close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

ده‌ماهگی و آغاز دردی به نام بزرگ شدن

۳۰ آذر ۱۳۹۷
مادران
خواندن در ۳ دقیقه
ده‌ماهگی و آغاز دردی به نام بزرگ شدن

مریم دهکردی

خیلی زود گفت «بابا!». تقریبا از اواخر ۷ ماهگی «بابا» را به زبان آورد و من راستش غمگین بودم که مامان نمی‌گوید هنوز! آن روز اما در واپسین هفته های ۹ ماهگی،  بی‌حال و نالان دستهایش را باز کرد و با چشم‌های اشکی گفت: «ماما»! برای اولین بار بود صدایم می‌کرد. خم شدم و به آغوشش کشیدم که ناگهان دو دندان تازه سر برآورده دیدم که از لثه پایین جوانه زده بودند.

قربان صدقه گویان در بغلم فشردمش و فهمیدم علت بی‌قراری‌های این هفته چه بود! درد...

توی هفته ای که گذرانده بودیم ساعت‌ها گریه و بی قراری‌اش در خواب و بیداری امان از من گرفته بود. دست و کمر و کتف و همه تنم دردناک بود. روح و روانم خراشیده بود. بچه‌ای که در ماه‌های گذشته صدای گریه‌اش را جز به وقت واکسن‌هایش نشنیده بودم ضجه و ناله و اشک و آهش ۲۴ساعت شبانه روز به راه بود. داشتم کم می‌آوردم تا وقتی که گفت «ماما»...

از آن لحظه که ماجرا روشن شد تلاش کردم صبورتر باشم. دردبزرگ شدن بود که  داشت لثه کودکم را می‌شکافت و مدارا تنها راه چاره بود.

آن شب که تبدار و بی‌رمق از ساعت‌ها گریه روی مبل خوابش برد بالش و پتویم را بردم همانجا و تا صبح کنارش ماندم. توی گوشش زمزمه کردم: بزرگ شدن درد دارد پسر قشنگم. بعدها هیچ از این‌ها به یاد نمی‌آوری اما زخم‌هایی هست به قول صادق خان هدایت كه «مثل خوره در انزوا روح را آهسته مي خورد و مي تراشد...» آنها را هم باید بعدها تاب بیاوری مثل کوه و نترسی! این‌ها در برابرشان هیچ‌اند!

 بیشتر ساعت‌های آن شب  را در بغل و روی پایم خوابید و ساعت‌های معدودی را روی مبلی که دور تا دورش کوسن چیده بودم تا اگر لحظه ای خوابم برد نغلتد. دم دم‌های صبح سرش را از متکایش بلند کرد. دستش را گذاشت روی گونه‌ام و دوباره گفت: «ماما» و بعد از اندکی مکث برایم ادای ماهی درآورد.

۴۸ ساعت بعدی درد و بی قراری کمتر شد. دندان‌ها سربرآوردند و وقت غذا خوردن صدای برخوردشان به قاشق را می‌شنیدم. یکبار هم ساقه کرفسی دادم به دستش و دیدم که خرت خرت مثل یک موش کوچک جویدش! گفتم: «تو کی جویدن یاد گرفتی آقا پسر!» و دلم همه خنده شد از اینکه بی درد و راحت غذا می خورد. بچه ها هر چقدر هم ضعیف باشند وقتی غذایشان را راحت می‌خورند دل آدم گرم می شود که سلامتند!

حالا دو دندانش کامل درآمده‌اند و من حس می کنم با درآمدن آنها، اتفاق های دیگری هم افتاده که نشان از بزرگ شدن فرزند دارد. مثلا اینکه دیگر در آغوشم نمی‌خوابد. خسته که می‌شود می‌برمش توی تخت، پستانکش را می‌گذارد در دهانش و رو می کند به آن سو که من نیستم؛ که یعنی وقت خوابم است. بعد بی صدا آنقدر دست می‌کشد به توری کنار تخت و نازش می کند تا خواب بیاید و با خودش ببردش.

اگر چه هنوز خیلی کوچکتر از آن است که معنای کلماتم را بفهمد اما من هربار که درد داشته باشد باز هم به تکرار برایش زمزمه می‌کنم: « صبور باش! درد اگر نباشد سلامت و عافیت بعدش به چشم احدی نمی‌آید جان مادر! با دردهایت دوست باش!» دلم می‌خواهد او هم مثل من مومن باشد به اینکه: «به راستی که پس از هر سختی آسانی است.»

 

 

 

 

 

ثبت نظر

استان‌وایر

رشیدی: ۸۵۳ روستای کرمان آب ندارند

۳۰ آذر ۱۳۹۷
خواندن در ۱ دقیقه
رشیدی: ۸۵۳ روستای کرمان آب ندارند