شایا گلدوست
مقامهای شهری تهران اعلام کردهاند که درصدد محدود کردن دسترسی رنگین کمانیها به پارک دانشجوی تهران هستند. این گزارش درباره این پارک، حضور رنگین کمانیها در آن با ذکر خاطراتی دست اول در آن است.
***
«گاهی دورهمیهای خوبی بود، میگفتیم و میخندیدیم و با بچههای جدید آشنا میشدیم. از درد دلهایمان به هم میگفتیم. با هم غمگین میشدیم و یا با هم شاد میشدیم. آنجا مکان عجیبی است، مثلا من و پارتنرم که میرفتیم، دست هم را میگرفتیم و قدم میزدیم، یکدفعه نگاهمان به فرد ترنس یا همجنسگرای نوجوانی میافتاد که به خاطر طرد شدن از خانواده، تنفروشی میکرد. حالمان بد میشد و روزمان خراب میشد.»
اینها گفتههای «سارا» است، فرد اینترسکس ۳۳ ساله که از خاطرات و مشاهدات خود از بچههای رنگینکمانی پارک دانشجو و محوطه تئاتر شهر میگوید.
«بچههای پارک معمولا به دو گروه تقسیم میشوند. کسانی مثل من که فقط به همراه شریکم برای دورهم جمع شدن و صحبت کردن و خندیدن به آنجا میرفتیم و گروه دوم بچههایی که به کارگری جنسی مشغول هستند. معمولا غروب به آنجا میآیند و یکی پس از دیگری با آدمهایی میروند. بچههایی که برای سیر کردن شکم خودشان مجبور به تن فروشی هستند.»
پارک دانشجو و محوطه تئاترشهر سالها است به عنوان مکانی برای حضور افراد رنگینکمانی و مخصوصا ترنسها معروف است. در فضای ناامن جامعه ایران شاید این یکی از معدود مکانهایی باشد که افراد رنگینکمانی توانستهاند آن را برای حضور خود تبدیل به مکانی نسبتا امن کنند؛ هر چند که معتقدند هیچ کوچه و خیابانی در ایران برای آنها امن نیست. حالا شورای شهر تهران تصمیم گرفته است این سهم کوچک از شهر را از این شهروندان همیشه به حاشیه رانده شده بگیرد؛ پارکی که توسط «بیژن صفاری» طراحی و ساخته شد و شاید دلیل اینکه به پاتوقی برای رنگینکمانیها تبدیل شده است نیز طراح و معمار آن باشد.
«علیرضا نادعلی»، سخنگوی شورای اسلامی شهر تهران در نشست خبری روز دوشنبه ۱۴اسفند۱۴۰۲ به میزبانی شهرداری منطقه ۱۲ برگزار شد، با بیان اینکه چهارراه ولیعصر پرترددترین چهارراه کشور است، گفته است که میبایست از حضور و تردد افراد ترنس در این مکان جلوگیری کرد: «باید فضایی برای حضور ترنسها و دیگر افراد در نظر گرفته شود. ما صورت مساله را پاک نمیکنیم اما نباید این فضا در چهارراه ولیعصر، پرترددترین چهارراه کشور باشد.»
سارا میگوید: «مردم در پارک زیاد ما را اذیت نمیکنند، اتفاقا اکثرشان دوستمان دارند و اذیتمان نمیکنند، اما پلیسها خیلی اذیت میکنند، یک دفعه میریختند داخل پارک و میگفتند باید متفرق شوید. حتی یک بار خود من را هم گرفتند و کتکم زدند. داخل مترو منتهی به پارک، چون روسریام از سرم افتاده بود. وقتی مرا گرفتند، کارت ملیام را خواستند، وقتی اسم پسرانه من را دیدند گفتند تو چرا لباس زنانه پوشیدی؟ هر چه گفتم من بیناجنسی هستم، گوش ندادند و مرا با خود به داخل کلانتری بردند و بازجویی کردند. آنقدر به صورتم سیلی زدند که تا یک هفته صورتم درد میکرد. آخر به دکتر روانکاوم زنگ زدم و او برایشان توضیح داد و با تعهد آزادم کردند.»
«سارا»، اما روایتها و قصههای شنیدنی از دوستان رنگینکمانی خود دارد، دوستانی که همانجا با آنها آشنا شد و با بعضی از آنها هنوز هم دوست مانده است. روایتهایی که همه آنها تلخ هستند و درد جامعه رنگینکمانی ایرانی را بازگو میکنند.
«یکی اسمش دانیال بود، هفده ساله اهل اردبیل بود. وقتی دیدمش صورتش کبود شده بود. دلیلش را پرسیدم، گفت: من یه مرد همجنسگرا هستم. خانوادهام به خاطر داشتن پارتنر تا سر حد مرگ کتکم زدند. پارتنرم را هم کتک زدند. میگفت: مجبور شدم شبانه از خانه فرار کنم و الان اینجا شب توی پارک میخوابم و با کارگری جنسی شکم خودم را سیر میکنم. وقتی این چیزها را تعریف میکرد عین ابر بهار از چشمانش اشک سرازیر بود. من هم بغلش کردم تا آرام شد. حالا با هم دوست هستیم.»
او از شخص دیگری میگوید، شخصی که شب وقتی میخواست وارد پارک بشود، توسط سه نفر ربوده شده بود و مورد تجاوز قرار گرفته بود. قرص خورده بود که خودکشی کند، اما نجاتش داده بودند.
اما میگوید که بدترین و تلخترین روایت مربوط به یک زن ترنس اهل شمال است. «سارا» تعریف میکند: «او را توی پارک دیدم و فردا در انستیتو روانشناسی دوباره دیدمش. پدر و برادرش بخاطر لاک زدن به ناخنهایش، تمام ناخنهای دستش را یکی یکی کشیده بودند. او هم از خانه فرار کرده بود. نمیتوانست از دستهایش استفاده کند. به رستوران بردمش و خودم براش لقمه گرفتم تا غذا بخورد. بعد با کسی آشنا شد، پارتنر شدند، خیلی دوستش دارد. الان با هم زندگی میکنند و همیشه با هم هستند. با او هم هنوز در ارتباط هستم و دوستی خوبی داریم.»
میگوید که حالا حالش بهتر است و دنبال کارهای ترنزیشن و جراحیاش است. اما چیزی که خیلی برای «سارا» خیلی جالب بود، این است که انگار او تنها فرد اینترسکس آنجا بوده چون هر چه گشته است به غیر از خودش اینترسکس دیگری را ندیده است.
قصه «سارا» هم اگر تلختر از آنچه از دیگران میگوید نباشد، شیرینتر نیست. قصهای از غصههایش از روزهای کودکی تا نوجوانی و حالا که در سیوسومین سال زندگی پردردش را زیست میکند.
«من از یک خانواده مذهبی و بسیار سنتی در کردستان متولد شدم. غالب بدن من زنانه بود، واژن داشتم، تخمدان داشتم و در کنارش یه آلت مردانه خیلی مبهم که حالا که بیشتر از سی سال سن دارم، هنوز اندازه اندام جنسی یک نوزاد است.
پدرم همان اندام جنسی کوچک را ملاک قرار داد و چون بسیار پسردوست و مرد سالار بود مرا پیش دکتر برد و دکترها عملم کردند که پسر باشم. واژنم را دوختند و تخمدانم را درآوردند. یک بیضه کوچک داشتم، اندازه یک نخود، که همان را از شکمم پایین کشیدند و بعد به خیال خودشان من دیگر پسر شدم.»
«سارا» ادامه میدهد: «مجرای ادرارم زنانه بود، همان را وارد اندام جنسی مردانهام کردند که باعث مشکلات خیلی زیادی شد. حالا عوارض آن عملها آنقدر زیاد شده است که تحملش واقعا هر روز سختتر میشود. مشکلاتی مثل تنگی فیستول یا حتی تومور پیشآبراه برایم به وجود آمده است. تا آنجا که تا حالا ۳۸ دفعه جراحی شدهام، اما هنوز مشکلات دست از سرم بر نمیدارند. تمام این کارها را کردند بدون اینکه سر سوزنی به احساس من اهمیت بدهند. از سن یازده تا چهارده سالگی سه جراحی روی بدنم انجام دادند و جراحیهای بعدی که ۳۵ بار دیگر بود، به طور میانگین هر شش الی هشت ماه انجام میشد، که به دلیل عوارض آن سه جراحی اول بود و تا حالا ادامه دارد.»
او میگوید که در کودکی در سن هفت سالگی دختر بودنم را حس میکردم. عروسک بازی میکردم و همیشه سرم با دخترهای همسن و سال خودم گرم بود و این موضوع پدرم را به شدت عصبانی میکرد. بارها و بارها کتک خوردم. داغ روی دستهایم گذاشت، حتی وقتی بهم تجاوز شد از ترس جرات نکردم به پدرم بگویم.
و زمانی که به بدترین و دردناکترین قسمت میرسد، روایت کردن برایش دشوار میشود.
«بدترینش این بود که روزی لباس دخترانه پوشیده بودم و آرایش کرده بودم و داشتم جلوی آینه به خودم نگاه میکردم و لذت میبردم. تقریبا سیزده ساله بودم. یکدفعه بابام وارد اتاق شد و وقتی مرا دید عصبانی شد. من را خواباند رو زمین و یک سیخ رو داغ کرد و روی جای واژنم که با جراحی بسته بودند گذاشت، تا جایی که بوی کباب شدن گوشت خودم را حس میکردم. این بدترین خاطرهام از تمام این سالهاست. تمام اینها باعث شد دیگر طاقتم تمام شود و در سن هفده سالگی از خانه فرار کردم و تا حالا تنها زندگی میکنم. حالا با کار در یک شرکت، یک کانکس درخواست کردهام و به عنوان جای خوابم استفاده میکنم. اینجا برای ما مثل یک مکان نفرین شده است.»
هرچند سخنگوی شورای اسلامی شهر تهران تردد رنگینکمانیها را در محوطه تئاتر شهر ممنوع کند، یا مسوولین تصمیم بگیرند که همه جای آن را حصارکشی کنند، هیچکس فراموش نمیکند که این مکان از روزی که «بیژن صفاری» آن را طراحی و اجرا کرد، تا به امروز، روایتهای تلخ و دردناک جامعه رنگینکمانی ایرانی را در خود جای داده است و قطعا به عنوان بخشی از تاریخ مبارزات این قشر برای رسیدن به آزادی و برابری ثبت خواهد شد.
«اینترسکس» یا «میانجنسی» یا «بیناجنسی» به افرادی گفته میشود که اندام جنسی، آرایش کروموزومی و یا هورمونها و یا ویژگیهای ثانویه جنسی آنها با معیارهای دوگانه جنسی زن و مرد مطابقت ندارد. به زبان سادهتر، نوزادی متولد میشود که اندام جنسی او با ویژگیها و صفات بیولوژیکی که از نظر علم پزشکی برای جنس زن و مرد تعریف میشود، همخوانی ندارد و متفاوت است.
این تفاوتها میتواند آشکار و از بدو تولد در ظاهر اندام جنسی قابل مشاهده باشد، یا اینکه نهفته و به اندامهای جنسی داخلی، کروموزومها و هورمونهای فرد مربوط باشد و در سالهای بعد و با بالا رفتن سن بروز کند یا اینکه هرگز علائمی نداشته و فرد بدون اینکه بداند تا پایان عمر با این تفاوتها زندگی کند.
مطلب مرتبط:
لغتنامه مختصر اصطلاحات حوزه جنس و جنسیت
راهنمای حفظ حریم جنسی و جنسیتی رنگینکمانیها در مراجعه به پزشک
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر