با به کما رفتن «آرمیتا گراوند»، دختر ۱۶ ساله دیگری در ایستگاه متروی میدان «شهدا» در هفته دوم مهر ۱۴۰۲ و دستگیری چندین ساعته «مریم لطفی»، خبرنگار حوزه اجتماعی روزنامه «شرق» و نیز پخش اعترافات پدر و مادر آرمیتا از رسانههای حکومتی، فروبستگی سیاسی و اجتماعی جامعه و اصلاحناپذیری حکومتگران ادامه مییابد. آرمیتا در کما میخوابد و حوادث داخلی و خارجی بر مرگ «مهسا» دوم در پی مرگ «مهسا (ژینا) امینی» سایه میاندازد و رژیم با سپاه سایبری خود «جنگ نرم» را در کنار سرکوب فیزیکی ادامه میدهد.
مرگ آمیتا در روز ششم آبان عاقبت بر سرمان آوار شد. ناظرانی هستند که نبود واکنش به قتل آرمیتا را در تهران به نگرانی قشر خاکستری از کشانده شدن ایران به جنگ غزه نسبت میدهند. از عدهای دیگر میشنوم که بیم از سرکوب شدید حکومت، علت اصلی عدم انفجار خشم عمومی به این قتل است.
جمعههای اعتراضی در زاهدان به جمعههای دستگیری و سرکوب سخت پیرامون مسجد «مکی» بدل شدهاند. تا لحظه نوشتن این سطور، اسامی ۴۷ تن از دستگیر شدگان جدید در زاهدان انتشار یافته است. بعد از آخرین نمازجمعه زاهدان، «سکوت» صدای اعتراض میشود و مولوی «عبدالحمید» باز هم به ما پختگی سیاسی و مبارزه مدام مدنی میآموزاند.
حلاوت جایزه «صلح نوبل» اعطا شده به «نرگس محمدی» و بانگ بلند «زن، زندگی، آزادی» در بند زنان زندان «اوین» را همکاری رژیم جمهوری اسلامی ایران با «حماس» و «حزبالله» برای حمله فاجعهآمیز و بیسابقه به شهرهای اسرائیل از بین میبرد. آنقدر به قول «هوشنگ گلشیری» مصیبت سر ما میریزند که انگار ۲۰ سال پیش نرگس محمدی مانند شیرین عبادی و همزمان با خود او این جایزه را گرفته است.
یاد روزنامهنگاری امریکایی میافتم که همان روزهای جایزه گرفتن شیرین عبادی، از قول «حمیدرضا ترقی»، از اعضای بلندپایه حزب «موتلفه اسلامی» گفته بود: «کاری خواهیم کرد که جایزه دهندگان به او به این نتیجه برسند که فایده جایزه دادن به او چه بود.»
مزدبگیران رژیم رقص مرگ را در شهرهای ایران آغاز کردهاند.
ماه به میانه نرسیده، سبعیتی فاجعهبار در جنوب اسرائیل برای جوانان خوشباش چند ملیتی، حتی چینی و دو شهروند روسی رخ میدهد که حماس و حامیان مالی و نظامی آن را به وجد و پایکوبی و اکثریت جامعه خاموش در ایران را به هواخواهی از اسرائیل بر میانگیزد و کینه و خشم فروخورده در دل مخالفان -فعلا ساکت- نظام حاکم بر ایران به آرزومندی نابودی حماس و پیروزی ارتش اسرائیل تبدیل میشود.
طرفه و طنز تلخ تاریخی اینجا است که ایران با حاکمیت اسلام سیاسی شیعه بر مردمی حکومت خود را تحمیل کرده است که اکثریت آنها برخلاف مسلمانان مصری، اردنی و عراقی، آرزوی پیروزی حماس، جهاد اسلامی و حزبالله را ندارند و هر وقت فرصت کنند، از جمله در حاشیه تشییع جنازه «داریوش مهرجویی» و همسرش، شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر میدهند و طرفداران تیم «استقلال» به نفع غزه به یک دقیقه سکوت هم تن نمیدهند و به جای آن داد و بیداد میکنند و هوار میکشند.
گردهمایی کمتر از هزار نفر موتورسوار و کارمندان و بسیجیان به همراه خانوادههای آنها به رغم گرفتن اضافه کاری و تنقلات رایگان در جمعهها در کلانشهر تهران بیش از همه نشان از دره ژرف بین رژیم حاکم و اکثریت مردم دارد و خبر ازجانبگیری قلبی قشر خاکستری به اسرائیل میدهد.
قشر خاکستری ایران فعلا خاموش است و دستکم همین خاموشی، ناتوانی رژیم را در جلب افکار شهرنشیان متمایل به غرب آشکار میسازد.
همکیشان چپگرای مارکسیست سابق من و جوانان تحصیل کرده سالهای پیش از ۱۳۵۷، مانند پیرزن راقم این سطور، بدون همدردی با اسرائیلیها، جانب حماس و حزبالله و آرمان فلسطین را میگیرند. شگفتا که مانند چپهای اسلامی در روزهای اشغال سفارت امریکا در تهران دلیلتراشی میکنند: «هیمنه اسرائیلیها با حمله غافلگیرانه حماس شکسته شده است.»
این گروه مانند جوانی من نمیتوانند تنوع تدریجی در جامعه اسرائیل را ببیند و مثلا خبرهای رسانههای غربی و اسرائیلی درباره کشته شدن یکی از کارآموزان کشاورزی از نپال، ۱۸ نفر از بورسیههای تحصیلی تایلندی و کارگران چینی و آسیای جنوب شرقی در اسرائیل امروز را هم نمیشنوند و نمیخواهند بفهمند که نابودی چنین کشوری، هرچند برساخته استعمارگران در سده بیستم، ممکن نیست.
در ضمن مگر سوریه، اردن، لبنان، عراق و حتی مصر در خاورمیانه برساخته همان استعمارگران و تولههای شکم امپراطوری عثمانی نیستند؟ مگر پیش از سده بیستم، جایی که خاورمیانه مینامیم، شامل این کشورها میشد؟
در این منطقه بحرانزده، فقط ایران است که سالروز استقلال و روز تولد ندارد، چون هنوز دیگر کشورهای قرن بیستمی نبودند که ایران از قدیم و عهد باستان بود. پس با رجوع به گذشته و کینههای تاریخی، راهحل برای مشکلات امروز پیدا نمیشود. «یوال نوح هراری»، مورخ معاصر اسرائیلی نگران دموکراسی کشورش است.
در این میان «مهشید امیرشاهی»، نویسنده بیمانند، بیآن که از «طوفان الاقصی» حماس علیه خوشباشان در جنوب اسرائیل در ۱۵ مهر نالهای بکند، از ایرانیان میخواهد تا فریب ایران ایران کردن و پرستش کوروش کبیر را در اسرائیل نخورند.
میتوان فهمید که او نگران تجزیه ایران است. او نگران است که نتانیاهو در فردای ایران، همان مسیری را برود که در نزدیکی با «مسعود بارزانی» و دفاع از استقلال اقلیم کردستان رفت. او و ایرانگرایان هشدار میدهند که اسرائیل خود را بزرگتر میکند و کشورهای پهناور و بزرگ مانند ایران را کوچکتر میخواهد. از دیدگاه او و «صادق زیباکلام»، دفاع از دموکراسیخواهی در خاورمیانه حکم میکند که سلطنتطلبان و مخالفان جمهوری اسلامی ایران در تصویر بزرگتر، دستکم درد و رنج ساکنان زندان بزرگ دو و نیم میلیون نفری غزه را بفهمند و بدانند سالها پیش از ۱۳۵۷ قضیه فلسطین و اسرائیل بوده و دردی مزمن است.
یادم میآید که شاه ایران به نوشته «فرد هالیدی» چپگرا، به مصر هم در جنگ با اسرائیل کمک نظامی کرد تا جبران ارسال نفت از طریق لوله به اسرائیل را بکند.
جامعه ایران را اگر بتوان از روی شبکههای اجتماعی و اتاقهای کلاب هاوس به قضاوت نشست، میتوان آن را به دو اردوگاه فکری تقسیم کرد؛ یکی دفاع از وجود حکومت مستقل فلسطین در کنار حکومت اسرائیل که صادق زیباکلام با رایگان کردن کتاب «تولد اسرائیل»، سرآمد مدافعان آن است. هرچند «چنگیز پهلوان» با تشویق ایران در به رسمیت شناختن «پیمان صلح اسلو» در سال ۲۰۰۰، در دوران «بیل کلینتون»، فضل تقدم بر همه نظریهپردازان ایرانی و کنشگران سیاسی مقیم ایران و خارجنشین دارد.
از سوی دیگر، طرفداران حکومت جمهوری اسلامی ایران فقط اندوه، مصیبت و فاجعه را در غزه میبینند و رصد میکنند و چشم بر فاجعه آوار شده بر شهروندان اسرائیلی میبندند.
در این میانه جدال فکری بین دو سو، فقط «فرج سرکوهی»، از چپهای سابق از برقراری فوری مذکرات صلح و توقف همزمان کشتار در غزه و اسرائیل دفاع میکند. در داخل ایران دیدگاه سرکوهی هواداران چشمگیری ندارد.
واکنش به کاردآجین شدن داریوش مهرجویی و همسرش هم این شکاف را نمایان کرده است. اینبار، برخی از پهلویخواهان این کارگردان را به خاطر همکاری با «غلامحسین ساعدی» و اقتباس از آثارش پیش از ۱۳۵۷ که آنها «فتنه ۵۷» میخوانند، مقصر دانسته و او را قربانی نظامی میدانند که خود و سایر روشنفکران در برآمدن آن مشارکت کردهاند.
اما بسیاری از کنشگران مدنی و سیاسی و نیز هنرمندان، کارد آجین شدن داریوش مهرجویی و همسرش را یادآور قتلهای زنجیرهای، به ویژه «داریوش فروهر» میدانند.
این گروه که تعدادشان بسیار است، از «هوشنگ گلشیری» در مراسم دفن «محمد مختاری» و «محمدجعفر پوینده» نقل میکنند: «پیام را دریافت کردیم.»
هرچند مهرجویی آشکارا در پی قتل مهسا (ژینا)، از جنبش زن، زندگی، آزادی در شبکه اجتماعی فعال نبود اما کارنامه بیش از نیم سده از کارش او را در تقابل با استبداد مینشاند.
جایزه پارلمان اروپا به مهسا (ژینا) و جنبش زن، زندگی، آزادی هم مانند جایزه صلح نوبل به نرگس محمدی زیر پوشش خبری رسانههای بینالمللی و بمباران تبلیغی رسانههای ایران به نفع حماس و سایر مخالفان اسرائیل دفن میشود. در این میانه میشنوم که دموکراسیخواهان میگویند: «جنگ حماس و جهاد اسلامی ضربه مهلک به چپهای اسرائیلی و شنبههای اعتراضی بود و جنبش زن، زندگی، آزادی را زیر پوستی کرد که تا اطلاع ثانوی فوران اجتماعی و اعتراضات را به تاخیر انداخت.»
مرگ «شمسالدین ادیب سلطانی» در ۹۲ سالگی در همین روزهای بلاخیز و فاجعهآمیز رخ داد. برای فلسفهخوانها و چپهای قدیمی، او چهره آشنایی است. اما در مراسم تشییع جنازهاش که مانند نگارنده، بیزاد و رود بود، «حدادعادل» و یکی از پسران «بهشتی» به گذشته چپی او اشاره نکردند و خود را همکار او دانستند.
بار دیگر یاد حرفهای هوشنگ گلشیری در کتاب «بره گمشده راعی» میافتم که پس از مرگ هر آدمی در ایرانة سنت بر مرده، هر که باشد و با هر گذشتهای، تحمیل میشود.
نگارنده این سطور از فرصت استفاده و وصیت میکنم جنازهام را بسوزانند و خاکسترم را زیر هر درخت سرراهی بریزند. اما نیک میدانم اگر در ایران بمیرم، مرا به عنوان بانوی مومنه نماز شبخوان به داخل گور میگذارند و از آن بدتر، نکیر و منکر بر من میگمارند.
در ۲۶ مهر ۱۴۰۲، یک مرد بیکار و درمانده در برابر شهرداری آبادان خودسوزی میکند. میخوانیم که «رویا ذاکری»، دختر کارشناس کامپیوتر را در تبریز به دلیل اعتراض و عدم تمکین به حکم حجاب اجباری، روانه تیمارستان میکنند. همین رویا ذاکری را یک شنبه ۳۰ مهر از تیمارستان به اداره اطلاعات میفرستند. اگر به تشخیص شما او مجنون است، پس چرا او را به اداره اطلاعات میفرستید؟ کجا هستند اصلاحطلبانی که جا و بیجا از «میشل فوکو» نقلقولهای فضلفروشانه میکردند و میکنند تا دیوانگی و جنون را با سازمان, بوروکراسی و قدرت در ایران ربط بدهند؟
این استادان و روشنفکران «دوم خردادی» از متفکران غربی که خودشان بهتر از همه از غرب انتقاد میکنند، به نفع خود گفتاربرداری میکنند و حاضر نیستند مصادیق مباحث فوکو و دیگر متفکران غربی را در درون جامعه خود پیدا کنند.
خب معلوم است چرا، آن دسته از روشنفکران چپگرای همسال من که جرات میکنند نیش انتقاد خود را به سمت داخل بکشانند، به مقدمهای از انتقاد از غرب، به ویژه امریکا نقد خود را مزین میکنند تا اماننامه نانوشته و حاشیه امن دریافت کنند.
سوم آبان را با خبر خودکشی «امیر ارسلان اژدهاکش» ۱۵ ساله شروع میکنم که در سالروز بازداشتش خود را حلقآویز میکند. چه بر سر نوجوان بازداشتی میآورند که در سالروز بازداشتش چنین به مرگ خود روزش را آونگ میکند؟
در میان قشر خاکستری، افرادی مانند «مجتبی نجفی» هم پیدا میشوند که در کانال تلگرام خود، جمهوری اسلامی را به ریاکاری متهم میکنند و مینویسند: «کودککشی در ایران، دادخواهی در غزه.»
اسامی چند کودک از تعداد دستگیر شدن پس از نماز جمعه زاهدان به خبرگزاری «هالوش» اعلام میشود.
در همان روزهای جنگ غزه، عدهای که شمار آنها به هزار نفر هم نمیرسد، به فرودگاه «مهرآباد» میروند تا آمادگی خود را برای اعزام به غزه داد بزنند؛ آنهم در فرودگاهی که پرواز بینالمللی ندارد!
اگر منتقد اهل نمایش و سینما میخواست وضعیت این روزهای کشور را به بیان نمایش توصیف کند، آن را نمایشی به قول مهرجویی، «جفنگ» (absurd) مینامید. کافی است به میدان «فلسطین» (کاخ) برویم و به سخنان آخوندهایی نظیر «علیرضا پناهی» چند دقیقه و فقط چند دقیقه در حال گذر گوش کنیم.
باورم نمیشود. او کشتارهای خاورمیانه را به نزدیکی ظهور امام دوازدهم شیعیان ربط میدهد. خبرگزاری «فارس» از پیشبینیهای آخر زمانی «الکساندر دوگین» روسی که شبیه پیشگوییهای هزارهگرایان ایرانی و دارودسته «دولت کریمه» بهار، برساخته «محمود احمدینژاد» هستند، ترجمه میکند تا حوادث غزه را برای مخاطبان خود قابل فهم کند.
پس کی ایرانیان، مخالف و موافق وضع موجود خواهند پذیرفت «نجات دهنده در گور خفته است»؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر