گردآفرید سلحشوری، شهروندخبرنگار
این روزهای سرد تهران را با تماشای پنبههای برف که بزرگ و کوچک و کمآب و پرآب میشوند، پشت پنجره روبه خیابان میگذرانم. خیابانی که من به آن امید میبندم. اما مدتی است در این خیابان، دختران دبیرستانی بعد از تعطیلی کلاسها، شعار «زن، زندگی، آزادی»، «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ خامنهای» سر نمیدهند . دیروز موقع خرید بادام از پدر یکی از دخترهای مدرسه، حرف انداختم :
- راستی دیگه خبری نیست؟ دلم تنگ شده واسه اعتراضشون، بهش معتاد شدهام.
- مگه خبر نداری؟ دو نفرشونو رو دو هفته پیش یک کمی پس از متفرق شدنشون گرفتن و بردن، هنوز هم خبری از آزادیشون نیست؛ آزاد هم بشن با قید وثیقه و اینهاس، دیگه اون وقت بابا مامانهاشون جلوشونو میگیرند.
بعد هم به من یادآورس میکند که خانهاش ،«شهران» است. «شبها راس ساعت نه از خجالت کل نظام از بالا تا پایین در میآییم.»
میپرسم: آخه محلهام شبها ساکته، نکنه پنجرههام بسته و صدای تلویزیون بلنده ؟
- اونم علت داره، خانم. تو محله شش هفت تا مجتمع و برج داریم و هر کدوم یک مدیر مجتمع و چند نظافتچی و سرایدار دارن. تا همین حالا سه مدیر رو دستگیر کردن، که چی بشه؟ معلومه دیگه، لو بدن کدوم آپارتمان چراغها رو خاموش میکنه و شعار میده . یکی از سرایدارها هم عکس کشتهشدهها رو از اینترنت در آورده تو اتاق سرایداری چسبونده بود. اونهم بنده خدا بیست روزی هس که تو بازداشته، زنش اومد تو مغازه بهم گفت و منم گفتم تا شوهرش آزاد بشه بیاد هر چه لازم داره نسیه ببره.
برای شنیدن حرفهای امید بخش و تحلیل زنهای جوان محله و مردهای بازنشسته اهل نشستن پای تلویزیونهای ماهوارهای، خرید سبزی از یک مهاجر افغانستانی را بهانه میکنم.
تو محله ما مثل تقریبا مثل همه محلات تهران، مهاجران و پناهندگان افغانستانی روی کالسکه بچه بازیافت شده از کنار سطلهای آشغال و یا طبقهای چرخدار، سبزی دسته شده میفروشند و برای حفظ رطوبت اسفناج، ریحان، شنبلیله و پیازچه و شوید و تربچه نقلی، رویشان را با گونی مرطوب میپوشانند. این روزها که برف و سرمای زیر صفر گداکش شده، ولی به بچهها پس از سالها لذت برفبازی اعطا کرده، گپ سیاسی زدن طعم خوشایندی دارد که کهنسالانی مثل من نمیتوانند خود را به آن دل خوش نکنند:
میپرسم: آقا عبدالله، اون سبزی فروش پایینی دستهای پونصد تومن ارازنتر میده.
- اولا دسته سبزی من رو نیگا، توروخدا نیگا، ( یک دسته ریحان از درون یک کیسه نایلونی در میآورد و روی دست بلند میکند) پر تره و بعدش هم من سبزی دستچین شهریار میدم که با آب چاه و بارون خدا آبیاری میشه، اما سبزیهای اون مال جنوب تهرانه که با آب فاضلاب شهری پر از فلزات سنگین که به قول شما محیطزیستیها سرطانزاست، آبیاری میشه.
زنی میانسال، میانه را میگیرد:
- باشه، خانم مهندس قانع شد. راستی! شنیدید سرایدار ما رو گرفتن؟
- آره خشکبار فروشی به من گفت.
- همونی که یک دختر دبیرستانی هم داره؟
- طفلک رو بالاخره با یک تعهدنامه و دعوت به همکاری آزاد میکنن چون میدونن که سند مالکیتی نداره که وثیقه بذاره .
-شبی که صبح زود «محمد مهدی کرمی» و «محمد حسینی» رو دار زدن، انشالله یه روزی به عمر ما هم سران این رژیم رو دار میزنن، بچههای من و شوهرم رفتن محله قدیم تو گیشا شعار دادن، هر چی باشه تا سرایدار آزاد نشه نمیتونیم تو ساختمان و مجتمع خودمون خطر بکنیم.
چندتا دسته ریحان و یک کمی سبزی آش را میگیرم و به طرف نانوایی و صف بلنداش راه میافتم.
خانم جوانی که پسر دو سه سالهای را با یک دست، و چرخ خرید را با دست دیگری میکشد، با من هم پا میشود و انگار بخواهد به من پیرزن امید بدهد، میگوید:
- من لیسانس شیمی کاربردی دارم. تو یک شرکت بازرسی کالا کار میکردم، تعدیل نیرو کردند و فعلا دارم بچه بزرگ میکنم و تو خونه کتاب میخونم. مدتی هم کتاب ترجمه میکردم که دیدم به زحمتش نمیارزه، اما شوهرم تو لالهزارنو چند دهنه لوستر فروشی داره، از باباش بهش رسیده، وگرنه عمرا می تونست در سی پنج-شش سالگی صاحب چند باب مغازه باشه.
به نانوایی می رسیم. تو صف نانوایی سنگکی میایستیم و میپرسم :
- تا اونجا که من فهمیدم شما و شوهرت پای کارید، ولی حتی شماها هم دیگه شبها شعار نمیدین .
- ببین خانم جان، شوهرم به اتفاق مغازههای بالا و پایین تو لالهزارنو به هر بهانهای کل نظام آخوندی رو به فحش میگیرن، من هم ساعت نه شب اگه بچهام خواب نباشه، با شوهرم بچه رو بغل میزنیم و میریم محله یوسفآباد که خیلی هم از خبرگزاری ایرنا این آخوندا دور نیس به اتفاق فامیلهای شوهرم و دوستای بچگی شوهرم شعار میدیم و نصف شب برمیگردیم اینجا.
می خواهم حرف امید بخشی بشنوم، میپرسم:
- فکر میکنی تا کی همین وضع موش و گربه بازی ادامه داره؟ پس کی باید یه جمعیت میلیونی بریزه خیابون انقلاب و از اونجا به طرف پایین فلسطین و بیت آقا و تمام؟
خانم جوان فارغالتحصیل شیمی کاربردی، مترجم سابق و فعلا خانه دار جواب میدهد:
- راه درازه، وقتی خود رژیم از «جنگ ترکیبی دشمنان» خودش حرف میزنه مگه میشه با شعارهای شبانه و چند تظاهرات خیابانی کار رژیم را ساخت ؟ الان رژیم فعلا از درون داره خودشو مثل خوره میخوره. ببین آدم خودشو مثل «علیرضا اکبری» رو اعدام میکنه، یارو ۶۱ ساله بود سال ٢٠٠١ بازنشسته میشه و میره انگلستان ظاهرا شرکت میزنه . یعنی آدم به این مهمی در وزارت دفاع در چهل و یک و دو سالگی بازنشسته میکنند؟ اون هم در کشوری که «آیتالله جنتی» از دبیری شورای نگهبان در نود سالگی هم بازنشسته نمیشه؟ خب وقتی جناح حاکم این رژیم چنین آدمی رو بالای دار میفرسته، یعنی جنگ قدرت داخلی خود رژیم، به اضافه نرخ تورم و کاهش قدرت خرید حقوق بگیرها، به قول ما شیمیستها، کاتالیزور اعتراضات بیشتر در آینده میشود، به بهانههای مختلف.
- درسته که جنگ قدرت که حالا بهش «بحران جانشینی» هم میگن، مثل کرمهای چاه خلاء (چاه فاضلاب در قدیم) اول محتویات چاه رو میخورند و بعد هم خودشون همدیگر رو میخورند تا چاه خالی بشه. اما به نقشهراه و سازماندهی هم نیاز هست، نه ؟
- بههر حال مستبدین کوچولویی مثل ما که تو خانواده تمرین برابری حقوق نکردهاند، نمیتونن ظرف چند ماه به نقشهراه برسند، فعلا «زن، زندگی،آزادی» موتور محرک مبارزه هست، بعدش هرچه پیش آید، خوش آید.
نان سنگک کنجد زده دانهای ده تومان را میخریم و سلانه سلانه به طرف ساختمان ما برمیگردیم، حالا من چرخ خرید شیمیست خانهدار شده را در دست میگیرم و او پسر کوچولویش را بغل میکند.
میپرسم:
- نمیخوام منفیبافی کنم، من نوعی خستگی و کرختشدگی در معترضانی مثل تو و شوهرت رو حس میکنم، دست کم تو تهران. حالا دستگیری مدیر و سرایدار و دختر هنرستانیها هم شاید مزید بر علت باشه، میتونی دلیلی بیاری که من به رفتن اینها و آمدن نوعی برابری شهروندان در برابر قانون فارغ از نژاد، هویت قومی، جنسی و پدر و مادر و دینداری و بیدینی برای ایرانیها در این جغرافیا سیاسی در عمر من که هفتاد سالگی را پشت سر گذاشتهام، امیدوار بشم؟
- فروپاشی این رژیم که حتمی است، چون دوگانهسوزهای اصلاحطلب هم دیگر مجوز حضور در انتخابات مجلس در خرداد را هم نخواهند داشت و تجمعی که رژیم به نفع خود سازماندهی میکند با جمعی معترض اگر نه در شهر زندگان، دست کم در مراسم چهلم، هفتم و سوم کشته شدگان در شهر مردگان که ما آرامستان یا بهشت فلان بهان نام گذاری میکنیم و در هر یک از این مراسم قطعهای از خشتی که دستگاههای تبلیغات رژیم قالب میزند، از ذهن مردم کنده و بدور انداخته میشود و تازه هزینه حفظ رابطه بین اروپا و کشورهای غربی بالاتر میرود و در اوج این مشروعیتزدایی از رژیم و زنجیره چلهای سوگواری، اگر فروپاشی نظام نیست پس باید آب سربالا برود.
- قسمت دوم سوال من چی شد؟
- اولا حتما روزهای حمله به بیت رهبری در انتهای خیابان فلسطین حتما بدون خونریزی نخواهد بود، و بالاخره یک روز ما باید با همه تناقضات روحی و تاریخی خودمان روبهرو شویم .این جعبه پاندورا باز میشه، از توش چه اجنههایی در خواهند آمد نمی دونم. باید یک روزی در بیاند. اگر پس از فروپاشی حاکمیت فعلی، آزادی بیان برای همه ایرانیان فراهم نشد، من و شوهرم و دیگرانی مثل ما باز هم به دنبال برابری همه ایرانیان در برابر قانون خواهیم جنگید. اگر به نسل ما هم شاهد آزادی وصال نداد، همین پسر کوچولوی من راه ما را ادامه خواهد داد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر