خودش هم همان عکس را در اینستاگرامش منتشر کرده؛ عکسی که در دو روز گذشته بارها در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته شده است. او در عکس دستهایش را مثل دو بال بالا برده، سرش را متمایل کرده و چشمان خندانش را به فرش قرمز زیر پایش دوخته است. حالت او در عکس شبیه شمایلی از ققنوسی در حال پرواز است؛ استعارهای که در چند روز گذشته بارها دربارهاش به کار بردهاند. ققنوس در ادبیات ایران، پرندهای افسانهای است که از خاکستر خود برمیخیزد و دوباره زنده میشود.
***
میتوانست همان سالها که فیلم روابط خصوصی او را در خیابان با عنوان «نرگس ۲» دست به دست میکردند، همان زمان که فیلم معاشقه و همآغوشی آن دختر جوان با مردی موبایل به موبایل بلوتوث میشد، همان وقتی که نامش ورد زبانها بود، فاتحه سینما را بخواند.
میتوانست مثل همان روزها که بیشتر در خانه بود و در خیابان با عینک دودی بزرگ و شالی که تا روی پیشانی خود جلو میکشید، چهرهاش را پنهان میکرد، برای آنچه بر او گذشت، عزاداری کند.
میتوانست تکیده و افسرده به بخت بدش لعنت بفرستد و تمامی رویاهایش را با دست خودش دفن کند.
میگویند زندگی آدمهای موفق را سه چیز میسازد؛ نبوغ، تلاش و شانس. گزینه سوم اما برای «زر امیر ابراهیمی» که تازه اول راه بازیگری بود و با سریال پرمخاطب تلویزیونی «نرگس» به شهرت رسید، خیلی زود پوچ شد. بسیاری باور داشتند که با انتشار آن فیلم خصوصی، زر به پایان راه رسیده است. خودش اما این پایان را باور نکرد. گزینه شانس را کنار گذاشت و تلاش خود را چند برابر کرد. مثل یک دونده سختکوش اما غمگین در سکوت دوید. هر از گاهی جسته و گریخته خبرهایی از او منتشر میشد اما در همانها هم قضاوتش میکردند. دونده ما صداهای اطراف را میشنید، صدای کسانی که میگفتند: «هی، دونده، پایت شکسته، چهطور میدوی!؟»
او اما فقط جلویش را نگاه میکرد.
خانم امیر ابراهیمی عزیز! داستان دویدنهای شما من را یاد «جان استیون اکواری» میاندازد. نماینده تانزانیا در ماراتن المپیک ۱۹۶۸ مکزیکو سیتی هنوز نصف مسابقه را ندویده بود که زمین خورد و پایش آسیب جدی دید اما به دویدن ادامه داد. بسیاری به او هشدار دادند که با این وضعیت به خط پایان نمیرسد اما دست از دویدن برنداشت. میگویند آکواری یک ساعت و چهار دقیقه بعد از پایان مسابقه به خط پایان رسید. به او گفتند چرا با این پای آسیب دیده دویدی؟ در جواب گفت: «میخواستم به خودم ثابت کنم همه تلاشم را کردهام.» او در این مسابقه به طور رسمی برنده نشد اما لقب زیباترین بازنده جهان را گرفت و نامش بیش از برنده همان ماراتن در یادها ماند.
شما هم مثل او تمام تلاش خود را کردید و اتفاقا برنده هم شدید. در همان زمان که روی فرش قرمز دستان خود را بالا بردید تا رشتههای دامنتان که قبل از آن فقط شبیه گرههای دار قالی بودند بالا بروند، خودتان هم میدانستید بردهاید. دیگران هم فهمیدند. اصلا کسی نمیتواند آن عکس را ببیند و نفهمد چه کسی برنده است. شما پایان بازی را به نفع خودتان تغییر دادید.
شاید روزی در یک جامعه دموکرات، داستان زندگی شما در کتاب بچههای مدرسهای بیاید؛ داستان زنی که به خاطر انتشار عمومی فیلم خصوصیترین لحظات زندگیاش، بیرحمانه از سوی عموم مردم مورد قضاوت قرار گرفت، از طرف همکارانش طرد و از همه جا حذف شد، مورد بازجویی و بازداشت قرار گرفت و سرانجام تصمیم به مهاجرت گرفت.
شما سالها درباره همه این مسایل سکوت کردید و فقط دویدید. کاش داستان کتاب درسی با همین عکس شما تزیین شود؛ عکس زر ابراهیمی در شمایل ققنوسی در حال پرواز!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
نویسنده این پست ک هست؟ چرا بی نام انتشار میکنید؟