close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در قاب عکس استراليايی؛ دوست دارم برم دنيا رو ببينم

۱۹ آذر ۱۳۹۳
همایون خیری
خواندن در ۵ دقیقه
در قاب عکس استراليايی؛ دوست دارم برم دنيا رو ببينم
در قاب عکس استراليايی؛ دوست دارم برم دنيا رو ببينم

برای يک درس بوم‌شناسی (اکولوژی) يک گروه بزرگ را به من سپردند که معلم تحقيق‌شان باشم. چهارتای‌شان دخترهای سال دومی بودند که می‌خواستند در مورد عنکبوت‌های سبز کار کنند. عنکبوت‌های سبز برخلاف تصور عمومی از عنکبوت‌ها، نه تنها تار نمی‌تنند بلکه دنبال شکار می‌دوند. شکل و شمایل عنکبوت‌های معمولی را هم ندارند و خيلی خوشگلند. فکر دانشجوها اين بود که ببينند اين عنکبوت‌ها وقتی می‌خواهند جيرجيرک شکار کنند از چه فاصله‌ای شروع به دويدن می‌کنند، از کجا می‌پرند روی شکار و چه فاصله‌ای را با پريدن طی می‌کنند. خلاصه که وسايل‌شان را آوردند توی آزمايشگاه ما يک گوشه‌ای را گرفتند برای کارشان. بعد البته بساط‌شان را پهن کردند و يک زيرانداز هم آوردند که روی زمين بنشینند و پرش عنکبوت‌ها را اندازه بگیرند. گاهی هم وسط کارشان که می‌آمدم يک سری بزنم می‌ديدم يکی‌شان کوله‌اش را گذاشته زیر سرش و روی زيرانداز دراز کشیده. روز اولی که آمدند که درباره کارشان حرف بزنند برای اين که اسم‌شان را فراموش نکنم به خط فارسی کنار اسم‌های‌شان يک نشانه‌هایی از چهره‌های‌شان نوشتم. يکی را نوشتم موشی چون کوچولوتر از همه بود. یکی را نوشتم خندان چون همه‌اش می‌خنديد. يکی را نوشتم سوسن خانم چون همان روز اول گوشی توی گوشش بود و داشت حرف می‌زد و يک موسیقی می‌شنید که با تکان‌هایی که می‌خورد انگار آهنگ سوسن خانم ابرو کمون را می‌شنید. اسم يکی را هم گذاشتم نسيم. قيافه‌اش شبيه يکی از شخصيت‌های کارتونی بود که سال‌ها پيش در تلويزيون ديده بودم. کارشان که تمام شد و طرح‌شان را بصورت سمينار ارائه دادند بهترين نمره بین گروه‌ها را گرفتند. کلی هم هيجانزده بودند که بعد از سه ماه کار ممکن است همين طرح را بشود بزرگ‌تر کرد و مقاله منتشر کرد. دو سه روز بعد بعنوان تشکر برای من چهار تا کيک فنجانی درست کردند و گذاشتند روی ميزم. پيام هم گذاشته بودند که می‌آییم می‌بينيمت. دو روز بعد موشی و نسيم آمدند. گفتم اين کيک‌ها رو از کجا خريديد؟

موشی: خیلی بدمزه بود؟

من: نه اتفاقا خيلی خوشمزه بود اگه بدونم از کجا خریدید گاهی ازش خرید می‌کنم.

موشی: اگه دونه‌ای 5 دلار هم باشه می‌خری؟

من: آره به نظرم می‌ارزه. خيلی خوب پخته شده بود. خيلی هم خوب تزئينش کرده بودن.

نسيم: خوب بگو دیگه.

موشی: خودم پخته بودم. فکر کردم برات خوشمزه نباشن. خودت که کيک درست می‌کنی آدم می‌ترسه برات کيک بياره.

من: من کيک درست می‌کنم ولی کيک‌های ديگران رو هم امتحان می‌کنم. اينا که خيلی خوب بودن. چرا از اين کيک‌ها درست نمی‌کنی بفروشی توی دانشگاه؟

موشی: جدی ميگی؟

من: آره جدی ميگم. شايد بتونی هفته‌ای بيست تا بفروشی کلی هم پول درمياری.

نسيم: بهش گفته بودم ولی گوش نميده. گفتم تو که می‌خوای بری دنيا رو ببينی از همين کيک پختن هم می‌تونی پول دربياری.

من: تصميم داری بری جهانگردی؟

موشی: آره دوست دارم بعد از ليسانسم برم دنيا رو ببينم بعد فکر کنم با زندگيم می‌خوام چه کار کنم.

من: چند سالته؟

موشی: 20 سالمه. سال ديگه ميشم 21 سال دولت بهم پول ميده. 

من: پول داری بری مسافرت؟

موشی: دارم توی يک قهوه‌خانه کار می‌کنم پولش رو جمع کردم برای سفر. خانواده‌م هزينه زندگيم رو توی بريزبن ميدن.

من: آها پس اونا يک شهر ديگه هستن؟

موشی: آره ولی دوست داشتم بیام بريزبن درس بخونم گفتن اگه دوست داری کمکت می‌کنيم. اجاره اتاقم و غذام رو ميدن. باقيش رو خودم کار می‌کنم. فقط خرج اتوبوس و گاهی بیرون رفتن با دوستام رو خودم ميدم. می‌تونم پس‌انداز کنم برای سفر.

من: خوب تو برنامه‌ت چيه؟

نسيم: من هنوز تصميم قطعی نگرفتم ولی الان دارم فکر می‌کنم دوست دارم زيست‌شناسی رو ادامه بدم يا برم يک رشته ديگه. شاید هم برم يک شهر ديگه برای ادامه‌ش. دارم فکر می‌کنم. يک دوست افريقايی دارم ميگه بيا يک مدتی تانزانيا شايد دوست داشتی اونجا درس بخونی. ممکنه برم يک مدتی کار داوطلبی برای صليب سرخ انجام بدم.

من: کار می‌کنی؟

نسيم: آره توی يک رستوران کار می‌کنم سفارش غذا می‌گيرم و ميزها رو آماده می‌کنم.

من: بايد همسن باشين نه؟

نسيم: من چند ماه بزرگ‌ترم. سال ديگه زودتر از دولت کمک هزينه زندگی می‌گيرم. با والدينم زندگی می‌کنم می‌تونم پولش رو پس‌انداز کنم.

من: ببينم اين طرحی که نمره گرفتين چيزی هم بهتون ياد داد که بعد ازش استفاده کنين؟

موشی: من دیگه هر بار عنکبوت‌ها رو می‌بينم يادم می‌افته چقدر اينجا توی آزمايشگاه بهمون خوش گذشت. بخصوص اون شکلات‌هایی که از کشوی میزت کش رفتیم.

من: آره يادمه روز دوشنبه اومدم ديدم فقط جعبه خالی مونده. همون هفته‌ای بود که شنبه و يکشنبه هم کار کردين.

نسيم: آره. منم خيلی بهم خوش گذشت ولی خيلی بهمون اعتماد بنفس داد که رفتيم مسابقه داديم و برنده شديم. يک چيزهایی درباره عنکبوت‌ها هم ياد گرفتيم.

من: افریقا رفتن برات سخت نیست با اين سن و سال؟

نسیم: فکر نکنم سخت باشه. یک کمی متفاوته که من دوست دارم تجربه‌ش کنم. اين دوست من از کشورش که حرف می‌زنه من خيلی چيزها رو متوجه نميشم می‌خوام برم خودم ببينم.

من: مثلا چی رو متوجه نميشی؟

نسیم: زندگی قبيله‌ای و رسم‌هاشون. مراسم ازدواج‌شون. يک چيزهایی هست که برای من تازگی داره و دوست دارم ببينم‌شون.

من: تو کجای دنیا ميری؟

موشی: من می‌خوام برم از بالای اروپا تا پايينش رو ببينم. رفتم قيمت محل اقامت ارزون و حمل و نقل ارزون رو پيدا کردم. می‌دونم چطوری ميشه ارزون سفر کرد.

من: نگران نيستی که سن و سالت کمه می‌خوای بری سفر؟

موشی: نه. من دو ساله دارم مستقل زندگی می‌کنم می‌دونم چطوری بايد از عهده‌ش بربيام. تجربه می‌کنم بعد می‌فهمم می‌خوام با زندگيم چه کار کنم.

من: خوب حالا تا دو سال ديگه که اينطرفايين. شايد يک طرح ديگه هم با هم کار کردیم برام از اين کيک‌ها آوردين.

موشی: میرم بهش فکر می‌کنم شاید کيک درست کردم برای فروش.

من: من که حتمن می‌خرم ازت.

موشی: بازم از کمکت ممنون.

نسيم: خيلی بهمون خوش گذشت.

بعد که رفتند ياد 21 سالگی خودم افتادم. تازه از سربازی آمده بودم. صاف توی جنگ. با آن ديپلم متفرقه‌ای که بابت تعطيلی مدارس توی خوزستان گرفته بودم. 23 بار با مينی‌بوس رفته بودم يک شهر ديگری برای سوال درسی و امتحان دادن. قبلش هم شش ماه زير چادر جنگزدگی زندگی کرده بودم. پدر و مادرم هم از کار بيکار شده بودند. می‌گفتند حالا که از سربازی آمدی برو خارج از ايران درس بخوان و زندگی کن. من هم قانع نمی‌شدم که وسط اين بزن بزن‌های جنگ مگر می‌شود رفت؟ درست در 21 سالگی، مثل همين حالای اين‌ها.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

سیلی معشوق و بحران عاشق

۱۹ آذر ۱۳۹۳
اندیشه
خواندن در ۷ دقیقه
سیلی معشوق و بحران عاشق