close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
رنگین کمان ایران

قصه کیان؛ داستان تبعیض، مهاجرت و سرطان با چاشنی امید، طعم معجزه

۳ آبان ۱۴۰۲
رنگین کمان ایران
خواندن در ۶ دقیقه
قصه کیان؛ داستان تبعیض، مهاجرت و سرطان با چاشنی امید، طعم معجزه

پادکست رنگین کمانی «زیر سقف آسمان» در «ایران‌وایر» مجموعه‌ای است از داستان‌های زندگی اعضای جامعه رنگین‌کمانی فارسی‌زبان به روایت «شایا گلدوست»، زن ترنس و کنش‌گر مسایل جنسی و‌ جنسیتی. 

میهمان اپیزود دوم، «کیان» است؛ مرد هم‌جنس‌گرای ساکن امریکا که تا رسیدن به هدف، از پستی و بلندی‌های زیادی عبور‌کرده است. جاده پر پیچ و خمی را پشت سر گذاشته و با بیماری یک تنه جنگیده و در نهایت سرطان را شکست داده است. تا نقطه پایان و اوج ناامیدی رفته و دوباره به زندگی برگشته است. داستان او را با عنوان  «سرطان» روایت می‌کنیم.

***

خودش را این طور معرفی می‌کند: «۳۳ سال از زندگی‌‌ خود را به عنوان یک مرد هم‌جنس‌گرا در ایران گذرانده‌ام. داستان زندگی‌ من در کودکی خیلی متفاوت با داستان هم‌جنس‌گراهای دیگر در ایران نیست. همه ما در فضایی ناآگاه، مذهبی و مسموم رشد کرده‌ایم. کودکی‌ متفاوت بودم؛ بازی‌ کردن‌، لباس‌ پوشیدن و مدل حرف زدنم با پسرهای دیگر فرق داشت و این تفاوت را خانواده حس می‌کردند اما خیلی حساس نبودند.»

داستان او اما پس از مدرسه رفتن عوض می‌شود: «داستان از آن‌جایی شروع شد که پا به دنیای واقعی گذاشتم و وارد مدرسه شدم. تفاوت‌ها در مدرسه بیشتر حس می‌شدند. نه تنها بچه‌ها مسخره‌ام می‌کردند بلکه مسوولان و معلمان مدرسه هم با آن‌ها همراه می‌شدند. حساسیت خانواده هم کم‌کم بیشتر می‌شد و در صدد تغییر من برمی‌آمدند و تلاش می‌کردند من هم مثل پسرهای دیگر باشم. این احساس از بچگی در من شکل گرفت که نباید خودم باشم، باید چیزی باشم که دیگران از من می‌خواهند یا حداقل چیزی که مورد تمسخر و آزار دیگران قرار نگیرم»

تجربه احساس متفاوت و بیگانه بودن، تجربه مشترک اعضای جامعه رنگین‌کمانی است. هرچه بزرگ‌تر می‌شوند، ارزش‌های دوگانه خود را بیشتر نشان می‌دهند؛ آن‌چه که واقعیت آن‌ها است، با آن‌چه که جامعه، خانواده و مذهب سعی در تزریق به آن‌ها دارد: «آن روزها فضا بسیار بسته بود و الگویی وجود نداشت که تو را به سمت خود حقیقی‌ات سوق دهد. مردان هم‌جنس‌گرای آن روزها در نهایت مجبور می‌شدند که با یک زن ازدواج کنند تا مورد پذیرش جامعه و خانواده قرار بگیرند، اگر نه پایان دادن به زندگی راه حل نهایی بود.»

کیان می‌گوید که آن روزها مهاجرت هم کلمه بزرگی بوده است و به راحتی نمی‌شد به مهاجرت فکر کرد: «هر کسی این امکان را نداشت که ایران را ترک‌ کند اما برای من چاره‌ای وجود نداشت. فشارها آن‌قدر زیاد بودند و اتفاق‌ها آن‌قدر دست به دست هم دادند که دیگر در ایران امنیت لازم برای زندگی را نداشتم. تصمیم به مهاجرت گرفتم. یا شاید بهتر است بگویم فرار کردم. چاره‌ دیگری نداشتم. تمام تصمیم‌های من، پاره کردن بندهایی که مرا به گذشته‌ام وصل می‌کردند و رشته اتصال به تمام وابستگی‌هایم تنها در دو هفته اتفاق افتاد. دو هفته زمان داشتم که تصمیم بگیرم و فرار کنم از گذشته‌ای که دوستش داشتم.»

او‌ ادامه می‌دهد: «۱۱ ماه از رسیدنم به امریکا گذشته بود. کم‌کم با محیط آشنا می‌شدم و خودم را وقف می‌دادم. در کارم پیشرفت می‌کردم و شرایط رو به بهبود بود که احساس کردم تغییراتی در بدنم اتفاق می‌افتد. وزنم کم می‌شد، اشتها نداشتم، خستگی زیادی داشتم و بیشتر ترجیح می‌دادم بخوابم. ابتدا فکر‌ کردم‌ که افسردگی بعد از مهاجرت است ولی مدتی که گذشت، درد و سوزشی را در داخل بدن و انتهای روده‌ام حس کردم. در مراجعه اول به پزشک چیزی تشخیص داده نشد و‌ دکتر گفت که یک هموروئید داخلی است. اما دردها بیشتر شدند و من به دکتر دیگری مراجعه کردم. دکتر دوم هم با دکتر اول هم‌نظر بود. درد روز به روز بیشتر می‌شد و با مصرف داروی مسکن هم آرام‌ نمی‌شد. آن‌قدر درد داشتم که نمی‌توانستم شب‌ها بخوابم. به دکتر سوم مراجعه کردم و او‌ هم با دو دکتر دیگر هم‌نظر بود اما به دلیل خون‌ریزی زیاد و افزایش دردهایم کمی مشکوک شد و برایم آزمایش‌های بیشتری نوشت. آن‌قدر خون‌ریزی داشتم که پوشک بزرگ‌سالان می‌پوشیدم تا بتوانم از خانه بیرون و به محل کار بروم.»

با انجام کولونوسکوپی مشخص شد که سرطان دارد و‌ تومور آن‌قدر بزرگ است که دکتر معتقد بود شانس درمان و زنده ماندن کیان ۵۰ به ۵۰ است: «شوک شده بودم. از فرهنگی می‌آمدم که سرطان با پایان زندگی رابطه مستقیم داشت. در ایران کمتر دیده بودم که افرادی سرطان داشته و درمان شده باشند. برای همین فکر‌کردم که زندگی‌ام تمام شده است. چند روزی در شوک بودم و با کسی حرف نمی‌زدم. گذشته را تا به امروز مرور و احساس می‌کردم که این بیماری حق من نبود. فکر‌ می‌کردم شاید بهتر است به ایران برگردم و این روزهای آخر را کنار خانواده‌ام باشم اما صدایی در من می‌گفت این‌جا بمانم و ادامه بدهم. این تصمیم بعد از تصمیم به مهاجرت، بزرگ‌ترین تصمیم زندگی‌ام بود؛ بروم یا بمانم و مبارزه کنم؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم‌ که این‌جا ادامه بدهم. برای رسیدن به این‌جا تلاش کرده بودم و می‌بایست ادامه می‌دادم.»

درمان شروع و تشخیص داده شد که سرطان در استیج سوم است و به غدد لنفاوی اطراف هم نفوذ کرده است. دکترها گفتند که چه شیمی‌درمانی و رادیو‌تراپی جواب دهد، چه نه، در نهایت نیاز به عمل جراحی‌ وجود دارد که در آن باید پروستات، بیضه‌ها و بخشی‌ از روده‌ کیان برداشته شود. مقعد برداشته و بسته می‌شود و برای مدفوع کیسه‌ای می‌گذارند: «باید با این درمان موافقت می‌کردم، برای همین به پزشک‌ها گفتم که من یک مرد هم‌جنس‌گرا هستم و این روند درمانی که از آن حرف می‌زنید، تمام زندگی جنسی من را در آینده تحت تاثیر قرار می‌دهد.»

در نهایت دکترها تصمیم گرفتند که روش درمان را کمی تغییر دهند و با شیمی‌درمانی خوراکی و تزریقی و رادیو‌تراپی هر روزه شروع کنند. حدود یک ماه بعد درمان آغاز شد. حالا تومور به اندازه یک توپ تنیس بزرگ و مسیر روده‌ کاملا بسته شده و‌ مدفوع کردن تقریبا غیر‌ممکن بود: «مسیر طولانی تا بیمارستان برای شیمی‌درمانی و بعد پرتودرمانی و تنهایی بسیار آزار دهنده بود. دکتر توصیه کرده بود با کسی در ارتباط نباشم، چون بدنم ضعیف است و ممکن است بیمار شوم. افزایش دردی که با شروع درمان داشتم، به هیچ شکلی قابل توصیف نیست. تنها چیزی که به من امید می‌داد، این بود که دکتر گفته بود این سرطان در امریکا و در مردان هم‌جنس‌گرا بسیار شایع است، به دلیل سکس مقعدی ولی ۸۵ درصد موارد نیز درمان‌پذیر است. دوم این که بعد از دو هفته رادیو‌تراپی، تاثیرات مثبتی دیده شده بود و این بسیار امیدوار‌کننده بود.»

زمانی که کیان فکر می‌کرد همه چیز تمام شده و زندگی به نقطه پایان رسیده است، معجزه‌ای برایش اتفاق افتاد: «دو ماه طول کشید تا درمان تمام شد و جواب آزمایش بسیار عجیب بود. دکترها گفتند که در علم پزشکی ما اعتقادی به معجزه نداریم اما این اتفاق افتاده است و تومور بعد از این دوره درمان تقریبا از بین رفته است و در حال حاضر نیازی به جراحی وجود ندارد. جواب آزمایش را که گرفتم، گریه می‌کردم از خوشحالی؛ خوشحالی از این‌که می‌توانم زنده بمانم؛ خوشحالی از این که ماندم و‌ مبارزه کردم؛ از این که فرصتی دوباره دارم که زندگی کنم و زندگی‌ام را بسازم.» 

 پادکست «سرطان» را می‌توانید در این‌جا گوش کنید.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

صفحه‌های ویژه

گشت ارشاد با چراغ خاموش مشغول کار است

۳ آبان ۱۴۰۲
شهروند خبرنگار
خواندن در ۵ دقیقه
گشت ارشاد با چراغ خاموش مشغول کار است