تارا اورامی، شهروند خبرنگار - سقز
سه سال از آن صبح وحشتناک میگذرد. همان صبحی که سپاه پاسداران با دو موشک، ۱۷۶ انسان را در آسمان به قتل رساند. همان صبحی که خبر وقتی منتشر شد، شاید کسی باور نمیکرد که جمهوری اسلامی، در شرایط جنگی [حمله به پایگاه آمریکا] انسانها را در آسمان بکشد. صدها سوال بیپاسخ مانده است و ۱۷۶ خانواده، داغدارند و دادخواه.
روایتی که میخوانید، حکایت یک خانواده است که در آن هواپیما، کشته شدند. مادری باردار، پدر و پسری خردسال که همگی به قتل رسیدند.
«دکتر "رزگار رحیمی"، دکترای مخابرات و فارغالتحصیل دانشگاه تکنولوژی انتاریو کانادا و استاد دانشگاه سنتنیال کانادا، به همراه همسرشان خانم "مهندس فریده غلامی" و فرزند دلبندشان "ژیوان رحیمی" و جنین هفت ماهه خود، در اثر اصابت موشک هواپیمای مسافربری تهران - اوکراین، به دیار باقی شتافتند.»
این متن یادبودی است که بر مزار «رزگار رحیمی» و «ژیوان» در آرامستان «شاناز» شهر «سقز» به یادگار نوشته شده است. مادر ژیوان «فریده غلامی» در زادگاهش «اسلامآباد» استان «کرمانشاه» به خاک سپرده شده است.
۸ ژانویه، ۱۸ دی - وداع
خداحافظی مادر رزگار مثل دفعههای قبل نبود. آنها بارها به ایران سفر کرده بودند. اما فضای ایران هم مثل دفعههای قبل نبود. پنج روز پیش از سفر، «قاسم سلیمانی» فرمانده نیروهای قدس سپاه پاسداران ترور شده بود و جمهوری اسلامی دم از «انتقام سخت» میزد. همان شب پرواز، جمهوری اسلامی به پایگاههای آمریکا در سوریه حمله نظامی کرد. پروازها لغو نشد و مسافران به این خیال که جمهوری اسلامی هرچه باشد، ایرانیها را در آسمان به آتش نمیکشد، چمدانهای خود را بسته بودند و از شهرهای مختلف به فرودگاه رسیده بودند.
از لحظه ترور قاسم سلیمانی و سخنان مقامات جمهوری اسلامی درباره «انتقام سخت»، بسیاری از ایرانیها نگران در گرفتن جنگ بودند، حمله نظامی جمهوری اسلامی این نگرانی را تشدید کرده بود. اما مگر میشود که کشور در شرایط جنگی باشد و آسمان آن برای مسافران بسته نشود؟
مادر رزگار پسر، عروس و نوه خود را سخت در آغوش گرفته بود و غریبانه میگریست. یکی از نزدیکان خانواده رحیمی برای شهروند خبرنگار «ایرانوایر» روایت میکند که این مادر چنان دلتنگانه میگریست، که حاضران هم به گریه افتاده بودند.
یکی از بازیهای ژیوان، چمدان بستن بود و مثل هر کودک دیگری، دستهایش را باز میکرد و هواپیما میشد. هنگام خداحافظی، ژیوان در آغوش پدرش دستهایش را باز کرد و شکل برخاستن هواپیما به خود گرفت.
پرواز قرار بود ساعت چهار و نیم صبح از زمین ایران برخیزد، اما ساعت از ۶ صبح گذشته بود که با تاخیری سوال برانگیز اما همچنان بیپاسخ، هواپیما برخاست.
هیچکس در آن لحظهها فکرش را هم نمیکرد که پیکر تکهپارهشده و سوخته ژیوان و ۱۷۵ سرنشین دیگر هواپیمای اوکراینی، با دو موشک بر زمین بیفتد.
خبر پخش شده بود. گروهی از خانواده رزگار رحیمی خود را به تهران رساندند و گروهی هم در سقز ماندند تا خبر به آنها برسد. شرایط روحی خانواده در سقز، پیگیری لحظهای اخبار را ناممکن کرده بود. وقتی خانواده و نزدیکان برای تسلیت به سراغ خانواده رحیمی میرفتند، به آنها میگفتند: «خداوند حقتان را بگیرد.» و تازه آنها متوجه شدند که عامل از دست دادن عزیزانشان نه نقص فنی، که سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بوده است.
یکی از نزدیکان رزگار رحیمی میگوید: «آنچه را که تحویل خانوادهها دادند، پیکر آنها نبود. یک هفته از فاجعه گذشته بود که خبر دادند پیکرها به سقز رسیده است. زمانیکه ویدیوهای متلاشی شدن انسانها و هواپیما منتشر شد، فهمیدیم که جنازهای در کار نیست. ماموستای حاضر در مراسم میدانست که پیکرها قابل شستوشو و وداع آخر با خانواده نیستند، برای همین، آنها را «شهید» خواند که نیازی به شستن پیکرها نباشد. برخی هم مقابل اصرار خانواده میگفتند بگذارید تصویر خندان فرزندانمان جلوی چشممان باقی بماند. ما پیکرشان را ندیدیم، بعدها شنیدیم که خانواده خانم غلامی تابوت را باز کردهاند و تنها چند تکه مقوا و یک تکه گوشت داخل پلاستیک با درج نام عزیزشان یافتهاند.»
بنا به تصمیم خانوادهها، رزگار رحیمی و ژیوان در سقز به خاک سپرده شدند و فریده غلامی با یاد جنینی که در بطن داشت، در اسلامآباد.
نیروهای امنیتی در سقز اصرار داشتند که مراسم خاکسپاری شبانه انجام شود. اما بعد از مقاومت خانوادهها، هر آنچه به نام پیکر تحویل آنها داده شده بود، روز پنجشنبه۲۶دی به خاک سپرده شد.
رزگار رحیمی که بود؟
یکی از نزدیکان این خانواده میگوید: «رزگار پس از اتمام دوره راهنمایی اصرار داشت در سنندج ادامه تحصیل دهد. او در سال ۱۳۷۹، با رتبه ۱۴۲ در کنکور سراسری قبول و در دانشگاه "علم و صنعت" تهران پذیرفته شد. همانجا بود که با فریده آشنا شدند. فریده هم دانشجوی رشته طراحی و ورودی سال ۱۳۸۱ بود. آنها مدتی بعد با هم ازدواج کردند و تشکیل خانواده دادند. ماجرای مهاجرت آنها به کانادا هم در راستای همان اهداف بزرگشان بود. رزگار رزومه کاری و تحصیلی خود را پس از مقطع کارشناسی ارشد و تحصیل در گرایش "مخابرات"، به سه مرکز علمی در کانادا، آلمان و آمریکا ارسال کرد. نخستین پاسخ از کانادا و دانشگاه "انتاریو" بود و مقدمات مهاجرت فراهم شد. هنوز مهاجرت نکرده بودند که رزگار پذیرش آلمان و آمریکا را هم دریافت کرد، اما ترجیح داد به کانادا برود و هم تحصیل کند و هم در گروه فناوری و مهندسی کالج "Centennial" تدریس را آغاز کند.»
آنها از سال ۱۳۹۱ در کانادا به سر میبردند. اما در این مدت هفت ساله، سه بار به ایران سفر داشتند. رزگار بعد از چهار خواهر متولد شده بود. بعد از او هم یک پسر دیگر به دنیا آمد، اما نزد خانوادهاش بسیار عزیز به شمار میرفت. پدر رزگار پسرش را تا لحظه مرگ «کاکه گیان» صدا میزد. برای همین وقتی ژیوان به دنیا آمد، رزگار هم او را به همین عنوان میخواند تا تداعیگر پدرش هم باشد.
ژیوان ۴ ساله بوده و فریده یک جنین هفت ماهه هم در شکم داشت.
خانواده اصرار داشتند که فریده غلامی تا زمان به دنیا آمدن فرزندشان، در سقز بماند. اما همراهی با رزگار، خواسته خودش بود.
مادری دادخواه و داغدار
دادخواهی خانوادههای قربانیان همچنان ناتمام است. تلاش خانوادهها در ایران با ثبت شکایت در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ادامه دارد و انجمن خانوادههای قربانیان این پرواز هم، در مجامع بینالمللی پیگیر پاسخگو کردن جمهوری اسلامی هستند. حالا شاکیان این پرونده فقط خانوادهها نیستند. بلکه اوکراین، کانادا، سوئد و بریتانیا همصدا شدهاند و اگر جمهوری اسلامی طی شش ماه پاسخی قانعکننده نداشته باشد، پرونده به دادگاه لاهه ارجاع داده میشود.
این پرونده به هر کجا که برسد، اما داغ مادران را خاموشی نیست. مادرانی که هم دادخواه هستند و هم داغدار. در خانواده رحیمی، خوابی که فریده غلامی دیده است اما هنوز نقل میشود. فریده خواب دیده بود که در فرودگاه، قبل از سفر، زایمان خواهد کرد. او مادر ژیوان و جنین هفتماههای بود که همگی با هم سوختند.
مادر رزگار اما هنوز بعد از سه سال، شبها با کابوس شلیک به هواپیما از خواب بیدار میشود و ناخودآگاه به ساعت خود نگاه میکند. گاهی هم در کابوسهایش خود را در آتش «شاهد شهر» [محل سقوط بقایای هواپیما] میبیند.
سه سال از جنایت هواپیمای اوکراینی میگذرد و هنوز وقتی اعضای خانواده کنار هم جمع میشوند، درباره رزگار، فریده و ژیوان و آن جنین هفتماهه صحبت میکنند. برادر کوچکتر رزگار، هنوز صداهای برادرش را در پیامهای از راه دور، گوش میکند و فیلمهایی را از آنها دارند، با هم به تماشا مینشینند.
مادر، دلتنگ تماسهای فرزندش است. آنها چنان به هم وابسته بودند که رزگار در تماس مداوم با مادرش بود. شنبهها که روز تعطیلی رزگار بود، گاهی تماسهای تصویری آنها با هم دو ساعت طول میکشید. ژیوان هم در این تماسها کنار پدرش مینشست و به صورت مادربزرگ خیره میشد و به گفتوگوهای آنها گوش میسپرد.
مادر رزگار، هر روز صبح که از خواب بیدار میشود، ابتدا به سراغ عکس سه نفره این خانواده میرود، به آنها سلام میکند، عکسهایشان را جداگانه میبوسد و بعد روزش آغاز میشود.
ثبت نظر