close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

از خاطرات سفیر ابوطالبی در نیویورک

۲۸ فروردین ۱۳۹۳
محمود وایر
خواندن در ۶ دقیقه
از خاطرات سفیر ابوطالبی در نیویورک
از خاطرات سفیر ابوطالبی در نیویورک

درست است که دولت گذشته انصافا معجزه‌ی هزاره سوم بود (البته برای طنزنویس‌ها!) اما این دلیل نمی‌شود که چشم بر روی توانایی‌ها و خدمات سایر دولت‌ها و از جمله دولت فعلی ببندیم. مثلا فکر کنید طرف دارد خودش را از شش جهت تکه و پاره می‌کند که مشکلاتش با آمریکا را رفع و رجوع کند و تا حدود زیادی هم توانسته علی‌رغم کوشش‌های عظیم جنگ‌طلبان جمهوری‌خواه آمریکا و لابی اسرائیل (و صد البته برادران مجاهد و سلطنت‌طلب ایرانی) موفق شود؛ آن‌وقت بی‌هیچ سببی موضوع گروگان‌گیری سال 1980 را به صدر اخبار می‌فرستد تا خون آمریکایی‌ها را جوش بیاورد و احساسات ضد ایرانی‌شان را تحریک کند. منظورم همین ماجرای آقای حمید ابوطالبی است که به عنوان سفیر پیشنهادی ایران در سازمان ملل متحد پیشنهاد شد اما بعد از آنکه معلوم شد با دانشجویان گروگانگیر خط امام همکاری داشته جنجال به پا کرد. ابتدا دولت آمریکا تحت فشار قرار گرفت که به او ویزای ورود به خاک آمریکا را ندهد و متعاقبا دولت آمریکا هم به طور غیررسمی از دولت ایران خواست که شخص دیگری را به جای ابوطالبی به نیویورک بفرستد. تا همین‌جا ماجرای گروگانگیری که یکی از تلخترین خاطرات جمعی آمریکایی‌ها در چند دهه گذشته است کمی زنده شده بود و هدیه بزرگ و ارزشمندی برای لابی‌های ضدایرانی، اسرائیلی و تندروان جمهوری خواه در آمریکا بود. با این حال می‌شد قضیه را درز گرفت اگر دولت ایران کس دیگری را به نیویورک می‌فرستاد. اما دولت تدبیر امید گویی که قفل سازمان ملل فقط و فقط با کلید ابوطالبی باز می‌شود آنقدر بر فرستادن او پافشاری کرد که ماجرای گروگانگیری دوباره در رسانه‌های آمریکا زنده شد، جو ضد ایرانی قوت گرفت و سرانجام دولت yes... we can! رسما اعلام کرد که به ابوطالبی ویزا نمی‌دهد and yes... they could!

از خاطرات سفیر ابوطالبی در نیویورک

از نظر سوژه‌یابی، تا همین جای کار ، یعنی درست کردن دردسرِ بی‌جهت و تقویت لابی‌های ضد ایرانی و مخالف مذاکره در آمریکا، آنهم در اوج تلاشهای دیپلماتیک ایران برای مذاکره با آمریکا و حل و فصل ماجرای هسته‌ای و تحریم ها، به قدر کافی مضحک و دستمایه طنز هست.

اما دولت ایران به این هم راضی نشده، کار را به گیس‌کشی رسانده و اعلام کرده که از دولت آمریکا به خاطر عدم اعطای ویزا به ابوطالبی –که آخه طفلک فقط مترجم بود- به سازمان ملل شکایت می‌کند. در این حالت اگر دولت آمریکا ویزا ندهد یک شکست حقوقی برای ایران هم به قضیه اضافه می‌شود اما اگر مجبور به دادن ویزا شود دیپلماسی ایران از چاه درخواهد آمد و به چاه عمیق‌تری خواهد افتاد. در زیر فرازهایی از دفترچه خاطرات فرضی ابوطالبی پس از صدور ویزا و اعزام به آمریکا فاش می‌شود (و از گفته خود دلشاد نیستیم!)

 

فرازهایی از دفترچه خاطرات سفیر ایران در سازمان ملل

جمعه

صبح ساعت حدودا 4 به نیویورک رسیدیم. در کمال ناباوری جمع کثیری از مردم آمریکا در انتظار ما بودند. لوازم پذیرایی و املت هم آورده بودند. با گوجه فرنگی و تخم‌مرغ پذیرایی مفصلی کردند.

 

دوشنبه

صبح به عنوان اولین روز کاری از محل اقامتم راهی ساختمان سازمان ملل شدم. در راه پلاکارهای زیادی در دست مردم بود که از من می‌خواستند به خانه‌ام برگردم. یکی از آنها پیرزن سفیدمویی بود. به راننده گفتم نگه دارد شیشه را پایین دادم و از آن بانو سپاسگزاری کردم که به فکر اهل و عیال من هستند. انگلیسی‌اش ضعیف بود چون چیزی گفت که معنایش این مي‌شد که برو گم شو گروگانگیر لعنتی. انگشت وسطی‌اش هم می‌لرزید.

 

سه شنبه

حضور ارزشمند من در مجمع عمومی سازمان ملل یک شکست کامل برای دستگاه دیپلماسی آمریکا بود. به مجرد دیدن من یکی از اعضای هیات آمریکایی غش کرد. معلوم شد قبلا در تهران همدیگر را دیده بودیم! یک نفر دیگر هم به سوی من حمله ور شد. همه با تاسف به سوی آنها نگاه کردند و سر تکان دادند بجز هیات اسرائیلی که داشتند بشکن می‌زدند و می‌رقصیدند.

 

پنج‌شنبه

احضاریه‌ای از سوی دادگاهی دریافت کردم که از من می‌خواهد در دادگاه خانواده دیپلمات‌های گروگان گرفته شده آمریکا در سال 1980 شرکت کنم. برایشان نوشتم که سالهاست از کار مترجمی دست کشیده‌ام اما اگر حق‌الزحمه خوبی بدهند مترجم‌های خوبی سراغ دارم.

 

شنبه

با اینکه چند روز از آمدنم به آمریکا نمی‌گذرد، رسانه‌های خبری برای گفتگو با من سر ودست می‌شکنند. گمانم نمی‌کنم حتی رئیس‌جمهور هم اینقدر تقاضای مصاحبه داشته باشد. با وزیر خارجه در تهران تلفنی حرف زدم و گفتم که به سی ان ان جواب مثبت داده‌ام. یک دفعه شروع کرد به فحش دادن. بعد تلفن قطع شد. این آمریکایی‌ها هر وقت نتوانند مکالمه‌ای را خوب شنود کنند قطعش می‌کنند. به احترام جواد ظریف و فحش‌هایش گفتگو با سی ان ان را لغو کردم و با فاکس نیوز قرار گذاشتم.

 

یکشنبه

خاک بر سر این بچه‌های دفتر من بکنند. سی و سه صفحه برایم متن و جواب سوالهای احتمالی درباره موضوع هسته‌ای را نوشته بودند. هیچکدامش به دردم نخورد. مجری فاکس نیوز فقط از ماجرای گروگان‌گیری پرسید و هر وقت می‌خواستم گریزی به هسته‌ای بزنم می‌پرید توی حرفم و می‌گفت برگردیم به ماجرای گروگان‌گیری و نقش شما در آن.

 

دوشنبه

این جواد آدم بددهنی است. زنگ زد و فحش‌هایی داد که صد رحمت به قبلی‌ها. گفت اصلا حق ندارم دهانم را جایی باز کنم. آمریکایی‌های نامرد هم تا آخرش شنود کردند و اصلا قطع نکردند.

 

چهارشنبه

قاضی دادگاه رسیدگی به شکایت خانواده‌ی گروگان‌ها رسما احضارم کرده و گفته اگر این بار در دادگاه حاضر نشوم می‌فرستد با دستبند ببرندم دادگاه. برایش کتبا پیغام دادم که واقعا خیلی وحشی و بیشعور است که معنای مصونیت دیپلماتیک را نمی‌فهمد.

 

پنج‌شنبه

این آمریکایی‌های عوضی خیلی مسخره‌اند. امروز نیمی از روزنامه‌هایشان پر از شوخی و طنز و کاریکاتور درباره‌ی پیام دیروز من به قاضی آمریکایی بود نیم دیگرشان پر از فحش و فضیحت در همان‌باره. ظهر جواد زنگ زد. به نظرم خروسک گرفته چون فقط صداهای جیغ مانند از خودش درمی‌‌آورد. هیچی نفهمیدم فقط آخرش به نظرم گفت می‌کشمت یا می‌کدمت یا یک همچو چیزی.

 

شنبه

دیروز مشخص شد دوشنبه اولین نطقم در سازمان ملل خواهد بود. قبلش تلفن زدم به ظریف برای کسب تکلیف چون قبلا گفته بود دهانم را باز نکنم. گفتند بیمارستان است چون تحت فشارهای عصبی قلب و کمر و پا و مثانه‌اش همزمان از کار افتاده است. ضمنا رئیس دفترش که از رفقای سابق است گفت محرمانه خدمتت عرض کنم که این طرفها هم پیدایت نشود... حرفش را قطع کردم و گفتم چیزی را محرمانه پشت تلفن نگوید چون شنود می‌شود. رفیقم در تهران گفت منظورت اینه که وزارت اطلاعات شنود می‌کنه یا ان اس ای؟ آنوقت صدای کلفتی گفت نه برادر ما شنود نمی‌کنیم. بعد صدای نرمی گفت nor do we.

 

دوشنبه

پیشنویس نطقم در سازمان ملل را کلا درباره صلح جهانی تهیه کردم تا حرف و حدیثی توش نباشد. حرف و حدیثی هم پیش نیامد چون تا آمدم حرف بزنم همه رفتند بیرون. حتی سفیر پاکستان در سازمان ملل هم گروگان‌گیری داشت در بیرون سالن با حرارت تمام گروگان‌گیری را در گفتگو با خبرنگاران محکوم می‌کرد. چنان هیجانی شده بود که حتی یکبار هم دستش را به گمانم برد توی شلوارش که ضامن جلیقه انتحاری را بکشد. خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و فقط چشمهای خودش از حدقه زد بیرون.

 

جمعه

دارم اسباب و اثاثیه‌ام را جمع می‌کنم که برگردم تهران. پریروز نامه‌ای از تهران گرفتم که در آن نوشته شده بود "غلط کردم... تورو خدا جان مادرت فقط زود برگرد تهران." دستخط خود جواد ظریف بود و از لحن خودمانی‌اش متوجه شدم خیلی دلش برایم تنگ شده. فکر نمی‌کردم اینقدر به من وابسته شده باشد.

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان خراسان رضوی

خاکسپاری یک عضو کشته شده بسیج در سوریه

۲۸ فروردین ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
خاکسپاری یک عضو کشته شده بسیج در سوریه