند قصه‌های خود را روایت کنند. قصه‌هایی که هر کدام از آن‌ها منحصر به فرد می‌نماید.

بعد از چندین ماه شنیدن قصه‌های پناهجویان ایرانی، می‌توان به راه‌های بسیاری رسید که اقشار مختلف جامعه ایران برای ترک وطن‌شان اقدام می‌کنند. انسان‌هایی که سیاسی نیستند و به خاطر خطرهای امنیتی قدم به پناهجویی نگذاشته‌اند. ان‌هم با در پیش گرفتن راه‌هایی که گاه با هزینه‌های مالی سنگین برای خرید پاسپورت‌های جعلی یا شباهتی طی می‌شود یا ویزاهایی است که شرکت‌های توریستی تهیه می‌کنند. گاه هم با ماه‌ها زندگی در جنگل، خیابان یا پیاده‌روی‌های سنگین و مورد ضرب و شتم قرار گرفتن توسط ماموران مرزی کشورهای دیگر همراه است.

در دنیای پناهجویی آن‌ها اما جدای از مسیر، فرار از ایران برای ساختن آینده‌ای بهتر فصل مشترک است. فصلی که گاه به قیمت جان‌شان تمام می‌شود. مثل مهشاد، پسر جوان ورزشکاری که در تعقیب و گریز میان قاچاقچی و پلیس، جان خود را از دست داد. وطن برای این پناهجویان فضایی گم‌شده میان ایران و مقصدی است که در هنگامه سفر، تصویر و تصوری از آن ندارند.

 

شما هم می‌توانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کرده‌اند و یا مرتکب خلاف شده‌اند شکایت دارید، لطفاً شکایت‌های خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com

 

مطالب مرتبط:

از فرانسه تا ترکیه؛ قاچاق انسان و پناه‌جویی

روایت اول؛ افسر نیروی انتظامی که قاچاقی به ترکیه گریخت

روایت دوم,حامد فرد؛ زندان، پناهجویی، کارگری و زندگی که از هم پاشید

روایت سوم؛ تنها به عشق فرزندم در کوه‌های ایران و ترکیه زنده ماندم

روایت چهارم، نغمه شاهسوندی؛ مادری خسته و پشیمان از پناه‌جویی

روایت پنجم؛بیش از یک ماه در مسیر قاچاق به ترکیه فقط به خاطر مادر

روایت ششم؛ انعام دهواری و درگیری بلوچستان با قاچاق بخش اول

انعام دهواری؛ زندگی در ترور و خاطراتی که فراموش شدند بخش دوم

روایت هفتم: دیدار با قاچاق‌چی در استانبول؛ مسافری هستم به سمت فرانسه

روایت هشتم: قاچاق سکس؛ زنان ایرانی در بارهای استانبول

دنیای پناه جویی در ترکیه؛ جهانی پر از ترس و ناامنی

روایت دهم؛ روایتی کودکانه از سفر قاچاقی به ترکیه

روایت یازدهم؛ از پناه‌جویی تا دلالی برای قاچاق‌بر

روایت دوازدهم؛ دانیال بابایانی، فرار قاچاقی کنش‌گری از ترکمن‌صحرا

روایت سیزدهم؛ شبی که در همراهی یک قاچاق‌بر به سمت مرز ترسیدم

روایت چهاردهم؛دنیای پناه‌جویی در یونان در نگاهی گذرا

روایت پانزدهم؛آرش همپای: پناه‌جویی در یونان گروگان‌گیری است

روایت شانزدهم؛ خاطرات چند کودک پناه‌جو؛ سه ساعت در صندوق عقب ماندیم

روایت هفدهم؛ زن باردار افغانستانی: یونان مردابی برای پناه جویان است

روایت هجدهم؛رضا: مرزها با گذشتن از جغرافیاهای مختلف تمام نمی‌شوند

روایت نوزدهم؛کمپ‌های اطراف آتن؛ اینوفتیا و مالاگاسی

روایت بیستم؛ زنی اسیر چنگ‌های قاچاق‌بر

روایت بیست و یکم؛ سهراب: کاش فقط یک‌بار دیگر خانواده‌ام را ببینم

روایت بیست و دوم؛ مهسا: خیلی وقت است که از زندگی پناه جویی خسته شده‌ام

روایت بیست و سوم؛ هادی: دیگر هیچ‌وقت آدم قبلی نمی‌شوم

روایت بیست و چهارم؛ کمپ موریا، در زندانی به گستره جزیره لس‌بوس

روایت بیست و پنجم؛امیر همپای: فقط می‌خواهم از لس‌بوس بروم

روایت بیست و ششم؛ حمید: مهاجر یعنی رفتن؛ کسی که باید برود

روایت بیست و هفتم: محسن؛ پدری که دخترش را به قاچاق‌بر سپرد

روایت بیست و هشتم؛ سینا: آنارشیست‌ها را دوست دارم چون مقابل سیستم می‌ایستند

روایت بیست و نهم: امین اکرمی‌پور؛ در ایران زندانی و در یونان حصر شدم

روایت سی‌ام: امین؛ برده در ایران، پناه‌‍جوی اتریش

روایت سی و یکم؛ افشار علیزاده، پناه‏جویی که بازیکن تیم ملی فوتسال اتریش شد

روایت سی و دوم؛ پژمان: از ایران خارج شدم تا دخترم آینده‌اش را خودش انتخاب کند

روایت سی‌وسوم:مصائب پناه‌جویان دگرباش جنسی؛ قاچاق‌بر از آن‌ها سکس می‌خواهد

ثبت نظر

ویدیو

فتوای مکارم شیرازی علیه همکار ایران وایر

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
خواندن در ۱ دقیقه
فتوای مکارم شیرازی علیه همکار ایران وایر