یک سال از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» و گستردهترین قیام چهار دهه اخیر علیه جمهوری اسلامی گذشت. مواجهه میان حکومت و مردم همچنان و در بالاترین سطح خود ادامه دارد. حکومت با تمام ابزارهای نظامی، امنیتی و تبلیغاتی خود علیه مردم به میدان آمده است و از هیچ جنایتی (قتل، شکنجه، تجاوز، دزدیدن اجساد، بازداشت و تهدید خانوادههای داغدار) فروگذار نکرده است. در سوی دیگر، مردم به رغم تمامی این تهدیدات، بر اعلام انزجار خود از حکومت و سرپیچی از قوانین ظالمانه و تبعیضآمیز آن پافشاری و از هر فرصتی برای ضربه زدن به حکومت و تضعیف پایههای آن استفاده میکنند.
این یادداشت که در دو بخش منتشر میشود، تلاش میکند تا به این پرسش پاسخ دهد که در مواجهه میان مردم و جمهوری اسلامی، هر کدام از رخدادها چه درسهایی گرفتهاند. بخش نخست بر شکل، ماهیت و کارکرد تجمعات اعتراضی و درسهایی که هر دو سوی این مواجهه آموختهاند، میپردازد.
حکومت و درسهای سرکوب
نگاهی به واکنش حکومت به اعتراضات در چند دهه اخیر نشان میدهد که جمهوری اسلامی در رویکرد خود نسبت به اعتراضات مردمی (که حتی در قانون اساسی سراسر ایراد جمهوری اسلامی هم به عنوان یک حق به رسمیت شناخته شده) هیچ تغییری ایجاد نکرده است. همچنان تنها الگوی مواجهه حکومت با اعتراضات، خشونت بی امان، قتل، بازداشت، شکنجه و ارعاب است؛ به عبارت دیگر، حکومت هیچ درسی از تداوم و تشدید اعتراضات در دهههای اخیر نگرفته است.
با این حال تلاش کرده است تا در جهت تقویت ابزارهای سرکوب خود از هر موج اعتراضات درسهایی بگیرد. صد البته این درسها تنها بر تقویت نیروی سرکوب و راههای موثرتر اعمال خشونت و ساکت کردن مخالفان متمرکز بودهاند.
از شکلگیری نخستین اعتراضات شهری در دهه ۷۰، با هر موج اعتراض حکومت دست به تقویت و ارتقای نیروی سرکوب خود زده است. تقریبا همزمان با اعتراضات «کوی طلاب» مشهد و شورش اسلامشهر در ابتدای دهه هفتاد، حکومت دست به تغییرات ساختاری در سیستم سرکوب خود زد. یکی از این اقدامات، تاسیس نیروهای ویژه سرکوب اعتراضات شهری بود؛ مانند یگانهای ویژه نیروی انتظامی و گردانهای «عاشورا» و «الزهرا» در بسیج. تا پاییز ۱۳۸۷، به گفته «حسین طائب»، دو هزار و ۵۰۰ گردان عاشورا و الزهرا برای سرکوب اعتراضات سازماندهی شدند. در سال ۱۳۸۹، «محمد مطهری» فرمانده لشکر ۴۱ «ثارالله» کرمان تنها بودجه سالانه این گردانها را۳۵۰ میلیون دلار اعلام کرده بود.
پس از اعتراضات «کوی دانشگاه» در سال ۱۳۷۸، سپاه به فکر تشکیل نیروی ویژه تکاور بسیج برای مقابله با معترضان افتاد. به این ترتیب یگانهای «فاتحین» بسیج شکل گرفتند که نقشی کلیدی در سرکوب و قتل معترضان در سالروز اعتراضات تیر ۱۳۷۸ و سال ۱۳۸۸ بر عهده داشتند.
یک سال قبل از اعتراضات سال ۱۳۸۸، سپاه طرح تحول نیروی زمینی را آغاز کرد که در نتیجه آن، نیروی زمینی سپاه به ۳۲ سپاه استانی تقسیم و ارتباط میان نیروی زمینی سپاه و واحدهای رزمی بسیج به ویژه جهت سرکوب اعتراضات بیشتر شد.
این تغییر ساختار عملا به معنای لشکرکشی و تقویت استحکامات نظامی در مقابل هر نوع تهدیدی از سوی مردم بود، نه نیروی خارجی. «محمدعلی جعفری»، فرمانده وقت سپاه در آن زمان درباره اولویتهای این نیرو گفته بود: «ماموریت اصلی سپاه در حال حاضر مقابله با تهدیدهای داخلی است و سپس در صورت تهدید نظامی خارجی، سپاه به کمک ارتش خواهد شتافت.»
پس از سرکوب اعتراضات سال ۱۳۸۸، سپاه گردانهای امنیتی «امام علی» را تشکیل داد که به صورت اختصاصی برای سرکوب اعتراضات شهری آموزش میبینند و در شرایطی که کنترل اعتراضات برای نیروهای یگان ویژه و سایر نیروهای عادی بسیج امکانپذیر نباشد، وارد عمل میشوند.
در پی اعتراضات دی ۱۳۹۶ و تقریبا دو ماه پیش از شروع اعتراضات گسترده آبان ۱۳۹۸، قرارگاه امنیتی مرکزی امام علی شکل گرفت تا کل گردانهای امام علی را به صورت متمرکز فرماندهی کند. این گردانها که در تمامی استانهای کشور مستقر شدهاند، از استقلال عمل کامل برخوردارند و نیازی به دستور گرفتن مستمر از فرماندهان هنگ و تیپ ندارند.
اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و اعتراضات اخیر حکومت را به صرافت کنترل محلهمحور اعتراضات انداخته است تا بتواند از پیوستن گروههای معترض به یکدیگر جلوگیری کند. با این تصور، حالا حکومت در تلاش برای تقویت حضور نظامی خود در محلات است؛ تاکتیکی که تنها از سوی نیروهای اشغالگر برای کنترل هستههای مقاومت مورد استفاده قرار میگیرد.
همزمان با تقویت مستمر نیروی سرکوب سخت، حکومت به ویژه پس از اعتراضات سال ۱۳۸۸، به شکل مستمر تلاش کرده است که نیروهای عملیات روانی و جنگ نرم خود را بهویژه در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی گسترش دهد. به اقرار خود مقامات جمهوری اسلامی، دهها هزار نیرو اجیر شدهاند تا کارزارهای دروغپراکنی، ایجاد تفرقه و بدنامسازی مخالفان را پیش ببرند.
تشکیل قرارگاه «جنگ نرم» در ستاد کل نیروهای مسلح، تشکیل ۱۴۴ گردان «سایبری» که به قول فرمانده سپاه محمد رسولالله برای مقابله با «ابهامآفرینی معاندان» ایجاد شدند، بخشی از این تلاشها است.
اما با وجود تمامی این اقدامات و هزینههای سرسامآور، حکومت تنها موفق به کنترل مقطعی اعتراضات، آنهم با هزینههای گزاف داخلی و بینالمللی شده است. با سرکوب هر موج اعتراضات، موج بعدی با فاصله زمانی کمتر، به شکلی گستردهتر، با جمعیتی خشمگینتر و شعارهایی رادیکالتر به راه افتاده است.
این شرایط عملا حکومت را در جنگی مداوم با مردم خود قرار داده که هزینههای کمرشکن مالی، جانی، سیاسی و اجتماعی را به حکومت تحمیل و دستکم از آبان ۱۳۹۸ به این سو بحران مشروعیت داخلی را به حدی تشدید کرده که برای اکثریت قاطع مردم ایران، جمهوری اسلامی عملا برابر با یک نیروی اشغالگر است.
مردم و درسهای مقاومت
انقلابها نوعی اعمال زور هستند. انقلاب زمانی رخ میدهد که راهی قانونی و مسالمتآمیز برای تغییر نظام حکومتی باقی نمانده باشد. در نتیجه، مردم با شورش علیه حکومت، برای تغییرات اساسی اقدام میکنند. به همین دلیل، انقلاب تفاوتی بنیادین با تجمعات بزرگ مردمی یا حتی تجمعات اعتراضی دارد.
«سایمون شاما»، استاد تاریخ «دانشگاه کلمبیا» تفاوت این دو را همچون تضاد میان کارناوال و شورش میبیند. او میگوید: «انقلاب، کارناوال نیست.»
اما کارناوال یعنی چه؟ کارناوال در معنای عمومی خود به جشنها یا مراسمی دورهای گفته میشود که در آن جمعیت زیادی در شهرها به حرکت در میآیند و شخص، موضوع یا موسمیرا جشن میگیرند یا به سوگ مینشینند. اما آنچه شاما از مقایسه میان کارناوال و انقلاب مد نظر دارد، تشابه میان پتانسیل یک نیروی عظیم و مردمی و بازده کاملا متفاوت آن است.
کارناوالها نیروی عظیم انسانی خود را به صورت دورهای به میدان میآورند اما این نیرو تنها به سوی تخلیه انرژی در حرکت است، چون حتی اگر هدفی فراتر هم در میان میبود، برنامهای فراتر از آن در کار نیست.
شاما میگوید: «اگر حضور مردم بیش از اندازه شبیه کارناوال باشد، یعنی اگر تمام آن انرژی مردمی به شکلی استراتژیک علیه نهادهای قدرت کانالیزه نشود، شما نهایتا به خودتان میآیید و میبینید که زندگی در اطرافتان جریان دارد و شما تبدیل به موزهای از انرژی شکست خورده انقلابی شدهاید.»
او تجربه انقلاب مصر را مثال میزند و مهمترین مشخصه آن را استقامت و ماندگاری انقلابیون در موقعیتی که تسخیر کرده بودند و همزمان متوسل شدن به ابزارهای استراتژیک سیاسی میداند: «انقلابها بر بستر امر نمادین و امر استراتژیک رشد میکنند.»
در مصر، انقلابیون به شکلی نمادین میدان «تحریر» (آزادی) در قاهره را اشغال و اعلام کردند هیچ گفتوگویی با دولت نخواهند کرد بلکه آنقدر آنجا میمانند تا مبارک از قدرت کنارهگیری کند. در واقع آنها نیروی خود را بر حفظ موقعیتی که بهدست آورده بودند، متمرکز کردند. اما آیا این به تنهایی کافی بود؟ به هیچوجه. سویه استراتژیک انقلاب، شناسایی و از کار انداختن شریانهایی بود که به دولت اجازه میدادند به کار خود ادامه دهد؛ بسته شدن بانکها، از کار افتادن بنادر، مختل شدن حمل و نقل، قطع شدن پروازها و مهمتر از همه، کنترل یا بی طرف کردن نیروهای نظامی. اینها همه اهداف استراتژیک قدم به قدمی بودند که در نهایت کل دولت را از کار انداخت و نیروهایی که قدرت فشار آوردن به مبارک را داشتند، مجبور به انتخاب میان او و انقلابیون کرد.
بخش مهمی از آنچه قرار است در خیابان رخ دهد، فراتر از صرف حضور گسترده خیابانی مردم است. این مهمترین تفاوت میان اعتراض و انقلاب است. در اعتراض، هدف تنها اعلام حضور گسترده مردمی است تا از این طریق میزان نارضایتی جامعه منعکس شود اما در انقلاب، هدف استفاده از قدرت نارضایتی عمومی برای از کار انداختن ارکان حیاتی حاکمیتی است. در نتیجه، حضور گسترده خیابانی میتواند تنها بخشی از استراتژی باشد و نه هدف و غایت آن.
نکته دیگر درباره حضور مردمی در دو قالب متفاوت اعتراض و انقلاب این است که دومی به دنبال بیرون کردن حاکمیت از نهادهای قدرت است. به همین دلیل ماندن در خیابان یا به عبارت دیگر، تصرف خیابان به شکلی نمادین به معنای آزادسازی بخشی از عرصه عمومی و به چالش کشیدن اقتدار حکومت است. شاید به همین دلیل در انقلابهای موفق بهار عربی حضور مردم در خیابانها به تسخیر یک مکان نمادین و حفظ و حراست از آن منجر شد.
فراتر از اهمیت نمادین این کار، این استراتژی باعث میشود که توجهات رسانهای نسبت به موضوع تداوم داشته باشد.
از سوی دیگر، ماندن در خیابان به مراتب از تسخیر کردن آن سختتر است. چرا که شما برای ماندن در خیابان نیاز به مجموعه وسیعی از اقدامات پشتیبانی و لجستیک دارید تا هم بتوانید از مواضع خود در قبال اقدامات عمدتا خشونتبار حکومتی محافظت کنید و هم بتوانید در جایی که هستید، بمانید و نیازهای اولیه خود را مرتفع کنید. این را هم باید مد نظر داشت که ماندن در خیابان و اشغال یک فضای عمومی به مدت طولانی در هر شرایطی نه ممکن است و نه لزوما به سود مخالفان. آنچه اهمیت دارد، این است که آیا تاکتیکی در کار است؟ آیا استراتژی وجود دارد؟ این استراتژی تا چه اندازه به هدفی که دنبال میشود، کمک میکند؟ در نهایت این که هزینههای پیشبرد یا پیشگیری از آن استراتژی برای هر دو جبهه چه هستند؟
بنابراین، همزمان با این حضور خیابانی، در هر شکل و ماهیتی، مجموعه گستردهای از اقدامات باید انجام شوند تا چنین تجمعاتی از قالب اعتراض به قالب انقلاب وارد شوند. به عبارت دیگر، جامعه از فاز یک اعتراض خودجوش به فاز یک طرح حساب شده برای ساقط کردن حکومت وارد شود.
از اعتراض خودجوش تا انقلاب
گستردگی و شدت اعتراضات در ایران دستکم از سال ۱۳۸۸ به این سو نشانگر بیزاری عمومی از جمهوری اسلامی است. این بیزاری از حد نارضایتی عمومی فراتر رفته و به نفرتی عمیق از تمامی ارکان حکومت، به ویژه طبقه حاکم، یعنی روحانیت و نظامیان که تجسم سرکوب و فساد و ناکارآمدی هستند، بدل شده است. با هر موج سرکوب اعتراضات، موج دیگری شکل گرفته که به مراتب رادیکالتر و خشمگینتر از اعتراضات قبلی بوده است. بدون تردید میتوان گفت اعتراضات فراگیر از دی ماه ۱۳۹۶ به این سو کلیت نظام جمهوری اسلامی را هدف گرفته و خواسته اصلی آن سرنگونی حکومت است.
با این حال، شکل و شیوه این اعتراضات تغییر اساسی نداشته و همچنان از الگوی ثابتی پیروی میکنند؛ اعتراضات به صورت تجمعات پراکنده مسالمتآمیز در سطح شهرها آغاز، تقریبا بلافاصله با سرکوب به شدت خشن و غیرقانونی ماموران امنیتی مواجه میشود و سپس به شکل مواجهات پراکنده میان معترضان و ماموران امنیتی ادامه مییابد. این الگوی ثابت اگرچه با هدف سرنگونی حکومت همراه است اما از آنجا فراتر از ابراز خشم و نفرت به حق مردم از حاکمیتی بیرحم، فاسد و جنایتکار طرحی برای استفاده از این نیروی خشم عمومی جهت از کار انداختن ارکان حکومتی ندارد، در عمل پس از مدتی دچار فرسایش میشود.
در صحبتهایم با برخی از اعضای هستههای انقلابی در ایران، یکی از مهمترین چالشهایی که به آن اشاره شد، عدم وجود برنامهای مشخص برای حضور در خیابان بود. به این دلیل که هیچ برنامهای برای حضور در خیابان وجود ندارد، بخش عمدهای از معترضان پس از مدتی به خانه میروند تا فردا مجدد برای اعتراض به خیابان بازگردند. عدهای دیگر هم به صورت پراکنده در خیابانها مقاومت میکنند و با خشونت مرگبار ماموران امنیتی روبهرو میشوند. به عبارت دیگر، معترضان خیابانها را که در طول روز به تسخیر خود درآوردهاند، شبها تحویل نیروهای حکومتی میدهند و فردا دوباره برای باز پس گرفتنش به خیابان میآیند.
در مقابل، حکومت که به تجربه دریافته کنترل و سرکوب تجمعات چند هزار نفری عملا ناممکن است، تمام تلاش خود را میکند تا تجمعات را در نطفه خفه یا آنها را در گروههای پراکنده چند صد نفری کنترل کند و یا اساسا با حضور پر تعداد نیروهایش امکان ایجاد تجمع را از مخالفان بگیرد.
یکی از مهمترین نقاط ضعف حکومت، جابهجایی نیرو است. در شرایطی که تجمعات گسترده و در سراسر کشور پراکندهاند، حکومت ناچار است نیروهای زبده خود را که تعدادشان بسیار محدودتر از نیروهای عادی است، به سرعت جابهجا کند تا بتواند تمامی مناطق اعتراضات را تحت کنترل درآورد. جابهجایی نیروی سرکوب دشوار، پرهزینه و توام با فشار و فرسایش نیروهای سرکوب است.
درست به همین دلیل است که در شرایطی که اعتراضات در شهرهای مختلف نه به صورت همزمان بلکه به صورت نوبتی (یکی بعد از دیگری) شکل میگیرند، این فرصت به نیروهای سرکوب داده میشود که در عرض چند ساعت از شهری به شهر دیگر منتقل شوند. یکی از پرسشهای پیشِ روی انقلابیون این است که چهگونه بیشترین فشار را به نیروهای سرکوب و کمترین فشار را به معترضان بیاورند.
یکی دیگر از نقاط ضعف حکومت، تجمعاتی است که سرکوب آنها هزینه سیاسی و اجتماعی بیشتری برایش دارد؛ برای مثال، حمله و سرکوب نمازگزاران در زاهدان برای جمهوری اسلامی هزینهای به مراتب بالاتر از سرکوب مرگبار سایر تجمعات اعتراضی دارد، چرا که داعیههای مذهبی حکومت را حتی در میان صفوف هوادارانش با پرسشهای جدی مواجه میکند.
یکی از مهمترین وجوه استراتژیک در تظاهرات خیابانی، بالا بردن هزینه سرکوب و خشونت از جانب حکومت تا حد ممکن است. نوع این هزینه میتواند بنابر شرایط، متغیر باشد.
هزینه سرکوب میتواند سیاسی و اخلاقی باشد؛ چنانکه در اکثر تظاهرات بدون خشونت جمعیت تلاش میکند تا تصویری گیرا از وحشیگری نیروهای سرکوب در مقابل صلحطلبی معترضان نشان دهد و هزینه سرکوب را برای حکومت به لحاظ سیاسی و اخلاقی در عرصه داخلی و بینالمللی بالا ببرد.
هزینه سرکوب میتواند فیزیکی و مالی باشد؛ یعنی به واسطه مقاومت منظم و با برنامه معترضان، هزینههای سنگین جانی و مالی را به نیروی سرکوب تحمیل کند. شاخص تعیین کننده این است که کدامیک از این هزینهها حکومت را برای سرکوب بیشتر تحت فشار میگذارند.
اعتراضات خودجوش موتور محرکه بسیاری از انقلابهای تاریخ هستند. بهویژه در انقلابهای قرن بیست و یکم، معمولا یک رخداد ویژه آغازگر موج اعتراضاتی بوده که به انقلابی تمام عیار منجر شده است. اما آنچه در انقلابهای موفق دیده میشود، بدل شدن سریع اعتراض خودجوش خیابانی به حرکتهای اعتراضی گسترده، متنوع و برنامهریزی شده است که با شیوههای متفاوت به دنبال از کار انداختن جریان زندگی روزمره، نظام اداری، بانکی و چرخهای اقتصاد است.
انقلابیون از این طریق اولا نشان میدهند که کشور در شرایط عادی نیست، دوم این که حکومت را ناچار میکنند برای کنترل اوضاع، علاوه بر خیابان، نگران کارخانهها، بانکها، بازارها، ادارات، مدارس، دانشگاهها و زیرساختهای کشور باشند.
اعتراضات خودجوش تنها برای روشن کردن موتور انقلاب موثرند و اگر به سرعت نیرویی برای هماهنگی و جهت دادن به اعتراضات، چه به لحاظ شیوه و ماهیت و چه به لحاظ زمان و مکان شکل نگیرد، به همان سرعتی که آغاز شده، فروکش میکنند یا سرکوب میشوند. چنینی نیرویی بیش از آن که با هدف رهبری یک انقلاب شکل بگیرد، باید با هدف متصل کردن گروهها و نیروهای مختلف دخیل یا ذینفع در انقلاب تاسیس شود. به همین دلیل باید متشکل از چهرههایی باشد که هر کدام در میان بخشی از گروههای مختلف (احزاب سیاسی، اصناف، اتحادیههای کارگری، دانشگاهیان، گروههای مسلح، نیروهای مردد درون نظام، روشنفکران، هنرمندان و چهرههای مذهبی) دارای مقبولیت باشد. چنین نیرویی چارهای جز متکثر بودن ندارد، چون شکلگیری آن نیازمند همگرایی بیدرنگ نخبگان جامعه برای جذب اعتماد عمومی است.
تصور ساختن یک شبه مقبولیت عمومی حول یک فرد حتی اگر آن فرد از مقبولیت بالایی برخوردار باشد، به ویژه در جوامعی که با دیکتاتوری فردمحور درگیر بودهاند، توهمی بیش نیست. مقبولیت عمومی تفاوتی بنیادین با محبوبیت دارد. رهبری یک انقلاب نیاز به مقبولیت دارد که پیشنیاز پیروی و دادن هزینه از سوی نیروها است. اما محبوبیت لزوما از چنین توانی برخوردار نیست. انقلاب نیازمند کادر رهبری متشکلی است که مقبولیت عمومی داشته باشد، نه محبوبیت در میان بخش عمدهای از جامعه.
برای جلوگیری از شکلگیری چنین نیرویی، حکومت از پروپاگاندا، کارزارهای اخبار جعلی و اطلاعات نادرست و طرحهای از پیش برنامهریزی و تمرین شده جنگ روانی استفاده میکند تا با بدنام کردن گروههای مختلف، تشدید اختلافات یا با نمایشی دروغین از تفرقه میان نیروهای انقلابی، از شکلگیری چنین نیرویی جلوگیری کند. شانس موفقیت حکومت در کشورهایی که در آنها احزاب مستقل و فرهنگ تحزب وجود ندارد، بسیار بیشتر است. در غیاب سازمانهای سیاسی که تجربه سازماندهی و به حرکت درآوردن جامعه را داشته باشند، فرم اعتراضات خودجوش، بیبرنامه و پراکنده خواهد بود. مهمتر این که بدنه جامعه عادت به اعتماد و پیروی از نیروهای سیاسی را ندارد و به همین میزان با فرایندهایی که شفافیت و پاسخگویی در عرصه فعالیت سیاسی را در قبال حمایت مردمی تضمین میکند، آشنا نیست. از سوی دیگر، جامعه فاقد سازمانهای سیاسی و فرهنگ تحزب تمایلی شدید به پیروی از افراد دارد که در بسیاری از مواقع نه به خاطر توانایی رهبری یا تجربه سیاسی آنها بلکه تنها به واسطه شناخته شده بودن در موقعیت رهبری قرار میگیرند. این افراد معمولا هیچ سازمان یا فرایند سیاسی را پشت سر خود ندارند و خود نیز تجربه و امکان ایجاد یک همگرایی میان نیروهای مخالف را نخواهند داشت.
اما نفس وجود سازمانهای سیاسی تحت نام اپوزیسیون هم برای پیشبرد و موفقیت یک انقلاب کافی نیست. بسیاری از سازمانهای سیاسی موجود در سپهر سیاسی ایران یا بازماندگان سازمانهای سیاسی دوران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ هستند که در همان دهه نخست انقلاب درهم شکسته و رهبران و مغزهای متفکر آنها اعدام یا ترور شدند و در عمل آنچه باقی مانده، تنها نشان یادبودی از یک سازمان سیاسی است. بخش دیگری از سازمانهای سیاسی اساسا برای براندازی یک حکومت تاسیس نشدهاند و در نتیجه کاربرد رهبری یک انقلاب برای سرنگونی را ندارند، چرا که برنامه سیاسی، هویت سیاسی و ابزارهای سیاستورزی آنها برای فعالیت در چارچوب حکومت فعلی و نه سرنگونی آن تعریف شدهاند. یک انقلاب نیازمند سازمانیابی نوین است و این امر باید به سرعت و از طریق جذب نخبگانی که برآیند خواستها، ارزشها و بهویژه ویژگیهای نسلی و دموگرافیک اکثریت نیروهای دخیل در انقلاب باشد، انجام پذیرد.
جامعهای که فرهنگ تحزب و کار سازمانی که شاخصه سیاستورزی مدرن است را به مدت طولانی از دست داده باشد، در مواجهه با شرایط انقلابی، ناخودآگاه رفتاری قبیلهوار از خود نشان میدهد؛ به این معنا که به صورت ناخودآگاه برای پیدا کردن راه نجات به «زعمای قوم»، «ریش سفیدان» یا همان چهرههای تثبیت شده در گذشته جامعه رو میآورد و در خود اعتماد به نفس لازم را نمیبیند که برای ساختن سازمانهای نوین که رهبری فضا را در دست بگیرند، اقدام کند. غافل از این که این ریش سفیدان نه تنها اساسا با ماهیت و مطالبات جامعه کنونی غریبهاند بلکه یک بار و در اوج توان خود در آزمون سیاسی شکست مفتضحانهای خوردهاند. جامعهای که به واسطه فرهنگ تحزب، اعتماد به نفس سازماندهی و تشکلیابی را داشته باشد، این چهرهها را نه در صف اول که در صفوف پشتیبان با خود همراه خواهد کرد.
حقیقت این است که اعتراضات خودجوش خیابانی دستکم در قرن بیست و یکم و در کشورهایی چون ایران به خودی خود به سقوط حکومت نمیانجامند. این اعتراضات تنها زمانی به ساقط شدن حکومت منجر میشوند که به عنوان موتور محرکی برای زنجیرهای از اقدامات مورد استفاده قرار بگیرند.
اساسا همانطور که از نامش پیدا است، کاربرد تظاهرات خیابانی، نمایش قدرت است؛ به عبارت دیگر، نقش و تاثیر تظاهرات خیابانی برای فرایند انقلاب صرفا در نشان دادن گستردگی و میزان بیزاری مردم از حکومت و همچنین علنی کردن مخالفت در سطح جامعه برای تشویق قشر خاکستری به پیوستن به جریان انقلاب است.
در مقابل حکومتی که هیچ ابایی از قتل عام مردم ندارد، نباید به تظاهرات خیابانی به عنوان نیروی سخت براندازی نگاه کرد. برعکس، حضور مردم در خیابانها صرفا بازتاب قدرت نرم نیروهای انقلابی است و کاربرد و تاثیر آن نخست معطوف به مخابره پیام قیام مردمی علیه حکومت است و در درجه بعدی بخشی از سرمایه سیاسی برای چانهزنی در عرصه بینالمللی و داخلی جهت فراهم ساختن شرایط سقوط حکومت.
اگر هیچ گروه سیاسی نتواند به شکل همگام از نیروی خشم بهوجود آمده برای مذاکره با بخشی از نیروهایی داخلی و خارجی که ابزارهای قدرت و منابع ثروت را در اختیار دارند، برای سلب حمایتشان از حکومت استفاده کند، در هم شکستن ارکان مستقر قدرت تقریبا ناممکن خواهد بود.
در بخش بعدی این مقاله به این پرسش اساسی خواهم پرداخت که آیا جامعه ایرانی ابزارهای تغییر رژیم را میشناسد و از آنها استفاده میکند؟
بخش دوم این یادداشت را میتوانید اینجا بخوانید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر