پس از موفقیت سریال «مسافر» و بعد از «راه بیپایان»، حالا دیگر بیش از آن که من مشتاق ساختن سریال باشم، «شبکه سه» مشتاق بود که برای آنها کار کنم. دلیل اشتیاق آنها هم معلوم بود؛ ثابت شده بود که با کمترین قیمت، سریالهایی با بالاترین کیفیت میسازم.
در هر دو آن سریالها، همه عوامل حرفهای و صاحب نام بودند؛ از بازیگران مشهور گرفته تا عوامل فنی و پشت صحنه. در عین حال، بودجههای سریالهایی که ساخته بودم، بسیار کم بودند و حتی به سریالهای «ب» هم نمیرسیدند. در صورتی که کم از سریالهای «الف» نداشتند. گیرم به پای سریالهای الف ستارهدار نمیرسیدند اما مساله این بود که بودجه سریال تنها در سریال خرج میشد و خروجی زیرمیزی نداشت.
«علیرضا افخمی» پس از راه بیپایان گفته بود حتما کاری با هم خواهیم کرد. برای همین، طرحی به نام «مرد» که ایده اولیهاش را خودش داده بود، مطرح کرد که نوشتن فیلمنامهاش تصویب و قرار شد فیلمنامه آن را «علیرضا بذرافشان» بنویسید و پس از تصویب، برای ساختن آن اقدام کنیم.
جلسات پی در پی نوشتن فیلمنامه ادامه داشتند و تقریبا تمام آن نوشته شده بود که به سرانجامی نرسید؛ یعنی قرارداد فیلمنامه را تمام کردیم اما فیلمنامه رد شد و در کش و قوس تصویب بود که «محمود تخشید» که همچنان مدیریت فیلم و سریال شبکه سه را برعهده داشت، خواست چند طرح برای او بفرستم.
در همین روزها، «امیر عربی» که جوان بسیار با استعدادی بود و به تازگی با او آشنا شده بودم، چند طرح آورد که یکی از آنها به نام «شرخرها» به نظرم جالب آمد. هر چند خودش قابل اجرا نبود اما میشد از آن فیلمنامهای برای سریال ۳۰ قسمتی نوشت. چون قرار بود مناسبتی باشد و برای ماه رمضان نوشته شود، طرحی آمده شد که به شبکه دادیم.
طرح در گزارشی که «بهمن مشکینی»، مدیر شورای تخصصی اداره کل طرح و برنامه و نظارت سیما ارایه داد، در جلسه شورا بررسی و ۱۴ ایراد اساسی از آن گرفته و مشروط شده بود. به نظر شخصی به نام «ابراهیمی» و من، نامه مفصلی برای مشکینی نوشتم و تلاش کردم نشان دهم که این ۱۴ ایراد بیمورد هستند.
قرار شد طرح به صورت عادی کار شود و دیگر مناسبتی نباشد. البته تغییرات کوچکی هم مجبور شدیم در طرح اولیه بدهیم؛ مثلا حاج «اسماعیل بلورچی» نزولخور شد؛ بازاری معمولی که البته همچنان در کار نزولخوری بود. نام دخترش هم که «طلعت» بود، شد «مونا». اما نام خانوادگی او را تغییر دادیم به «اسماعیل جلوه».
جلوه درواقع نام خانوادگی «محمدرضا جعفری جلوه» بود که از مدیران قدیمی صداوسیما است. او از گروه نمایش رادیو تا مدیر شبکههای یک و دو سمتهای مختلف را داشت و مدتی هم در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت «محمود احمدینژاد» معاونت امور سینمایی را برعهده داشت.
به هر حال، همین نامگذاری که با صفت «گوساله» همراه شده بود، کار دست ما داد. چهرهپردازی «فرهاد اصلانی» هم بسیار شبیه او شده بود و بازی و شیوه گویش کلمات هم به او نزدیک بودند.
همه اینها موجب شدند پس از پخش اولین قسمت، صدایش در بیاید و از دفتر «عزتالله ضرغامی»، رییس وقت سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی تماس گرفتند و «علیاصغر پورمحمدی»، معاون سیما گفت باید اسم را عوض کنید. سرانجام به توافق رسیدیم هر جا از نظر فنی ممکن بود، جلوه را حذف کنیم.
خود جعفری جلوه هم با من تماس تلفنی گرفت. گفتم: «ببخشید آقای جلوه! ما شما را به نام مهندس جعفری میشناسیم.»
او گفت: «همین الان هم گفتی جلوه! اما من برای خودم ناراحت نیستم، برای اسماعیل جلوه، عارف بزرگ ناراحتم.» در صورتی که این اسماعیل و آن جلوه کاملا تصادفی کنار هم نشسته بودند.
نوشتن فیلمنامه «گاوصندوق» و مقدمات انتخاب عوامل و بازیگران، یکی از بهترین دوران کاری من بود. کار کردن با امیر عربی و بعد از آن، «پگاه جهاندار» برای نوشتن فیلمنامهای که دوست داشتم، لذتبخش بود.
روی تک تک جملات و دیالوگهایش گاه ساعتها کار و نقشه دزدی را به روز و ساعت و دقیقه طراحی میکردیم. درست مانند این که خودمان بخواهیم نقشه دزدی را طرح کنیم، بارها و بارها تمام راههای مختلف را بررسی میکردیم. بعد که «مازیار میری» قرار شد کارگردان باشد و انتخاب سایر عوامل هم شروع شد، این دوران به اوج شکوه خودش رسید.
وارد سال ۱۳۸۸ شدیم؛ سالی که برای همیشه در تاریخ مردم ایران ماندگار شد و دیگر هیچ چیز مثل قبل از آن نشد و نخواهد شد؛ سال گسست بزرگ و آغاز پایان جمهوری اسلامی.
یک سال قبل از آن، مهاجرت خانوادگی (هر چند سالها بود روی کاغذ خانواده بودیم) به کانادا انجام شد و ما به «هالیفکس» رفتیم. خانواده ماندند و من برگشتم و گاوصندوق را شروع کردم.
بعد موضوع انتخابات پیش آمد و من با خود گفتم این انتخابات اتفاقی نمیافتد چون «میرحسین موسوی» دیگر از رده خارج شده است و «مهدی کروبی» و محمود احمدینژاد هم در نهایت تفاوت کیفی با هم ندارند و کارها هم که برای یک ماه تعطیل میشود. پس تصمیم گرفتم بروم کانادا تا کارت اقامتم باطل نشود.
در کانادا بود که متوجه شدم همه چیز بر خلاف انتظارم پیش رفت و انتخابات ۱۳۸۸ تبدیل به مهمترین انتخابات پس از انقلاب شد.
برای آخرین بار، چهار نفری در جزیره «پرنس ادوارد» در شرق کانادا بودیم که فیلم به قتل رساندن «ندا آقاسلطان» منتشر شد و آن نگاه که تا اعماق وجودم را لرزاند. خودم را به ایران رساندم. روزهای تلخ فیلمسازی در میان جنبش مردم ادامه پیدا کرد.
در میانه فیلمبرداری، «سینا رازانی»، در نقش «پژمان»، با «مهتاب نصیریپور» رفته بودند پشت در خانه ندا آقاسلطان شمع روشن کنند که دستگیر شدند و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. من پیش تخشید و پورمحمدی و هر که میشناختم، رفتم تا این که بعد از دو هفته آزاد شدند. سینا که لاغر بود، لاغرتر شده بود.
چند دیالوگ اضافه کردیم و سر و ته ماجرا را هم آوردیم. اما اتفاقی افتاد که دیگر هیچجور قابل جبران نبود. جوان هنرمندی که پر از انرژی بود و آمده بود که بازیگر شود، در نقش کوتاهی در فلافلفروشی ایفای نقش کرد تا خودش را نشان دهد که نشان داد. ولی چند روز بعد در خیابان به سرش شلیک کردند و برای همیشه رفت.
از ما تنها کاری که برآمد، این بود که نامش را در تیتراژ پایانی به عنوان بازیگر ثبت کردیم و نوشتیم شادروان «سجاد سبزعلیپور».
هنگام پخش هر چند صداوسیما تحریم بود و تعداد بینندگان بسیار پایین آمده بود اما به هر حال نقدهای زیادی در مورد سریال منتشر شد مثلا در «صراط» آمده بود: «این سریال طنز که به سیاق اکثر طنزهای هرشبی، مملو از انواع و اقسام فحشهای آموزنده است! جدیداً فحش جدیدی را به بازار فحشهای نوظهور افزوده که جای تشکر فراوان از مسوولین محترم (!) سیما دارد. "شغال" که ابداع فحاشانه سازندگان سریال مذکور است، اخیرا با استقبال گسترده الواط و البته کودکان ناآگاه در مدارس مواجه شده است!»
بهمن مشکینی، مدیرکل طرح و برنامه نظارت شبکه سوم طی گزارش محرمانهای به پورمحمدی در مورد گاوصندوق، نقد منصفانهای انجام داده بود. روزی که به دفتر تخشید رفته بودم، گزارش را نشان داد و گفت محرمانه است و نمیتوانم بدهم بیرون ببری اما میتوانی بخوانی.
بعد خودش بیرون رفت و من هم فوری یک کپی از گزارش گرفتم که اسکن برگ نخست آن را در همین جستار میتوانید ببینید. دیگر حتما شامل مرور زمان شده است و البته چیز مهمی هم نداشت، یک نقد معمولی بود. نکته جالب آن این بود که بیشتر تعریف کرده بود تا انتقاد.
به مناسبت آغاز پخش سریال گاوصندوق، یادداشتی با تیتر «گاوصندوق: برگ سبزی تحفه درویش» در مجله «سروش» چند روز قبل از آغاز پخش اولین قسمت سریال نوشتم که بخش آخر آن را اینجا نقل میکنم: «... و اینک گاوصندوق از شنبه اول آذر به پیشگاه مردم عزیز کشورمان تقدیم میشود و ما همه دلمان شور میزند؛ آیا لایق رفتن به خانههای مردم هستیم؟ آیا به آنها راست میگوییم و باورمان میکنند؟
آیا از لغزشهایمان و کاستیهایمان میگذرند و صداقتمان را در پس حرفها و تصویرها درمییابند و با ما همراه میشوند. دستان تهیمان را ننگرید، به قلب عاشقمان نظر کنید. برگ سبزی است تحفهی درویش. این بود بضاعت ما در این روز و روزگار امید که قبول افتد.»
هنگام پخش سریال، هر روز با مشکلی روبهرو میشدیم. سریالهایی که هر شب پخش میشوند، اساسا مشکلات زیادی دارند و سانسور و ممیزی هم اگر نخواهیم هر چه گفتند گوش کنیم، خودش میشود مشکل غیرقابل حل.
تقریبا هر روز با مدیر بخش که آقایی بود به نام «شیعه»، بحث داشتیم. یکبار در میان پخش تلفن کرد و گفت: «من دیگه به حرف شما گوش نمیدم. الان آقای ضرغامی تلفن کرد و هر چه از دهانش درآمد، به من گفت. سر همان موردی که گفتم حذف کنید و شما اصرار کردید که نگه دارید.»
من گفتم: «قول میدهم دیگر تا شما مدیر پخش هستید، سریال نسازم.»
گفت: «حالا چرا قهر میکنید؟»
گفتم: «قهر نکردم، به مدیران پخش قبلی هم همین را گفتم، شما عوض میشوید.»
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
قسمتهای پیشین را هم میتوانید در ایران وایر بخوانید:
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما -۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما-۶
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما- ۷
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۸
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۹
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۰
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۶
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۷
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما -۱۸
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۹
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۲۰
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۲۱
ثبت نظر