close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
خبرنگاری جرم نیست

علی: فقر هنر کاشی‌کاری، فرش و مس‌گری آذربایجان را سانسور کرد

۲۸ دی ۱۳۹۷
ایران فقط تهران نیست
خواندن در ۹ دقیقه
علی: فقر هنر کاشی‌کاری، فرش و مس‌گری آذربایجان را سانسور کرد

محمد تنگستانی

پروژه جدید «ایران‌وایر»، «ایران فقط تهران نیست» نام دارد. در این پروژه قصد داریم با کمک شما، هنرمندان و هنرآموزانِ شهرستان‌ها و روستاهای سراسر کشور را معرفی و با آن ها گفت‌وگو کنیم. اولویت هم هنرمندانی هستند که یا در رسانه‌های غیرمستقل ایران سانسور شده‌اند و یا به دلیل «شهرستانی» بودن، به آن‌ها اهمیت داده نشده است. ما بدون گزینش و یا جهت‌گیری سیاسی، آن ها را به مخاطبان «ایران‌وایر» معرفی خواهیم کرد.

در بخش اول این پروژه، اولویت ما هنرمندان استان‌های خوزستان، اصفهان و خراسان است. برای مشارکت در این پروژه و یا معرفی هنرمندانی که در شهرستان‌ و یا روستای شما زندگی و فعالیت می‌کنند، می‌توانید با آدرس  info@iranwire.comبا ما در تماس باشید.

«علی» در معرفی خود می‌گوید: «تیرماه ۱۳۷۷ در تبریز متولد شدم و در حال حاضر دانشجوی رشته مواد و متالوژی در دانشگاه سراسری شهرستان بناب هستم. شعر و داستان می‌نویسم. حدود یک سال پیش مجموعه داستانی آماده برای انتشار کردم. با یک ناشر حرف زدم اما بعد از دیدار‌مان، آن ناشر گفت که کتاب شما ارزش چاپ دارد ولی نمی‌توانم چاپش کنم چرا که شما معروف نیستید و چاپ این کتاب برای انتشارات ما سودی ندارد. کسی کتاب یک نویسنده گم نام را نمی‌خرد. خودم هم نمی‌توانستم هزینه چاپ کتاب را پرداخت کنم چون از طبقه بالای جامعه نیستم و قدرت سرمایه گذاری را ندارم. در نتیجه، کتاب داستانم منتشر نشد تا آخر هنگام اسباب‌کشی دورش انداختم. در مورد زندگی شخصی هم ما پایین تر از طبقه متوسط هستیم ولی کاملا در قعر نیستیم و زندگی بخور و نمیری داریم. نمی‌توانم کتاب نو خریداری کنم، برای همین مشتری ثابت دست‌دوم فروش‌ها هستم. از زمانی که متولد شده‌ام، اجاره نشین بودیم تا یک سال پیش که به خانه خودمان اسباب‌کشی کردیم. این خانه را سپاه ساخته است و برای دادن سند، 20 میلیون تومان  پول می‌خواهند که فعلا نداریم.»
از او می پرسیم:
هر منطقه با توجه به آب و هوا، زبان و گویش محلی، فرهنگ بومی خود را میسازد که خرده فرهنگ تعریف میشود و خرده فرهنگها در کنار هم فرهنگ یک کشور را شکل میدهند. در چهار دهه گذشته، سیستم ایدئولوژی و فکری حاکم بر ایران دنبال یکدستسازی و اسلامیزه کردن هنر معاصر و نزدیک کردن آن به ایدئولوژیهای حکومتی و مذهبی بوده است. گمان میکنید این تلاشها به نتیجه رسیده و موفق شدهاند؟

می گوید:«فضای عمومی در آذربایجان مذهبی است و تفکر مذهبی در ناخودآگاه فرهنگی این استان در اسلامیزه‌کردن هنر، کار را برای حکومت راحت‌تر‌ کرده است. بدتر از جامعه، به نظرم فضای حاکم بر دانشگاه‌های استان آذربایجان است. در دانشگاهی که در آن تحصیل می‌کنم، همه چیز دست بسیج و نهاد رهبری است و این دو تشکل دانشجویی برای ما همه چیز را تعیین می‌کنند. رفتارهای تحقیرآمیزشان سبب می‌شود امثال من که نگاهی متفاوت داریم، نتوانیم کاری کنیم. کوچک ترین تصمیمی که بگیریم، مثلا بخواهیم جلسه‌ شعرخوانی داشته باشیم، سریع حذف و یا سرکوب‌مان می‌کنند. بیش ترین آسیب را نه تنها در استان و منطقه ما بلکه در کل کشور، «حجاب اجباری» به جامعه وارد کرده است. مهم ترین دست آوردشان حجاب است.



برخی از هنرمندان و شاعران جوان بر این باور هستند که باید از شهرها و روستای خوب  به تهران مهاجرت کنند تا بتوانند دیده شوند و در رسانهها و هنر امروز جایگاهی پیدا کنند. نظر شما نسبت به این نگرش چیست؟
ـ تهران پایتخت است و این که همه امکانات را در تهران متمرکز کرده‌اند، به ضرر هنر و به نفع خودشان است. هنر اسبی افسار گسیخته‌ است که مرز و قانونی ندارد. بخش کوچکی از هنر، سرگرمی محسوب می‌شود و مابقی ماهیت هنر، فکر و نیاز‌های اجتماعی است. هنر از خیابان می‌آید. متمرکز کردن هنر در یک منطقه خاص یعنی نادیده گرفتن مشکلات و کمبود‌های سایر مناطق.

آدم‌ها در شرایط مختلف تجربه‌های گوناگونی دارند و این تفاوت تجربه و نحوه زندگی می‌تواند زاویه‌های باشکوهی از هنر را نمایان کند. تمرکز هنرمندان در تهران مثل این می‌ماند که همه هنرمندان جهان را در امریکا متمرکز کنیم. آن‌وقت چه کسی مشکلات ایران را خواهد دید؟ چه کسی خون های سوریه را خواهد دید؟ همه فقط مشکلات امریکا را خواهند دید. در ایران هم دقیقا همان طور است. البته یک مشکل اساسی هم که وجود دارد، این است که هنرهای سنتی و بومی با ریشه مناطق که طبق آب و هوا و طبیعت منطقه به وجود آمده‌اند، از بین رفته‌اند. هنرمندی که از روستا و یا شهرستان به تهران مهاجرت می‌کند، اولین چیزی که از دست می‌دهد، زبان و گویش محلی است. کم تر هنرمندی می‌تواند ریشه‌های منطقه خودش را حفظ کند.  دومین پارامتری که با مهاجرت هنرمندان به تهران اتفاق می‌افتد، عوض شدن رسوم منطقه است؛ مثلا نقاشی که در گیلان با آن همه سرسبزی زندگی می‌کند، وقتی به تهران می رود، محوریت نقاشی‌ او از طبیعیت به زندگی آپارتمانی تغییر شکل می دهد.
 

گمان میکنید، در شهر و استان شما باید چه اتفاقاتی رخ بدهد تا هنرمندان استانبتوانند بهتر به جامعه معرفی بشوند؟

ـ به نظر من، اولین کاری که باید انجام شود، این است که هنرمندان جوان الک بشوند چون ابتذال بزرگی در جامعه نسبت هنر به وجود آمده است؛ مخصوصا در حوزه ادبیات. افراد زیادی وجود دارند که گمان می‌کنند شاعرند، در حالی که حتی شعر را هم نمی‌شناسند. به این خاطر که قلم هزینه‌ای ندارد، برای خودنمایی وارد این هنر شده‌اند. متاسفانه جامعه ما به جامعه‌ای تبدیل شده است که افکارش مثل گِل یک جا افتاده و تغییری نمی‌کنند؛ مثلا در شهر ما به هر کسی که می‌نویسد، دیگران  با تمسخر و طعنه می‌گویند "مگه تو حافظی"؟  این یعنی اوج بدبختی در هنر. ناشران به دنبال نویسندگان شناخته شده و سلبریتی هستند. در شبکه‌های اجتماعی هم بلاهت بیش تر از مفاهیم به چشم می‌خورد. حالا چه فرقی می‌کند در شهر ما چه بشود؟ کل جامعه بیمار است و نیاز به دگرگونی اساسی دارد.

 

چه راههایی برای مبارزه با سانسور در هنر و زندگی روزمره خود پیش گرفتهاید؟
ـ اولین کسی که من را سانسور کرد، پدرم بود. هنوز هم من را سانسور می‌کند. برای دور زدن این سانسورِ مسخره، یعنی تفکرات پدرم، شبکه‌های اجتماعی را انتخاب کرده‌ام. اوایل کلا با نوشتن من مخالف بود اما این قضیه را حل کرده‌ام. ولی باز با انتقادی نوشتن من مخالفت می‌کند. برای همین در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کنم. این جا را اطمینان دارم که نمی‌تواند حضور داشته باشد و سانسورم کند. در مورد جامعه‌ام، وضعیت به همین شکل است. ما می‌توانیم با دور زدن سانسور و
زیر‌زمینی کار کردن، اذهان عمومی را تغییر بدهیم. بعد از این که به این تغییر رسیدیم، حکومت دو راه بیش تر نخواهد داشت؛ یا باید ما را قبول کند و شکست را بپذیرد، یا با ما مبارزه کند که در این صورت هم شکست خواهد خورد. چون اکثریت جامعه به این نتیجه رسیده‌اند که می‌شود افکار را تغییر داد. اما سانسوری دیگر هم وجود دارد که در واقع سانسور نیست بلکه اهرمی برای خودسانسوری است. آن اهرم، جامعه سنتی و به بلوغ نرسیده فرهنگ است. آن ها همه چیز را به تمسخر می‌گیرند. من خودم به شخصه برای مقابله با این اهرم، صبر را پیشه کرده‌ام تا کم‌کم این مشکل با گذشت زمان حل شود.

 

سانسور در استان و شهر شما چه بخشهایی از هنر بومی را حذف کرده است؟
ـ سانسور در استان آذربایجان تمامی هنر‌های ناب بومی را از اذهان عمومی حذف کرده است؛ مثلا هنر فرش بافی به خاطر فشار‌های اقتصادی و به صرفه نبودن کار برای هنرمندان، تقریبا در حال نابودی است. وضعیت هنر کاشی‌کاری هم به همین شکل است. اغلب کاشی‌کاران آذربایجانی به جای هنر به فکر نان شب هستند. دیگر کاشی‌کاران مانند گذشته به هنر و اهمیت این هنر ملی فکر نمی‌کنند. حتی مس‌گران تبریزی که روزی هویت این شهر بوده‌اند، مانند سابق نیستند. در واقع فقر، هنر کاشی‌کاری، فرش و مس‌گری آذربایجان را سانسور کرده است. فقری که از وضعیت بد اقتصادی و فرهنگی سرچشمه می‌گیرد.

 

یک نوشته از علی:

دست در دست معشوقم

به جنگ خیابان‌ها رفتم

چرا

چرا ما زنده‌ایم؟

چرا بوی غذا، عرق سرد پیشانیم را

بین دستان گره شده ما می‌ریزد

چرا باید عاشق شد

چرا باید مرگ به تاخیر بیفتد؟

نه نه نه

من حالا اسیر چنگال زندگی‌ام

هیچ

هیچ چیز دیگر معنا ندارد

من در بین گرسنگی عاشق شدم

جز لبان تو چه چیز برایم مفت است؟

سقف خانه‌ام در زیر باران چکه می‌کند

آن خانه‌ زیر سینه‌های مرده ات

اجاره‌اش چند؟

جهانی از حرفِ توخالی از لای سینه‌هایت

بر الت گوشم نجوا می‌کند

بمیر!

من مانده‌ام با هزاران نوعِ گرسنگی

میان لب‌های خشک شده‌ات از تشنگی

من خواهم رفت

در دنیایی که جنگ آلت‌ها بود

من مفعولانه دنبال سیری شکمم

من!

نه

نه نه نه

تو!

تو باید عزم سفر ببندی

سفر به آغوش مردی که سکه قی می‌کند

که در سرش بیضه‌هایش می‌جنبند

من در گرسنگی میان خیابان زاییده شدم

تو برو

من توی گورم خانه خواهم کرد

من درود خواهم فرستاد

نه به زندگی

نه

زندگی فقط جای تف و قی‌های مغز مریضم است

به عشق و مرگ

به مرگ درود خواهم فرستاد

به آن حقیقت سرشار از تلخی

به عشقی که در میان گرسنگی

مثل فحش مادر گوشم را می‌خراشد

عشق؟!

نه

من اسیر زندان نفس کشیدنم!

من مثل خوکی که در توالت خود می‌خوابد

نفس کشیدن آرزو دارم

آرزویی که مثل هرزه‌ای با هر کسی می‌خوابد

درست مثل معشوقم!

که در میان گرسنگی

با ارضای لجن‌های پر از پول

شکم منِ گور خواب را سیر می‌کند

با پاهای قلم شده از روی حقیقت گفتنم

عزم سفر به بیابان دارم

نه

مجنون...

گمان نکنی همرات می‌شوم

من آمده‌ام تا بخوابم

تا لاشخورانِ کاخ نشین من را علم کنند

تا به من گریه کنند

تا نانم را بدزدند

من
آمده‌ام تا رسوا شوم

تا هزارانی مثل من

از گور خود بلند شوند!

تا دوباره از تشنگی خون بنوشیم

تا مست شویم و کاخ بخوریم!

تا شب از رقاصه‌ای مثل من بترسد

تا دوباره با ابلیس بخوابم

تا دوباره خورشیدی بزایم

تا گور را روشن کند!

بار دیگر باید عزم سفر ببندیم

صبح باید پیش قاضی بخندیم

ساز را ناکوک کنیم و بخوانیم

که با گندیده ها دوباره بگندیم

پاهای مرا پس بدهید جبهه‌ها

من نه آغاز و نه پایان پیازم

من فقط نانم را خواسته‌ام

فکر نکن چون پا ندارم، می بازم!

تفنگ من فقط جوهر پرانی می کند

نانِ سفره انقلاب را نقاشی می کند

نام خواهر را در استادیوم می نویسد

نام آزادی را بر دیوار کاشی می کند

سالیانی ست که دل پدر خون است

که از نداری عرق را در سرما می کند

مثل همه کارگرانِ بی ماهیانه،

پدرم هم شب ها عرق فردا را می کند

خواهرم گریه می شود هر شب

که از نر بودن ها فقط شرم می کنم

من مثل موریانه بدون دندان،

با دویدن، استخوانم را نرم می کنم

بال و پر پرواز ما را که دزدیدید

با پرواز نسل عقاب ها چه می کنید

رودها را سد می زنید اما

با حرکت ماهی دریا چه می کنید

شعر مرا بسوزانید، مریض است

افکار و کاخ تو را درهم می کوبد

زندگی ها زندگی شادی نیست

مفهوم زندگی یعنی بد واقعا بد

من تلو تلو خورانم و تو ماموری انگار

ببین چه شلاقی می خورد آسمان از ابر

زندگی ذلت بار تقدیم شما باد

زندگی ما یعنی رقصیدن روی سنگ قبر

ثبت نظر

گزارش

گفت‌وگو با رضا خندان؛ از زندانیان سیاسی گم‌نام تا گروگان‌ها

۲۸ دی ۱۳۹۷
شیما شهرابی
خواندن در ۷ دقیقه
گفت‌وگو با رضا خندان؛ از زندانیان سیاسی گم‌نام تا گروگان‌ها