close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

خانه شاعران و نویسندگان

۵ خرداد ۱۳۹۵
ادبیات و شما
خواندن در ۶ دقیقه
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان
خانه شاعران و نویسندگان

خانه بیست و یکم، خانه « نعیمه دوستدار»
محمد تنگستانی
در سال‌های گذشته بنا به دلایل مختلف فاصله‌ای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانه‌ای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفه‌هایی که، به وضعیت‌های ادبی افزوده ‌شده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کم‌کاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. یکی دیگر از علت‌های عدم مخاطب در ادبیات امروز ایران می‌تواند سانسور و ممیزی کتاب‌ها باشد. نویسنده‌ای که هنگام نوشتن ترس از ممیزی و سانسور آثارش را داشته باشد قاعدتا کمتر دست به خلاقیت می‌زند و مخاطب در دنیا امروز به دنیال کشف و خواندن آثار خلاق است. نقش رسانه‌ها و تکثیر تریبون‌های اجتماعی هم قاعدتاً در دور شدن مخاطب از کتاب و آثار نویسندگان ایرانی  بی‌اثر نبوده‌ است. در «ادبیات و شما» به خانه شاعران  و نویسندگان  سر می‌زنیم. برای شما  شعر و یا داستان می‌خوانند و درد و دل می‌کنند و از مضحکت‌ترین سانسوری که برایشان اتقاق افتاده است می‌گویند. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی می‌کنند را برای شما به تصویر می‌کشیم. قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم. ما حرف‌های خودمانی آنها را  بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک می‌گذاریم. هدف ما در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان و نشان دادن سانسور‌هایی‌ست که سبب می‌شود نویسنده به راحتی نتواند دست به خلق آثر بزند.  « نعیمه دوستدار» سی‌وهشت سال پیش در تهران متولد شده است. شاید نعیمه دوستدار را به عنوان روزنامه‌نگاری با نثری روان در حوزه زنان بشناسید اما از نگاه من قبل از اینکه روزنامه‌نگاری شناخته شده باشد، شاعری توانا با زبانی سالم است. درکی درست از زبان و شناختی کافی از نثر دارد. فضاسازی‌ و تصویرگری‌های زبانی نعمیه بکر و عاشقانه‌اند. او زبان را در شعر همان‌گونه که تصور می‌کند به تصویر می‌کشد. 
تا کنون چندین کتاب‌ از این نویسنده عضو ایکورن به زبان فارسی، انگلیسی و سوئدی منتشر شده است. مجموعه شعر «بغضم‌ را بغل کن» آخرین اثر این شاعر و روزنامه‌نگار ساکن سوئد است. 

مضحک‌ترین سانسور
بیشترین خاطرات من از زندگی، خاطراتم از سانسور است؛‌ آن زمان که خودم و نیازها و افکارم را سانسور کردم برای بقا در جهان اطرافم و آنگاه که جنگیدم و خواستم غول سانسور را شکست بدهم. تمام هستی من سانسور شده بود: نه موهایم اجازه دیده شدن داشتند، نه صدایم اجازه بلند شدن. نه چشم‌هایم مجاز بودند به دیدن همه چیز، نه گوش‌هایم مجوز شنیدن. چاقوی سانسور بی‌رحمانه همه چیز را در اطرافم می‌برید و زخمی‌ می‌کرد: ماژیک سیاه روی جلدمجله‌ها، پدرم که کتاب‌های ممنوعه را می‌برد دفن کند، ما که نمی‌گفتیم دیشب شام چه خورده‌ایم.
این خاطرات حتی به وقت مرور هم لبخندی به لبم نمی‌آورند. سانسور چیز خنده‌داری نیست.
اما شبی دیروقت را به خاطر دارم که عقربه از ۱۰ گذشته بود و من در دفتر مجله‌ای که در آن دبیر بخش ادبیات بودم، در انتظار تایید نهایی صفحه‌ها نشسته بودم. همکاری که نیم ساعت قبل به دفتر سانسورچی که به خودش می‌گفت ناظر صفحه فراخوانده شده بود، خبر آورد که می‌توانم بروم محضر استاد تا به احوال صفحاتم رسیدگی شود.
سرش را که روی سفیدی کاغذهای آ پنج خم کرده بود بالا آورد و صفحه‌ای جلویم گذاشت: «این چیه؟»
نگاه کردم به دایره‌هایی که دور کلمات کشیده شده بود: لباس خواب.
گفتم: «نوشته زن لباس خوابش را پوشید و رفت بخوابد.»
گفت: «خب؟»
گفتم:«خب همین. مشکل چیه؟»
گفت: «همین؟ لباس خواب پوشید و رفت بخوابد؟ مردم وقتی این جمله رو می‌خوانند پیش خودشون چی خیال می‌کنند؟ بعد از لباس خواب پوشیدن چه اتفاقی می‌افته؟ بعد از رفتن به رخت‌خواب؟ نمی‌گی مردم خیال پردازی می‌کنند؟»
 ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه شب بود از شنیدن این جملات گریه‌ام گرفت، اما راستش الان که دارم می‌نویسم خنده‌ام می‌گیرد.

حرف‌های «نعمیه دوستدار» با مخاطبانش
از خودم بیرون نیامدم هرگز، از آن زمان که کودک تنهایی بودم با سودای سخن گفتن با جهان و لمس آسمان با سرانگشت‌های پنج ساله‌ام. چیزی در من بود که از زیر پیراهن نازک تابستانی‌ام بالا می‌رفت و تنم را قلقلک می‌داد و میلی را در من بیدار می‌کرد. شوری بود برای دست کشیدن به تن زندگی، فرو کردن ناخن‌ها در خاک، ریختن ذراتش بر اطراف زمین و شکافتن و کندن و پیدا کردن چیزی که کسی، روزی دفن کرده است. نیازی بود در چشم‌های کودکی‌ام برای دیدن و شنیدن و چشیدن و دست مالیدن  بوییدن هستی که چشم و گوش و زبان و دست و بینی‌ام کفافش را نمی‌داد. 
از خودم بیرون نیایم هرگز، در عوض فرو رفتم در خود، در ترکیب جادویی کلمات که هزار دنیا را در زیر زمین خلق می‌کردند و جهان‌های بیشتر و بیشتری برای کاویدن و شناختن به وجود می‌آوردند. کلمات بازیچه‌ام شدند در روزهای طولانی تابستان و شب‌های سنگین زمستان که هیچ وقت پایانی برای‌شان نبود: بازی بی‌برنده و بی‌رقابت و پر جایزه نوشتن که هر جمله‌ای دروازه‌ای بود به شهر جادویی لذت.
فروتر رفتم در خود؛ نوجوانی شدم که از تمام داستان‌های نوشته جهان عشق را بیشتر دوست داشت. پس شروع کردم به عاشقی و دریدن پرده‌های محرومیت و ممنوعیت و به کشف تن و خواسته‌های بی‌پایان روح نائل شدم و با کلمات بر بالاترین نقطه‌های زندگی ایستادم و جهان را تماشا کردم که در آتش بوسه‌هایم می‌سوزد و خاکسترش را باد بر تن ابرها می‌نشاند. 
فرو رفته در خود، زنی شدم ناکافی و ناراضی و خسته، که جهان عرصه کشف و کشوفش نبود دیگر و کلمات کافی میل بی‌انتهای عاشقی‌اش نبودند. دنیا عرصه جنگ شده بود و ادبیات صدای نازکی بود در هیاهوی گلوهای خشنی که سکوت را می‌دریدند و دندان‌های خون آلودشان بر تنم فرو می‌رفت. تنم آشکارا عرصه تاختن جهان بود موهایم ممنوع، صورتم خط خطی، دست‌هایم بسته، آویخته بر درخت‌های شهر و آماج سنگ‌های رهگذران حق به جانب. صدایم از پشت میله‌های زندان حنجره‌ام شنیده نمی‌شد. کلمات، آه کلمات، که بالای سرم می‌چرخیدند و می‌رقصیدند و شعر می‌شدند و عاشقم می‌کردند.
فرو رفتم در خود و با کلمه خوابیدم. باردار شدم از کلمات، کلمه زاییدم. کلمه شدم. کلمه‌ام.
 

سه شعر از نعیمه دوستدار
«شهر من-۱»

مرا زیر آن كاج‌ها دفن كنید
در همان قبرستان نزدیك خانه
كه مرده‌هایش بر نیمكت نشسته‌اند
و می‌گویند امسال اكتبر هوا خوب گرم بود
مرا از حاشیه‌ی بلوط‌ها بگذرانید
كه بر سخاوت زمین افتاده‌اند
و نور آن پنجره را نشانم دهید
كه سایه‌ی کبود مردی را روی خاكم می‌اندازد
كه عاشقش نبودم

مرا از آن كارخانه‌ی مرده سازی
و از صدای تراشیدن سرمای سنگ
و از آن دسته گل‌ها
كه بچه‌های لب خط می‌پلاسانند
دورتر دفن كنید
من با صدای شكسته قاری
به نكیر و منكر ایمان نمی آورم

كاجستان امسال
وقت خوبی برای مردن بود.

«شهر من-۲»
تصویر چهره زنی غمگین
خراشی بر شیشه اتوبوس
شره خستگی
          بر گونه‌های ستارخان
 
تصویر غمگین چهره زنی
سوار بر پورشه در خیابان فرشته
وقتی قرار است روی ملافه‌های غریبه بخوابد
آهی
افتاده بر سپیدی بالش
مزه‌ی اسکناس‌های تانخورده
طعم چک پول هماغوشی

 تصویر زنی غمگین
در ترافیک صدر
که صورتک گریه می‌فرستد روی وایبر

زنی غمگین
بدون چهره در متروی جنوب شهر
در ساعت حراج زیبایی در واگن زنانه
بغض بزک کرده‌ی تهران
که در ایستگاه نواب می‌ترکد.

«شهر من-۳»
محتویات جوی‌ها را از یاد برده‌ام
رنگ ته‌سیگارها را
آنها که با آخرین پک عمیق
از پنجره بیرون افتادند
و آسفالت داغ
          آتش به جان‌شان زد
طعم تیپا خورده قوطی نوشابه
و بوی لزج موش‌ها را
از یاد برده‌ام
و نام آدم‌هایی را
که در فاصله یک خلط و تک‌سرفه
                        پیاده به تجریش می‌رفتند.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

یک برخورد آشنا‎

۵ خرداد ۱۳۹۵
یک برخورد آشنا‎