«کنترل-زِد» مجموعهای از گفتوگوهای زنده و گزارشهایی درباره موارد متعدد جنسیتزدگی در نظام آموزشی رسمی و غیررسمی در ایران است. در این مجموعه، از منظر جنبش زنان و جنبشهای دیگر مدنی در پیوند با مبارزات برای برقراری برابری جنسی و جنسیتی، به بررسی روشهای مختلف مبارزه برای لغو این نظام جنسیتزده میپردازیم. این مجموعه، «پروژه ضمیمه» را بهعنوان آلترناتیوی در برابر نظام آموزشی و منابع درسی آموزشی مدارس به آموزگاران، والدین، کنشگران و دغدغهمندان پیشنهاد میکند. برای دستیابی به منابع آموزشی آلترناتیو و پژوهشها در این زمینه، به وبگاه ضمیمه مراجعه کنید.
مجموعه گفتوگوهای کنترل-زد جمعه هر هفته ساعت ۸ شب به وقت ایران در لایو اینستاگرام «ایرانوایر» برگزار میشود.
«دکتر سعید پیوندی»، جامعهشناس و استاد دانشگاه لورن ، یکی از مهمانان این برنامه بود. با او جنسیت زدگی آموزش و لزوم یادگیری تفکر انتقادی گفتوگو کردیم.
***
بخش بزرگی از جهانی که برای بسیاری از ما قابل درک است مجموعهای از دادههاست که برای فهم خیلی از آنها کمتر به اندیشیدن و کشف دوباره آنها نیازی را حس میکنیم. گرچه دنیای ما امروزه حقوقی را بر ما فرض گرفته است که در آن داشتن «آزادی» انتخاب شرط بلوغ به شمار میرود، در عمل انتخابهای ما در بیشتر موارد در قالبهای محدود کننده «این یا آن» صورت میگیرد.
این محدودیتها در واقع چارچوبهایی است که پیشینیان ما طی قرون بلکه هزارهها ترسیم کردهاند تا جهان خود را بتوانند تعریف و درک کنند. در آنجایی که دادهای را «اصل» تلقی میکنیم، آن کاری که «نرمال» میپنداریم و آن رفتاری را که «عادی» میدانیم، درست در همان نقطهای قرار گرفتهایم که چارچوبهای قراردادی گذشتگانمان به عنوان «باور» به آن تقدس دادهاند؛ درست همانهایی که پرسش و شکی در ذهن ما نمیسازند.
این که بر باورهایی عمل کنیم که زمانی محل جدل و عدم توافق بودند و با استیلای یکی بر دیگر باورها به روشهای مختلف به عنوان قانون مقبولانده شدند، برای خیلیها مأمنی است که جمعهای بشری را از انقراض در امان داشتهاند و وحدتی را شکل دادهاند.
مسأله اینجا است که جهان پیرامون انسان هرگز در نقطهای نمیایستد و دائماً در حال نو شدن و حرکت است. فیزیکدانان و اخترشناسان از جمله عالمانی هستند که در بازکشف حقیقت ارتباطی اجزاء هستی پی بردند که هرگز این جهان دوار، نوزا و در حرکت به نقطه قبلی خود برنمیگردد چون هر آنچه در پیش «هست» بوده در لحظه عزیمت از آن «نیست» شده و یا به هستی دیگر بدل شده است.
پس اگر نوع بشر نیاز به همگرایی و وحدت حول چارچوبهای فکری دارد، آنگاه که جهان هستیاش در تغییر است اگر تحولی در این چارچوبهای فکری و درک از جهان پدید نیاورد، نه تنها بر بقای خود نیفزوده بلکه خود را محتوم به نابودی و نسخ کرده است.
انسانها، از این رو، نیازمند بازبینی مداوم باورها و درکشان از پیرامون خویشاند و چارهای برای بقا ندارند مگر همسو با طبیعت و کائنات دائماً نو شوند، رو به جلو حرکت کنند و دست به خانه تکانی بزنند تا آن بخشی از باورهای کهن ریشهدار که شاید روزی ضامن اتحادشان بوده اما امروز به حذف بخشی از آنها میانجامد را بزدایند و «طرحی نو دراندازند».
اما، چقدر از آنچه روزانه میکنیم، به آن میاندیشیم و رفتار میکنیم نتیجه انتخاب آزادانه ما و در راستای نوزایی است؟ آیا اصلاً ممکن است که بتوانیم انتخاب، رفتار یا حتی سلیقه آزاد خود را داشته باشیم اگر به بازکشف هر آنچه بیچند و چون انجام میدهیم و باور داریم همت نگماریم؟
فلاسفه، جامعه شناسان و تحلیلگران علوم انسانی، اجتماعی و طبیعی قرنها است که به این نتیجه رسیدهاند که «آزادی» مفهومی کلی و گنگ خواهد بود اگر در روند تحولات رو به جلو و بازکشف مفاهیم که به بقای نوع بشر کمک میکند به دست نیاید. در واقع، بازگشت به اعصار پیشین و به چالش نکشیدن باورهای گذشتگانی که ممکن است در استانداردهای دوران خود در شرایط مناسبتری از امروز ما زیسته باشند، خود نفی آزادی و نیروی خودساختهای برای زوال نوع بشر است.
باورهایی مانند برتری نژادی، قومی، زبانی و جنسی و جنسیتی از آن دسته از باورهایی هستند که با نزاعهای فراوان و خونین توسط نیروهای پیروز تاریخ به شکلهای مختلف قانون، مذهب، عرف و فرهنگ بر دیگر مردمان و باورهایشان مستولی شدهاند.
برخی از این باورها تازهتر و برخی به قدمت تاریخ شکلگیری جوامع یکجانشین و کشتگر هستند. با رشد جمعیت و نیاز بشر به دستیابی به منابعی در دوردستها که موجب شکلگیری روابط تجاری و آغاز روند شهرنشینی شد، تغییرات در این باورها برای مطابقت با شیوههای نوی زندگی اجتماعی و نیازهای تازه بشری امری اجتناب ناپذیر بوده است. اما، این باورها به خودی خود دچار تحول نمیشوند بلکه میتوانند روند رو به پیش اجتماعی و اقتصادی جوامع را کند یا حتی معکوس کنند.
در سال ۱۹۰۹، «جان دیویی»، اندیشمند نامدار آمریکایی کتابی جنجال برانگیز تحت عنوان «اصول اخلاقی در آموزش» منتشر کرد. این کتاب مانند دیگر تلاشهای پایهای دیویی در شکلدهی نظام آموزش تکمیلی در جهان امروز، تأثیرات شگرفی در علوم معاصر ما گذاشت. او در صفحه نهم کتابش نوشت: «ملاحظات پویا، مداوم و دقیق یک باور یا شکلی انگاشته از دانش در پرتو بسترهایی که مؤید آن و نتایج بعدی حاصل از آن است، اندیشیدن انعکاسی است».
این تعریف، مدرنترین توضیح از نوعی از اندیشه بود که از چند هزار سال پیش از جان دیویی به «تفکر انتقادی» شهرت یافته بود. در واقع، جان دیویی در این کتاب با تأکید بر این که تفکر انتقادی «پویا» است، اهمیت آن را در پویایی، پیشروی و بقای جوامع انسانی نشان داد و نقش آموزش را برای تربیت نسل بعدی بدون پیوند با تفکر انتقادی، ارتجاعی و حتی خطرناک دانست.
دیویی پیشتر (سال ۱۸۹۷) در بازتعریف آموزش نوشته بود: « حضور معلم در مدرسه برای تحمیل کردن ایدههای مشخص یا ایجاد عادتهای ویژه در کودک نیست بلکه برای این است که بهعنوان یک عضو اجتماع تأثیراتی را که کودک تجربه میکند انتخاب میکند و به او کمک میکند که به نحو مناسب به آنها پاسخ دهد».
اما دیویی نخستین کسی نبود که تعریفی برای اندیشه انتقادی ارائه میداد و نظریه او خاتمه بحث بر سر آنکه تفکر انتقادی چگونه باید آموزش داده شود نیز نبود. نخستین منابع در حوزه اندیشه انتقادی که امروز در دست داریم به زمان سقراط، فیلسوف، ریاضیدان و اندیشمند یونان باستان میرسد. افلاطون، دوست و شاگرد سقراط، در بازگویی درسگفتارهای سقراط و شرح دادگاه او که به اعدام او با نوشیدن از جام شوکران انجامید به بحثی میپردازد که میان شاگردان سقراط بر سر امکان فرار او از آتن درگرفته بود.
هنگامی که حکم بر ارتداد سقراط و جزای مرگ برای او صادر شد، جمعی از یاران و شاگردانش پافشاری کردند که بهتر است او از زندان فرار کند و از آتن بگریزد. بحثی فلسفی درگرفت که آیا این عمل خلاف اخلاقیات است. نتیجه این بحثها به گفته افلاطون این بود که فرار، تمام آنچه در جایگاه قدرتی بالاتر از سقراط بود، یعنی قانون آتن و خدایان را نقض میکرد.
جدل سقراط که به خاطر آن مرتد شناخته شده بود بر سر این بود که نمیتوان تمام دانش جامعه بیهیچ تشکیک و پرسشی بر پایه احکام صاحبان قدرت و حاکمیت باشد، بلکه شک، پرسشگری و اندیشیدن انتقادی است که افراد را به سوی زندگی بهتر، زندگیای که «ارزش زندگی کردن» را داشته باشد، هدایت میکند. به اعتقاد او انسان دارای قدرت تفکر انتقادی است و با «یافتن شواهد، آزمایشهای دقیق روشهای دلیل آوری و پیشفرضها، بررسی مفاهیم پایهای و جستن ردپای اَعمال، نه تنها آنچه به ما گفته شده بلکه آنچه انجام شده» باید از این قدرتش بهره ببرد.
سقراط گرچه بر سر بازگرداندن قدرت «تفکر انتقادی» بشر به خویش جان باخت، اما روش او طی دو هزار و سیصد سال بارها آزمایش شد، تا از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم بانی قدرت جوامع تحت سیطره کلیسای کاتولیک برای تغییری بنیادین در جهان شد. گفتمان رنسانس مدیون آموزش تفکر انتقادی است؛ اما، از اواسط قرن نوزدهم مورد انتقاد اندیشمندانی قرار گرفت که هرگونه استیلایی بر طبقهای تولیدگر (پرولتاریا یا طبقه کارگر) را ضدانسانی برمیشمردند و نقد نقادانه را که با انجام عمل ساختارشکن و انقلابی همراه نباشد را «درگیری ذهنی»، «ایدئولوژی پروری» و «بیربط به پیش روی جوامع به سوی دنیایی بهتر» دانستند.
اینگونه شد که از اواسط قرن نوزدهم گرایشات متعددی از رهروان «آرمانگرایی» لودویک فون فوئرباخ و جمعیت اندیشمندان معروف به «هگلیهای جوان» تا ال پییر-ژوزف پرودون، کارل مارکس و فردریک انگلس به بازنگری، جدل و تدقیق آن پرداختند که تفکر انتقادی چگونه باید با واقعیتِ همواره در تغییرِ زندگیِ جوامع پیوند بخورد تا رهایی و زندگی آزاد و برابر و بهتر را برای آنها به ارمغان بیاورد.
از دهه چهل قرن بیستم میلادی به بعد، اندیشمندان بار دیگر به سراغ مناظرات کلیدی نیمه قرن نوزدهم رفتند و نظریات انتقادی جدیدی را بیان کردند تا به جایی که امروزه آموزش «اندیشه انتقادی» از ارکان اصلی آموزش در جهان به شمار میرود. مربیان اندیشمندی مانند «ماریا مونتهسوری»، «ویلیام ادوارد برگهارت دیو بویس» و «پائولو فریره» روشهای نوینی برای آموزش ابداع کردند که با بهره بردن از «اندیشه انتقادی» و آموزش نحوه پرسشگری در دانشآموزان، علاوه بر آموزش نحوه تحلیل و بالا بردن توان تمییز دادن دادهها از یکدیگر، اسیر ذهنیگرایی نشوند و یافتههای خود را برای تغییر پیرامون خود به کار گیرند.
جامعه هدف این اندیشمندان حوزه آموزش، طبقات تحت ستم و جوامع به حاشیه رانده شده بود زیرا معتقد بودند که تغییرات بنیادین برای پایان ستم و نابرابری باید توسط خود جامعه تحت ستم اتفاق بیفتد. فصل مشترک هر سه آنها در روش آموزش از طریق به کارگیری اندیشه انتقادی بود.
در این روش، نقش معلم به عنوان دانای کل کمرنگ میشود و او به عنوان مربی، هادی و «راهبرنده» جلسات آموزشی به دانشآموزان یاری میدهد که خود پرسشی درباره بدیهیات طرح کنند، به انکشاف آن بپردازند، یافتههای پیشین را بازخوانی کنند اما چشم بسته نپذیرند بلکه به امکان پاسخهایی خارج از متن بیندیشند و راههایی جدید برای دستیابی به پاسخ را پیشنهاد دهند. در این روش، کار گروهی، تجربه اندوزی و همفکری در کنار ابداع روشهای جدید انکشاف واقعیات ارزشگذاری میشود و هیچ پاسخی لزوما پاسخی صد در صد درست یا غلط نیست، بلکه یک امکان برای مکاشفههای بعدی است.
در این روش است که دانشآموز یاد میگیرد باورهای القاء شده توسط دولتها، حکومتها یا فرهنگ عمومی جامعه را به چالش بکشد و خود دریابد که راههای رهایی از بندها، ستمها و جهل چیست. شاگردان همچنین میآموزند که در برابر قدرت سر خم نکنند و قدرت و نیروی فردی و اجتماعی خود را باور کنند، قدرت خود را با جمع تقسیم کنند، از تعصب دوری کنند و توان سازماندهی بدون دست یازیدن به تحکم و اعمال قدرت از بالا به پایین را کسب کنند.
روشهای نوین آموزش که بر اصل یاددهی و به کار گیری اندیشه انتقادی بنا شدهاند، چندین دهه است که توسط فمینیستها و فعالان حوزه برابری جنسی و جنسیتی استفاده میشوند. آنها حتی به نوشتن کتابهای جدید آموزشی و ویژه خردسالان روی آوردهاند تا توان به چالش کشیدن مفاهیم جنسیتزده موجود در کتابهای درسی و داستانها و قصص کلاسیک را در کودکان تقویت کنند و در مقابل آلترناتیوهایی را ارائه دهند تا والدین و معلمان بتوانند آنها را جایگزین مواد آموزشی جنسیتزده کنند.
از مشهورترین تولیداتی اینچنینی میتوان به کتابهای کودکی که بل هوکس، فمینیست شهیر معاصر، با کمک تصویرگران و هنرمندان در راستای آموزش برابری جنسی و جنسیتی و نژادی برای کودکان نوشت، اشاره کرد؛ از جمله کتاب «خوشحالم که ژولیدهام»، «عشق خانهپز»، «منام هرآنچه که خوب است»، «من کافیام» و «شاد پسر باش».
شمار اندکی از این کتابها به تازگی به فارسی ترجمه شدهاند، اما در حوزه تولیداتی از این دست در ایران، خلاء بزرگی وجود دارد. شاید دلیل آن را باید در نظام آموزشی ایران طی یک قرن اخیر جستجو کرد.
در ایران ردپای پرداخت عمیق و جدی به آموزش اندیشه انتقادی بسیار کمرنگ و کمجان است. بیشتر اندیشمندان عصر نوین ایران برخلاف دانشمندان سدههای چهارم تا دهم هجری که به شدت بر فلسفه و منطق و اندیشه نقادانه اصرار داشتند و بسیاری از آنها تحت تأثیر سقراط، افلاطون و ارسطو بودند، اندیشه انتقادی را کنار گذاشتند و فارغ از نوع اندیشه، رویکردی تقدس-محور و مذهبوار به اندیشههای عمدتا غربی و یا اسلامی پیشه کردند.
خالی شدن نظام آموزشی نوپای ایران در عصر پهلوی و جمهوری اسلامی از آموزش «اندیشه انتقادی» و تأکید مفرط بر محفوظات، مشق کردنها و رفتار بر اساس عرف، فرهنگ، دین و شرع، چندین نسل را تربیت کرد که قدرت انسانی خود را در اندیشیدن نقادانه تا حد بسیاری از دست دادند. هر آن که در این بین خواست که از این قدرت بشری نهادینه در خود استفاده کند، آشوبگر، خرابکار، ناهنجار، شر و حتی خائن خوانده شد و ابزارهای اجتماعی برای به کارگیری روشهای مدنی استدلال، انتقاد، تحلیل و تغییر از او گرفته شد.
در این روند است که مفاهیم کهنهای مانند برتری زبانی، قومی، نژادی یا جنسی و جنسیتی به عنوان امری «طبیعی» فرض شد و حتی انقلابها در ایران نتوانست ریشه آنها را بکند یا حتی بستر رشد آنها را بیرمق کند. حوزه آموزش از آسیب غیاب اندیشه انتقادی در فضای سیاسی و فرهنگی در امان نبوده است. نظامهای آموزشی ایران که بر پایه نیازهای بازار و تربیت نیروی انسانی مطابق با نظامهای سیاسی-اقتصادی حاکم تنظیم شدهاند، لاجرم بازتولید کننده مفاهیم نظام جنسیتزده مردسالار مسلط بودهاند. پس از به قدرت رسیدن نظام اسلامی در ایران، تقدس پدرشاهی به تقدس مذهبی پیوند خورد که نتیجه آن نه تنها آموزش سفت و سخت ارزشهای جنسیتزده بود بلکه هرگونه پرسشگری را ضدیت با تقدسی الهی قلمداد و مشمول مجازاتی شدید کرد.
پروژه ضمیمه، در پژوهش مفصل خود پیرامون جنسیتزدگی در مواد درسی دبستانهای جمهوری اسلامی، رد پای علنی تبلیغ و آموزش مستقیم جنسیتزدگی را در اکثر صفحات تمام کتب درسی یافت. بر اساس پژوهش ضمیمه، حتی کتب علمی مانند علوم و ریاضی که بنمایه آنها باید بر پرسشگری و تشکیک در واقعیات مسلم استوار باشد، آنچنان به جنسیتزدگی تقدسیافته مذهبی آمیخته شدهاند که امکان هرگونه جستجوگری و پرسشگری و در نتیجه نوآوری و ابتکار را از دانشآموز میگیرند و هدفی جز تربیت نسلی وفادار به ارزشهای تقدس یافته جنسیتزده دنبال نمیکنند.
«دکتر سعید پیوندی»، جامعهشناس و استاد دانشگاه لورن که سالها بر روی آموزش برابری جنسی و جنسیتی پژوهش کرده است، در مقاله علمی مفصلی به ریشههای ورود جنسیتزدگی نظاممند به نظام آموزشی و حتی تولید علم و فرهنگ میپردازد و میگوید: «کلیشههای جنسیتی در علوم، دانش رسمی و سویه جنسیتی شماری از نظریهها اموری اتفاقی و ساده نبودند». به عقیده او، «علم گذشته را نمی توان و نباید دور ریخت. همزمان اما نمی توان در انتقال این دانش به گونهای عمل کرد که گویا هیچ نقدی هم درباره آنها وجود ندارد و تعلق آنها به زمانه دیگر بهانهای برای سکوت در برابر کلیشههای جنسیتی و توجیه یا پرده کشیدن بر روی نابرابریها در این زمینه است».
او که مهمان مجموعه گفتوگوهای «کنترل-زد» بود، با تأکید بر آنکه آموزش اندیشه انتقادی باید در ملزومات آموزشی مدارس باشد، به کار گیری روشهای منطبق بر آن را لازمه و تسهیلگر آموزش برابری جنسی و جنسیتی در مدارس ایران دانست.
دکتر پیوندی اندیشه انتقادی را «توانایی تشخیص دادن، تمییز دادن و داوری» تعریف کرد و پیشنهاد داد که اگر در فارسی از واژه «سنجشگری» به جای «تفکر انتقادی» استفاده شود، احتمال سوء درک از این کلمه و تقلیل آن به صرفاً نقد و ایرادگیری را کاهش میدهد.
به گفته این جامعهشناس، سنجشگری یعنی کسب «مهارتهای افقی»، بدان مفهوم که سنجشگری مهارتی است که میتوان در هر جا و در هر علمی و یا حتی در زندگی روزمره و مواجهه با پدیدههای کلی و یا کنشهای فردی مورد استفاده قرار گیرد و مختص و محدود به دانش یا علمورزی خاصی نیست.
او گفت که معلمان در اولین قدمها برای آموزش این مهارت باید از دوگانهسازیهای سادهانگارانه پرهیز کنند و واقعیات را که بسیار پیچیده هستند به گروههای دوگانه خوب یا بد، درست یا نادرست و غیره تقسیم نکنند. به گفته او، دوگانهسازی جهان در تضاد با واقعیات و در راستای ساده کردن مفاهیمی است که ساده نیستند و میتوانند بارها بازکشف، بازتعریف و از جنبههای متعددی بررسی شوند و راههای مبتکرانه زیادی را به روی بشر بازکنند.
دکتر پیوندی با تأکید بر این که آثار ادبی، فرهنگی و فلسفی کلاسیک «پر از جنسیتزدگی» هستند، به معلمان توصیه کرد که با دانشآموزانشان یاد دهند که کلیشههای جنسیتی کتابها را نقد کنند و برای این کار باید روش آموزش خود را نیز تغییر دهند. او با ذکر روشهای آموزشی نوین از جمله روشهای پائولو فریره، استفاده از روش «کلاس وارونه» را پیشنهاد کرد که در آن دانشآموزاناند که درس میدهند و معلمان نقش راهبر و هدایتگر را ایفا میکنند.
این جامعهشناس با ذکر مثالهای عملی و تجربی روشهای آموزشی مبتنی بر اندیشه انتقادی در نقاط مختلف دنیا، به شرح مواردی کاربردی به طور نمونه پرداخت که میتوانید در لینک زیر ببینید و بشنوید.
ثبت نظر