close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

از سقز تا استراسبورگ؛ خاکسپاری مهسا، مزاری غرق بوسه

۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیاکو علوی
خواندن در ۸ دقیقه
روایت دیاکو علوی از مراسم خاکسپاری ژینا امینی
روایت دیاکو علوی از مراسم خاکسپاری ژینا امینی

من حدود ساعت ۸ در آرامستان «آیچی» هستم. جمعیت چشمگیر و سکوت نفس‌گیر است. همه آمده‌اند. نیروهای امنیتی از لحظات اول با خانواده ژینا چک‌و‌چانه می‌زنند «خاکسپاری باید فوری انجام شود»، یک سری مقام‌های دولتی هم هستند. نماینده مجلس هم آمده و یک گوشه مثل توپ جمع‌کن نظاره‌گر است. فرماندار می‌آید و می‌رود. «جعفر توان»، فرماندار جوان سقز که مسلح بودنش را از کسی پنهان نمی‌کند، طوری زود عرصه را ترک می‌کند انگار مردم می‌خواهند او را دفن کنند. مردم هر لحظه بیشتر می‌شوند.یک سال از آن روز گذشته، تن من در استراسبورگ است، اما انگار همچنان سقز هستم، می‌خواهم شما را هم همراه کنم. خاکسپاری ژینا را با هم مرور کنیم. 

***

ساعت پنج عصر جمعه۲۴شهریور است. به شهر گرد مرگ پاشیده‌اند. همه منتظرند ژینا به سقز برگردد. کجاست؟ در پزشکی قانونی ناکجاآباد، حوالی تهران. شهر انبار باروت است. همه منتظرند یک نفر کبریت بزند. دستگاه امنیتی هم این را به‌خوبی فهمیده است، شاید به همین دلیل است که خانواده و نزدیکان ژینا را به فرمانداری احضار کرده‌اند. 

عصر جمعه‌ها معمولا پارک شهر شلوغ است. صدای خنده‌ جوان‌ترها را همیشه می‌شنوی و والیبال بازی‌کردن نوجوان‌ها و ریزش تاس‌ها روی تخت‌نرد برای مردانی که زیلویی در پشت بلوار داخل پارک پهن کرده‌اند و جفت‌جفت بازی می‌کردند.  جمعه۲۴شهریور اما نه کسی تخته‌نرد بازی می‌کرد، نه حتی نوجوانی را می‌دیدی که توپ به دست در محوطه بازی والیبال بازی کند. همه آمده بودند خبر بگیرند ژینا کی می‌رسد؟

خانواده ژینا امینی را به جلسه‌ای در فرمانداری احضار کرده بودند. چه شده مگر؟ کیست این دختر که امنیتی‌ترین شخصیت‌های امنیتی‌ترین منطقه‌ کشور با فک‌و‌فامیلش جلسه می‌گذارند و تهدیدشان می‌کنند که «خاکسپاری باید در آرامش، خلوت، تنها با حضور اعضای خانواده، بسیار فوری پس‌از انتقال جسد به شهرستان صورت بگیرد، مسوولیت هر اتفاقی به عهده خانواده است.»اما پیش‌از آنکه بستگان ژینا از جلسه فرمانداری بیرون بیایند، زمزمه بین مردم پیچیده بود: «فردا ده صبح آیچی.»

شب شده و انگار قرار نیست هیچ‌وقت صبح بیاید. سقز شب‌های طولانی زیاد از سر گذرانده، اما امشب باز هم فرق می‌کند. مردم در گروه‌های چند نفره در سه نقطه‌ مختلف مستقر می‌شوند. پلیس‌راه «سنندج»، اگر ژینا را زمینی بیاورند، از اینجا خواهد آمد. کسانی که اینجا می‌مانند، به بقیه خبر می‌دهند. گروهی هم در ورودی بوکان. اگر ژینا را از طریق هواپیما از تبریز یا ارومیه منتقل کنند، از این مسیر وارد شهر خواهد شد و کسانی که مراقب این مسیر هستند به دیگران خبر می‌دهند. گروه سوم می‌روند آیچی. ژینا را از هرجای دیگر که بیاورند آن‌ها مردم را مطلع می‌کنند. هدف این است که نگذارند دختر «امجد» و «مژگان» را غریبانه و مخفیانه به خاک بسپرند.

حتی کاک امجد هم در تهران سرگردان بود. او هم نمی‌دانست دردانه‌اش را چطور می‌تواند به خانه برساند. از نیمه‌شب که گذشت، تایید شد که کار گروه ورودی بوکان سخت‌تر است. اطلاعیه خانواده منتشر شد. خاکسپاری در آیچی حوالی ده صبح انجام خواهد شد. 

 

آرامستان آیچی؛ در انتظار ژینا 

جمعیت در آیچی حاضرند. هنوز ساعت ده نشده. همه ساکتند. از میان زن‌ها هر‌از‌گاهی صدای ناله می‌آید، جر‌و‌بحث نیروهای امنیتی با خانواده بالا می‌گیرد. حال کاک امجد مساعد نیست و باید به بیمارستان منتقل شود. جمعیت به بیشتر از چند هزار نفر رسیده. همه خشمگین و منتظرند. چه باید بگوییم؟ تسلیت؟!

بعد از حدود یک ساعت‌ونیم امجد باز می‌گردد. چند هزار نفر آدم ایستاده‌اند. صدای نفس کشیدن کسی را هم نمی‌شنوی. وقتی ناگهان زنان جیغ می‌کشند و مویه می‌کنند، می‌شود حدس زد که دارند برای آخرین بار با ژینا گیان خداحافظی می‌کنند. مردم بی‌صدا اشک می‌ریزند. سکوت دهشتناکی حکم‌فرماست. ناگهان «عثمان اسماعیلی»، فعال کارگری شناخته‌شده، با فریادهایش از میان جمعیت به‌صورت هزاران نفر سیلی می‌زند: «مردم سقز، مردم با شرف سقز، گناه این دختر چه بود؟ می‌توانست دختر من باشد، می‌توانست دختر شما باشد، می‌توانست عزیز هرکدام از ما باشد، گناه او چه بود؟ تا کی باید این ستم را تحمل کنیم...»

مردم در سکوت که انگار تازه به خود آمده‌اند، یک صدا فریاد می‌زنند: «شهید نامری... شهید نامری»، یعنی شهید نمی‌میرد. «دایه مه‌گری بو روله‌ت، ئیمه ئه‌ستینین توله‌ت»، یعنی مادر برای فرزندت گریه نکن، ما انتقام تو را خواهیم گرفت.

چند مامور امنیتی لباس شخصی با صورت‌های پوشیده با ماسک و چفیه از پشت‌بام مسجد آیچی در حال فیلم‌برداری از مردم ظاهر می‌شوند. چیزی شبیه تهدید، انگار بگویند حواسمان به شما هست. مردم عصبانی شدند، شروع می‌کنند به هو کردن و حالا رو به ماموران دوربین دست با مشت‌های گره کرده شعار مرگ بر دیکتاتور سر می‌دهند. چند نفر با سرعت می‌دوند پشت مسجد تا خودشان را به پشت‌بام برسانند. ماموران متوجه می‌شوند و فرار می‌کنند. فقط خدا می‌داند اگر آن بالا گیر می‌افتادند، چه سرنوشتی در انتظارشان بود؛ اگرچه پایین به دست چند جوان گیر افتادند و چند نفر واسطه شدند که رهایشان کنند. گوشی‌ها و دوربین‌هایشان را گرفتند و شکستند.

مردم می‎رفتند تا ژینا را به خانه‌ ابدی‌اش بدرقه کنند. مژگان هر چند لحظه یک‌بار در آغوش خواهرش از حال می‌رفت و به هوش می‌آمد: «بلند شو ژینا گیان، بلند شو ببین چقدر برایت مهمان آمده فدایت شوم… .»

ژینا را اشک‌‌ریزان روی دست می‌برند سمت مزار. اما کسی «لااله الله» نمی‌گوید. «کوشتن له سه‌ر روسه‌ری ، تا کوو که‌ی قوور به سه‌ری» فریاد مردم است، یعنی «قتل به‌خاطر روسری، تا به کی خاک بر سری.» این چیزی است که در فارسی از این شعار ترجمه شده، اما «قور به‌سه‌ری»، وضعیت خیلی سهمگین‌تری است؛ مردم همان حال را تجربه می‌کردند.

در آستانه مزار، شعارها سیاسی‌تر شد. «مرگ بر دیکتاتور»، «ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما»، «کوردستان گورستانی فاشیستان» و البته «ژن، ژیان ، ئازادی.»

«ملا سیف‌الله»، روحانی مسجد «چهار یار نبی» قرار بود تلقین و نماز را برای ژینا به جا بیاورد. همین‌ که خواست شروع کند، مردم شروع کردند به هو کردن. نمی‌گذاشتند سیف‌الله یک کلمه جواب بدهد. در مراسم تلقین اهل سنت یک روحانی به مسلمان بودن متوفی گواهی می‌دهد و برای او طلب آمرزش می‌کند. مردم یک صدا شعار دادند: «شهید تلقینی ناوی شهید تلقینی ناوی»، یعنی «شهید به تلقین نیاز ندارد.» 

ملا سیف‌الله مجال پیدا کرد تا جواب بدهد. بلندگوی کوچک حاضر را در دست گرفت و گفت: «حق باشماست. این دختر شهید است و نیازی به تلقین ندارد.»

شعار و سرود یک لحظه متوقف نمی‌شد. ملا سیف‌الله خواست مردم به صف بایستند تا برای ژینا نماز میت بخوانند، مردم اجازه نمی‌دادند: «همین دین باعث‌و‌بانی قتل این دختر شد.» موج شعارها بیشتر و تندتر شد. کاک امجد به‌وضوح تحت فشار بود، بلندگو را در دست گرفت و گفت: «خواهش می‌کنم، من نگران شما هستم، مراقب باشید.» 

مردم یک صدا فریاد زدند: «مه‌ترسه مه‌ترسه مه‌ترسه» یعنی: «نترس!»

هر‌از‌گاهی کسی بلندگو را به دست می‌گرفت و حرف می‌زد، اما سیل شعار و سرود لحظه‌ای متوقف نمی‌شد. کمی بالاتر از مزار، جایی که جمعیت توان پایین‌تر آمدن نداشت: «کوشتن له سه‌ر روسری تا کوو که‌ی قور به سه‌ری» شروع شد و گروهی از زنان و دختران شال‌ها و روسری‌هایشان را در آوردند و در هوا می‌چرخاندند. 

حالا دیگر این فقط یک مراسم ترحیم مذهبی نبود، مردمی که تا لحظاتی پیش اشک می‌ریختند، شروع کردند برای زنان دست زدن و یک صدا «ژن، ژیان، ئازادی» سر دادند.

در میان جمعیت پیچید که برویم مقابل فرمانداری. سنگ سیمانی مزار ژینا هزاران بار بوسه می‌خورد. همان سنگی که کسی بی‌آنکه بداند چه سرنوشتی در انتظار ژینا و آینده سقز، کردستان و ایران است، رویش نوشت: «ژینا گیان، تو نامری ناوت ئه‌بی به ره‌مز»، یعنی «ژینای عزیز، تو نمی‌میری، نامت رمز می‌شود.» 

 

تیراندازی به عزاداران ژینا 

فوج جمعیت از آیچی خارج می‌شد، با این تفاوت که دیگر حجاب و شال و روسری بر سر هیچ زن و دختری نمی‌دیدی.

مسیر آیچی تا فلکه زندان در حالت عادی با ماشین چیزی حدود پنج تا ده دقیقه است، به‌خاطر موج جمعیت و ترافیک، یک ساعت‌و‌نیم طول کشید تا به فلکه زندان رسیدیم. مردم از بلوار انقلاب به سمت فرمانداری روانه می‌شدند. از همان بالا می‌توانستی نیروهای ضد شورش را ببینی که در چند صد متری فرمانداری و فلکه «قدس» مستقر شده‌اند. نرسیده به قدس، من از یک فرعی رفتم سمت پارک شهر. 

همان‌جا که پلیس شروع به هشدار کرد: «از تجمع خودداری کنید، متفرق شوید در غیر این صورت برخورد می‌کنیم» (نقل به مضمون) فاصله‌ شروع آب‌پاشی با ماشین آب‌پاش پلیس به مردم با نقطه‌ جمله‌ آخر پلیس، کسری از ثانیه بود. اول ماشین آب‌پاش و بعد تیراندازی با گلوله ساچمه‌ای.

از پشت پارک به خیابان ساحلی رسیدم. ساحلی، قدس، جمهوری و بلوار قیامت بود. بوی گاز اشک‌آور همه جا پیچیده بود. با گوشه پیراهن روی صورتم را می‌پوشاندم و جلو می‌رفتم تا چند عکس بگیرم. تیراندازی از فاصله نزدیک ادامه داشت. 

«کیان درخشان» و «پارسا صحت» گلوله خورده بودند، تمام صورت‌شان خون بود. روی دست آن‌ها را به داخل درمانگاه «باران» آوردند. خیابان میدان جنگ بود،  صدای شاتگان یک لحظه متوقف نمی‌شد.

 

امجد امینی؛ اندوهی مجسم

ساعت سه، شهر آرام‌تر بود. مقابل مسجد چهار یار نبی، ملاسیف‌الله به مردم خوش‌آمد می‌گفت و فاتحه می‌فرستاد. او البته هم در مراسم ژینا و هم در سایر مراسم مربوط به جان‌باختگان، سخنرانی‌های غرایی کرد و به همین واسطه بارها به نهادهای امنیتی احضار شد، اما همان جامانه‌ مذهبی روی سرش، نماد ماموستای روحانی کُرد، کار دستش داده بود.

مقابل مسجد ایستاده بودیم. کاک امجد با قدم‌هایی بسیار آهسته همراه برادر و دایی‌های ژینا آمدند سمت در ورودی. اندوه مجسمی که روی دوپا راه می‌رفت: «دختر من هیچ مشکلی نداشت، هیچ مریضی نداشت، شاید برای یک سرماخوردگی ساده از بچگی به یک درمانگاه رفته باشد و همین؛ می‌خواهم بدانم چرا؟»

خیزش انقلابی آغاز شد. سقز دیگر هیچ‌وقت به روزهای پیش‌از ۲۵‌شهریور برنگشت. هرگز.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

اخبار

بازداشت دو فعال صنفی در خراسان شمالی و کردستان

۲۶ شهریور ۱۴۰۲
خواندن در ۵ دقیقه
بازداشت دو فعال صنفی در خراسان شمالی و کردستان