شایا گلدوست
«جیمز آرتور بالدوین»، متولد دوم آگوست ۱۹۲۴ در نیویورک، رماننویس، روزنامهنگار و نمایشنامهنویس امریکایی به دلیل فصاحتش درباره نژادپرستی در امریکا، در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی به چهرهای مهم در امریکای شمالی و اروپای غربی تبدیل شد. «گوگل» روز اول فوریه، برابر با دوازدهم بهمن ۱۴۰۲، نقاشی روز یا «doodle» خود را به او اختصاص داده بود.
***
بالدوین در خانوادهای فقیر و پرجمعیت متولد شده بود و ۹ خواهر و برادر کوچکتر از خود داشت. در نوجوانی، در ساعات پس از مدرسه، به عنوان کشیش در کلیسایی کوچک به فعالیت میپرداخت؛ دورانی از زندگی او که بعدها در نخستین رمانش، «برو به کوهها آن را بگو» (Go Tell it on the Mountain) در سال ۱۹۵۳ و همچنین نمایشنامهای به نام «کنج استجابت» (The Amen Corner) درباره آن نوشته است.
رمان برو به کوهها آن را بگو که در سالهای زندگی در فرانسه نوشت، او را به شهرت رساند. خودش در مورد این رمان میگوید: «کوه کتابی بود که میبایست نوشته میشد، حتی اگر غیر از آن چیز دیگری نمینوشتم.»
بالدوین نه تنها یک نویسنده بلکه از فعالان مهم جنبش مدنی سیاهان و مبارزه با نژادپرستی و تبعیض بود و در تمامی نوشتههایش و در زندگی معضلات اجتماعی و روانی ناشی از این تبعیضهای نژادی، جنسی و طبقاتی در جامعه امریکا را کاوش میکرد.
او به طور مداوم با نژادپرستی و هوموفوبیا مواجه بود و در پی یافتن راهی برای پشت سر گذاشتن خشم و ناامیدی خود از این وضعیت و رسیدن به زندگی با محدودیت کمتر میگشت. بنابراین، در سال ۱۹۴۸، زمانی که ۲۴ سال داشت، امریکا را با دریافت بورس تحصیلی به مقصد فرانسه ترک کرد.
«اتاق جووانی» (Giovanni’s Room) در سال ۱۹۵۶ میلادی در پاریس دومین رمان او بود؛ رمانی که داستان آن درباره مرد امریکایی سفیدپوستی و عشق همزمانش به یک زن و یک مرد در پاریس است.
«دیوید» که در نوجوانی تجربه رابطه جنسی با پسری را داشته است، تمایلهای خود را که در جامعه پذیرفته نشدهاند، سرکوب میکند. دیوید در پاریس، دختری به نام «هلا لینکلن» را ملاقات و از او خواستگاری میکند. هلا مدتی به اسپانیا میرود تا به این پیشنهاد فکر کند.
دیوید در این مدت عاشق پسری ایتالیایی به نام «جووانی» که متصدی بار است، میشود؛ عشقی که تا چند ماه ادامه مییابد. دیوید که هنوز نمیتواند با موضوع همجنسگرایی خود کنار بیاید، جووانی را رها میکند و با هلا به مسافرت میرود. هلا، دیوید را همراه با یک دریانورد در بار همجنسگرایان مییابد و او را ترک میکند.
به نظر میرسد که این داستان، روایتی از کشمکشهای افراد با گرایشهای جنسی مختلف در آن دوران است؛ دورانی که تنوع گرایش جنسی در افراد به راحتی پذیرفته شده و قابل درک نبود. تجربهای که میتواند بخش از زیست بالدوین به عنوان یک نویسنده همجنسگرا نیز باشد.
یکی از عمده فعالیتهای بالدوین که نام او را تا به امروز زنده نگه داشته، در زمینه حقوق مدنی بوده است که در آن زمان جامعه را درگیر کرده بود. او کتاب «هیچکس نام من را نمیداند» (Nobody knows my Name) را در سال ۱۹۶۱ منتشر کرد؛ کتابی که مجموعهای از مقالههایش درباره روابط سیاه و سفید بود.
همچنین در سال ۱۹۶۲، رمان «کشوری دیگر» (Another Country) را منتشر کرد که در آن به مسایل نژادی و جنسی پرداخته است.
او علاوه بر مقالات سیاسی-اجتماعی، سه نمایشنامه، یك كتاب داستان كودكان و مجموعهای از داستانهای كوتاه را در كارنامه خود دارد.
بالدوین به عنوان یک مرد همجنسگرای سیاه در طول زندگی خود با تبعیض اجتماعی مضاعفی روبهرو بود. به دلیل هویتهای متقاطعی که از او انسانی اینچنین ساخته بوده، هم نگاه تحقیرآمیز و نژادپرستانه موجود در جامعه آن زمان را تحمل میکرد و هم همجنسگراستیزی که ناگزیر بخشی از زندگی او بود.
شاید آن روزها اینترسکشنالیسم به شکلی که امروزه تعریف میشود، وجود نداشت اما بالدوین آن را به شکلی ملموس زندگی و با آن مبارزه میکرد.
با نگاهی به تاریخ میتوان دریافت که در دهههای گذشته شرایط جامعه رنگینکمانی با امروز بسیار متفاوت بوده است. جامعه رنگینکمانی در آلمان نازی، افراد تباه شدهای قلمداد میشدند که جرمشان شکستن حرمت طبیعت و خیانت به هنجار سه ضلعی خانواده، یعنی مرد، زن و فرزند بود. فاشیستها افراد رنگینکمانی را همراه با کمونیستها، سوسیالیستها، سندیکالیستها، روشنفکران، یهودیان یا کولیها، آزار سیستماتیک داده و از بین میبردند.
رنگینکمانیها پس از دستگیری باید با یک مثلث صورتی در اردوگاههای کار اجباری شناخته مىشدند. آنچه فاشیستها با همجنسگرایان کردند، نمونهای از سیاست حذف و سرکوب بود. سالها بعد شاید دیگر فاشیستها به آن شکل وجود نداشتند اما همچنان در بسیاری از جوامع، افراد با گرایشهای همجنسخواهانه مورد پذیرش قرار نمیگرفتند؛ رویکردی که این انسانها را منزوی و مطرود مىکرد.
شاید امروزه همجنسگرایان و جامعه رنگینکمانی توانسته باشند در کشورهای غربی بخشی از حقوق انسانی و قانونی خود را به دست آورند اما تا چند دهه قبل، در آن سالهایی که بالدوین با قلمش علیه ظلم و تبعیض مبارزه میکرد، در همین جوامع با رنگینکمانیها به شدت مقابله میشد.
در جهان معاصر، سالها است گرايشهاى همجنسخواهانه ديگر در شمار بيمارىها يا انحرافهاى جنسى تلقى نمىشوند.
«انجمن روانپزشکی امریکا» از سال ۱۹۷۴ و سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۹۲ همجنسگرایی را از لیست بیماریهای روانی خارج کردند و امروزه تنوع گرایشهای جنسی در انسانها به رسمیت شناخته میشود.
دانمارک نخستین کشوری بود که در سال ۱۹۸۹، اتحاد مدنی همجنسگرایان را به رسمیت شناخت. نروژ، سوئد و ایسلند هم به فاصله چند سال راه دانمارک را پیش گرفتند. لایحه ازدواج همجنسگرایان با تمام مزایا و زوایای حقوقی و قانونی آن، برای نخستین بار در سال ۲۰۰۱ در هلند به تصویب رسید.
بیشک جیمز بالدوین یکی از نامهای فراموش نشدنی در تاریخ مبارزات رنگینکمانیها و سیاهان امریکای شمالی است. فیلم مستند «من کاکا سیاه تو نیستم» (I Am Not Your Negro) به کارگردانی «رائول پک» که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد، بر اساس نسخه خطی ناتمام کتاب «این خانه را به یاد داشته باشید» (Remember This House)، اثر جیمز بالدوین ساخته شده است. فیلم در مورد تاریخ نژادپرستی در امریکا و داستان آن شکل گرفته از خاطرات جیمز بالدوین و دیگر رهبران جنبش حقوق مدنی سیاهان در ایالات متحده است.
جیمز بالدوین در سال ۱۹۸۳ موفق به دریافت پنج دکترای افتخاری از دانشكده تحقیقات امریکایی- آفریقایی «دانشگاه ماساچوست» شد. او روزهای آخر عمر خود را در فرانسه گذراند. در سال ۱۹۸۶ موفق به دریافت نشان «شوالیه» در این کشور شد و عاقبت در ۳۰ نوامبر ۱۹۸۷ در اثر سرطان معده درگذشت.
مطلب مرتبط:
لغتنامه مختصر اصطلاحات حوزه جنس و جنسیت
راهنمای حفظ حریم جنسی و جنسیتی رنگینکمانیها در مراجعه به پزشک
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر