close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

با شمس لنگرودی در خیابان انقلاب

۲۲ بهمن ۱۴۰۲
آریامن احمدی
خواندن در ۶ دقیقه
شمس لنگرودی (متولد ۱۳۲۹-لنگرود) زندگی در تهران را با دبیری در مدرسه دخترانه خوارزمی آغاز کرد (عکس: آخرین خبر)
شمس لنگرودی (متولد ۱۳۲۹-لنگرود) زندگی در تهران را با دبیری در مدرسه دخترانه خوارزمی آغاز کرد (عکس: آخرین خبر)
شمس لنگرودی به‌عنوان شاعری که زندگی روزمره مردم ایران را در شعرهایش زیسته، هماره پابه‌پای این مردم پیش آمده است (عکس: دنیای اقتصاد)
شمس لنگرودی به‌عنوان شاعری که زندگی روزمره مردم ایران را در شعرهایش زیسته، هماره پابه‌پای این مردم پیش آمده است (عکس: دنیای اقتصاد)
شمس لنگرودی در دهه پنجاه، شاعری جوان بود و مثل هر جوانی در هر عصری، آرزوها و رویاهایی داشت. او با همین رویاها و آرزوها وقتی در خیابان «شاهرضا» که هنوز «انقلاب اسلامی» نشده بود، قدم می‌زد (عکس: ویکی‌پدیا)
شمس لنگرودی در دهه پنجاه، شاعری جوان بود و مثل هر جوانی در هر عصری، آرزوها و رویاهایی داشت. او با همین رویاها و آرزوها وقتی در خیابان «شاهرضا» که هنوز «انقلاب اسلامی» نشده بود، قدم می‌زد (عکس: ویکی‌پدیا)

خیابان شاهرضا یا انقلاب که از میدان «۲۴ اسفند» (انقلاب اسلامی فعلی) آغاز می‌شود و پس از عبور از چهارراه پهلوی (ولی‌عصر فعلی)، میدان فردوسی، دروازه دولت، پیچ شمرون و پُل چوبی به میدان «فوزیه» (امام‌حسین فعلی) می‌رسد، تصویری از تاریخ یک‌صدساله معاصر ایران است؛ خیابانی که از یک‌سو قلب تپنده فرهنگ و هنر ایران است و از سوی دیگر، شاهراه مبارزات سیاسی‌اجتماعی برای آزادی و دموکراسی؛ به بیانی دیگر، گذرگاه تاریخ معاصر ایران است. از‌این‌رو است که نقش و حضور روشنفکران، روزنامه‌نگاران، نویسندگان، شاعران، مترجمان و هنرمندان، در این خیابان برجسته است و هرکدام، داستان خود را از مهم‌ترین خیابان ایران دارند. «شمس لنگرودی»، شاعر و نویسنده، یکی از راویان «داستان خیابان انقلاب» است که ۷۲ سال به اَشکال مختلف، در آن زیسته است.

***

شمس لنگرودی (متولد ۱۳۲۹-لنگرود) زندگی در تهران را با دبیری در مدرسه دخترانه خوارزمی آغاز کرد. اما مجموعه‌ شعر «رفتار تشنگی» بود که در سال ۱۳۵۵ از او منتشر شد و نام او و شعرش را، به کتاب‌فروشی‌های خیابان شاهرضا (انقلاب) بُرد؛ خیابانی که او حالا در آستانه ۷۲سالگی وقتی به آن نگاه می‌کند، «جوانی از دست‌رفته‌اش» را می‌بیند در «خیال‌های خوش آینده موهوم»: «طبیعتا این چیزها شاعرانه و نوستالژیک نیست، اما در‌حال‌حاضر از اطراف دانشگاه و کتاب‌فروشی‌ها، سالن‌های تئاتر، سینما، کافه‌ها و میدان فردوسی که رد می‌شوم، کوچه‌خیابان‌های پیر و فقیر و در حال زوال را در لباس کهنه پریشانی می‌بینم و روزگارانی از خاطر من می‌گذرد که این کوچه‌خیابان‌ها جوان بودند، با دختران و پسرانی پرشور و سینماها و تئاترها و رستوران‌ها و کتاب‌فروشی‌ها و بارها و لباس‌های رنگارنگ؛ و ما در پاییز و بهار هر سو می‌دویدیم و هیچ هیچ تصور نمی‌کردیم که آن کوچه‌خیابان‌های روشن و شاد را، روزی ژنده و معتاد، پریشیده و تکیده و متکدی، در غبار همیشگی و اخم‌های تمامی‌ناپذیر عده حق‌به‌جانبی ببینیم. زندگی از دست‌رفته در تصورات واهی آینده موهوم، هیچ چیز شاعرانه و نوستالژیکی ندارد!»

شمس نیز به مانند بسیاری از هم‌عصرهایش، وقتی به از دست‌رفته‌های دیروز و داشته‌های امروز نگاه می‌کند، می‌گوید: «این‌روزها که این خیابان مریض و تکیده و معتاد را می‌بینم که در آرزوی مرگ است، برایم تلخ است» و با همین تلخی گزنده اذعان می‌کند: «بسیار طول کشید تا بفهمم آدمی به‌رغم پیشرفت‌های حیرت‌انگیزش در عرصه علم، پیشرفت چشمگیری در جهت انسانی‌شدن و آرمانی‌شدن زندگی نداشته است و احتمالا نمی‌تواند داشته باشد.» شاید از‌این‌رو است که این روزها در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، مردمان سرزمینی ایران برای بازگشت کرامت انسانی‌شان، همبسته و متحد، قیام کرده‌اند.

شمس در دهه پنجاه، شاعری جوان بود و مثل هر جوانی در هر عصری، آرزوها و رویاهایی داشت. او با همین رویاها و آرزوها وقتی در خیابان «شاهرضا» که هنوز «انقلاب اسلامی» نشده بود، قدم می‌زد، شاید فکرش را هم نمی‌کرد زمان چنین بی‌رحمانه برای او و نسل‌های بعد پیش برود، تا‌جایی‌که دیگر همان داشته‌های حداقلی‌ هم به صفر برسد: «از میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) تا میدان فوزیه (امام حسین فعلی) را پای پیاده در میان عطر انواع اطعمه و اشربه قدم می‌زدیم و هر دقیقه رفیقی و دوستی را می‌دیدیم و سر هر چهارراهی آن‌قدر باهم حرف می‌زدیم که زمان از یادمان می‌رفت؛ و ما این خوشی‌ها را از فرط عادی‌بودن زندگی نمی‌دانستیم و به‌دنبال زندگی در جایی دیگر در آینده بودیم. چیز زیادی نداشتیم، اما همه‌چیز داشتیم. همه آنچه را که می‌خواستیم داشتیم؛ و همین بی‌قرارمان می‌کرد و پی چیزی می‌گشتیم که نداریم و نتیجه این شد که الان داریم.»

تصویر دیروز خیابان شاهرضا، به‌عنوان قلب تپنده فرهنگ و هنر ایران، از ابتدای تا انتهای آن، خیابانی زنده با سالن‌های تئاتر، سینما، کنسرت، کتاب‌فروشی‌ها، نوارو صفحه‌فروشی‌ها، کافه‌ها و بارها که هرکدام بخشی از تاریخ این سرزمین را با خود دارند، است: «تئاتر شهر، تالار وحدت، کتاب‌فروشی‌های آگه، نیل، طهوری، گوتنبرگ، فرانکلین، خوارزمی، مروارید، توس، مولی، امیرکبیر، علمی، سخن. به‌جز این‌ها، این خیابان قلب تپنده جنبش‌های سیاسی اجتماعی نیز هست.»

 هرچند شمس جوان در آن روزها در آن حضور نداشت، اما او خواسته یا ناخواسته در بطن آن قرار داشت، آن‌طور که خودش آن روزها را توصیف می‌کند:«این خیابان‌ بلند، پر از رویداد فرهنگی بود؛ رویدادهایی که الان می‌فهمیم فرهنگی بودند و آن زمان‌ها طبیعی و لوس به‌نظر می‌رسیدند. فرهنگ از سینما بهمن که آن‌وقت‌ها کاپری نامش بود، شروع می‌شد. رو‌به‌رویش کتابفروشی‌ها بودند و کافه‌ها و بارها و نمایشگاه‌ها، تا می‌رسید به چهارراه پهلوی که تئاترها بود، تا میدان فردوسی و بعدتر همه‌چیز کمتر و پراکنده می‌شد… . شب‌های شعر از اوایل دهه پنجاه به سبب سخت‌گیری رژیم شاه کمتر شده بود. نمایشگاه‌های نقاشی که روزگاری پاتوق روشنفکران مدرن بود، به‌سبب سختگیری‌های حکومت، محل تردد روشنفکران سیاسی شده بود؛ آن‌ها که هنر را فقط در خدمت دگرگونی شرایط می‌خواستند. آن روزگار هنوز داستان‌خوانی رسم چندانی نداشت. مخالفت با رژیم، ازجمله آداب پذیرفته‌شدن در مجامع روشنفکری بود. بچه ثروتمندان در آستانه ورود به جوامع روشنفکری، از ثروتمند بودن خانوادگی‌شان خجالت می‌کشیدند؛ لباس‌شان را مثل بیشتر انقلابیون چرک‌وچروک می‌کردند و تلاش می‌کردند تا با اعمال سیاسی تندتر، در دل روشنفکران تثبیت‌شده جایی باز کنند. دوره دوره انقلابات جهانی بود و برخلاف اکنون، سلبریتی جوان‌ها، "چه‌گوارا"ها بودند و "برشت"ها. خانه انقلابیون هم علاوه‌بر جنوب شهر در پایان خیابان انقلاب، نرسیده به امام‌حسین کنونی بود. بعدها رویدادهای سیاسی هم بیشتر در همین خیابان بود که اتفاق می‌افتاد. سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، سال‌های هیجانات کور ناشی از رها شدن از چنبره فشارهای سیاسی بی‌مورد دهه‌های پیش بود؛ سال‌های عکس‌العمل انتحاری نسبت به استبدادهای سیاسی دهه‌های  پیش. سال‌های ندانم‌کاری؛ و ما مثل بره‌های غره، بی‌آنکه بدانیم، شورمندانه به مسلخ رفتیم.»

شمس با سیل ویرانگر انقلاب -که یکی‌یکی فرزندانش را می‌خورد- پیش می‌آید. او یک سال بعد از انقلاب ۱۳۵۷، در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان مشغول‌به‌کار می‌شود و دو سال بعد اخراج. در دهه شصت که اوج مبارزات سیاسی، اجتماعی و چپ‌کُشی در ایران بود، به‌دنبال زندانی‌شدن برادرش در شهریور۱۳۶۱، او نیز دستگیر و سرانجام با تلاش‌های پدر و وساطت و پیگیری آیت‌الله منتظری، پس از حدود یک سال از زندان آزاد می‌شود. تجربه زندان، تاثیر عمیقی در افکار و جهان‌بینی او گذاشت که در شعرهای این دوره او می‌توان ردپای آن را دید؛ «خاکستر و بانو»، «جشن ناپیدا»، «قصیده لبخند چاپ‌چاک». 

خیابان انقلاب در این دوره، روزهای سیاه خود را می‌گذراند و سپس به دهه هفتاد و قتل‌های زنجیره‌ای می‌رسد و ماجرای اتوبوس ارمنستان و نامه معروف «ما نویسنده‌ایم»، با امضای ۱۳۴ نویسنده و شاعر و مترجم، که شمس‌ هم یکی از آن ۱۳۴ نفر بود. او وقتی به سیر تاریخی، سیاسی و اجتماعی این خیابان و عاقبت جنبش‌های اجتماعی دوره‌های مختلفی که خود نیز تجربه کرده، نگاه می‌کند، با اشاره به قیام این‌روزهای مردم ایران برای بازگشت کرامت انسانی‌شان، می‌گوید: «حقیقت امر این است که اگرچه بسیار از این وضعیت ناراضی هستم و تمام تلاشم را برای تغییر این وضع و اوضاع می‌کنم و تغییر را حتمی می‌دانم، اما امیدی به آینده روشن زودهنگام ندارم.»

شمس به‌عنوان شاعری که زندگی روزمره مردم ایران را در شعرهایش زیسته، هماره پابه‌پای این مردم پیش آمده است. او در جریان «جنبش سبز» نیز مجموعه‌ای با عنوان «۲۲ مرثیه در تیرماه» به‌صورت اینترنتی منتشر کرد که صدای آزادی‌خواهی مردم ایران از زبان شاعر بود. از‌این‌رو است که وقتی به شعرها و آثار داستانی او رجوع می‌کنیم، «زن، زندگی، آزادی» را در لایه‌های مختلف آن می‌توان دید، همان‌طور که خودش می‌گوید: «بیشترین حضور زن و زندگی این روزگار، در رمان "آن‌ها که به خانه من آمدند" بوده است. هم ماجراهای این رمان در اطراف خیابان انقلاب اتفاق می‌افتد و هم منجی مردِ گرفتار در این رمان، زنی است که به او وفادار است. شاید بیشترین حضور زن انقلابی در شعرهای من، در مجموعه "۲۲ مرثیه در تیرماه" بود که اتفاق افتاده باشد.»

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

توکا
۱ اسفند ۱۴۰۲

درود بر شمس
چقدر گزارش تو برای من هم آشناست! راستش من هم یک سال پس از انقلاب کارمندکانون پرورش فکری شدم کمی بعد هم ناچار شدم کانون را ترک کنم. فضای انتشارات کانون با نماز اجباری و... برای من که انگار در آن جمع غریب بودم دشوار بود یک سال بعد باز به پیشنهاد یکی از دوستانم که با کیارستمی رفقاقت داشت به کانون برگشتم این بار ماندم البته در حاشیه و بی سر و صدا در بخشی از کانون که نوشته های بچه ها را بررسی می کردیم .... ... بیشتر

بلاگ

خاطرات یک پنجاه‌وهفتی فلان فلان شده (بخش پنجم)

۲۲ بهمن ۱۴۰۲
مهرانگیز کار
خواندن در ۴ دقیقه
خاطرات یک پنجاه‌وهفتی فلان فلان شده (بخش پنجم)